کتاب پنج قدم فاصله رمانی کوتاه و عاشقانه است که مخاطب اصلی آن نوجوانان و جوانان است. رمانی به قلم ریچل لیپینکت که قصه عاشقانه دو جوان بیمار را به تصویر میکشد که هنگام معالجه بیماریشان، در بیمارستان دلباختهی هم میشوند. کتاب را، کم و بیش به همین شکل میتوان معرفی کرد اما در ادامه کمی بیشتر درباره آن به بحث و گفتگو خواهیم پرداخت.
این کتاب هر نوجوانی را میتواند شیفتهی خود کند. داستان در آن واحد که موضوعی عاشقانه را نقل میکند به بحث ناخوشایند و غمناک بیماریهای خاص نیز میپردازد. اما عنصر عشق در اینجا مهمتر و قویتر ظاهر میشود، عشقی که درون مایه اصلی داستان حاضر است.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
ویل را نگاه میکنم که روی صندلی کنار من مینشیند. آن را عقب میکشد تا مطمئن شود فاصلهی ایمن را رعایت کرده. نگاه جدیدی که دقیقا نمیشناسم چشمانش را پرمی کند، نگاه تمسخرآمیزیا طعنه زنندهای نیست، کاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختی قورت میدهم و سعی میکنم احساساتی را که در حال فوراناند سرکوب کنم. اشک چشمانم را پر میکند.
نویسنده کتاب، بسیار جوان است و هنگامی که کتاب پنچ قدم فاصله را در سال ۲۰۱۸ منتشر کرد، به شهرت جهانی دست پیدا کرد. براساس رمان او، فیلمی نیز در سال ۲۰۱۹ ساخته شد که موفقیت کتاب را دوجندان کرد. با این حال این رمان از نظر ادبی حرفی برای گفتن ندارد.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان عقل و احساس – اثر جین آستین ]
کتاب پنج قدم فاصله
پنج قدم فاصله با عنوان اصلی Five feet apart در واقع فاصله میان دو جوان است که استعاره جالبی دارد و کتاب از آن زیاد استفاده میکند. داستان در حالی که یک موضوع عاشقانه را روایت میکند، به شکل قابل توجهی به بیماری فیبروز کیستیک نیز میپردازد. این بیماری اختلال ژنتیکی و ارثی ناشی از جهش در ژن است. اختلالی که باعث از بین رفتن تنظیم پروتئینها شده که نتیجه آن اختلال در کار دستگاه تنفسی است و ریه را درگیر میکند.
استلا و ویل – دو شخصیت اصلی کتاب – که هر دو با این بیماری دست و پنجه نرم میکنند، نباید به همدیگر نزدیک شوند و میبایست حتماً شش قدم فاصله داشته باشند. ویل علاوه بر بیماری ذکر شده، بیماری دیگری به نام سپاسیا دارد که برای فردی چون استلا حکم ماشه را دارد. همین، سختی کار را دوچندان میکند. پرستار به استلا هشدار میدهد که ویل، علاوه بر داشتن فیبروز کیستیک یک بیماری خطرناک دیگر نیز دارد که تا چند سال دیگر حتماً او را خواهد کشت و به او تذکر میدهد که از ویل دوری کند و لحظهای به فکر لمس کردن او هم نیفتد زیرا بیماری ویل واگیردار بوده و اگر استلا آن بیماری را بگیرد سرنوشتی جز سرنوشت ویل نخواهد داشت.
استلا و ویل که هر دو در آستانه ۱۸ سالگی هستند، هر چند مدت یکبار باید برای بررسی وضعیت ریههایشان در بیمارستان بستری میشوند. ویل که اتاقش کمی آنطرفتر از استلا است، توجهش به رفتار گرم استلا با بیماران و مسئولان بیمارستان جلب میشود. این ابتدای مسیر دشواری است که عشق نامیده میشود.
شخصیتهای اصلی کتاب پنج قدم فاصله هرکدام دیدگاه مختلفی نسبت به زندگی دارند ولی عشق میتواند آنها را به هم نزدیک کند. اما اگر این عشق کُشنده باشد چه؟ آیا بهتر است مدت کوتاهی با عشق زندگی کرد و یا سالها بدوت عشق به زندگی ادامه داد؟ به نظر استلا بهتر است مدت کوتاهی عاشقانه زندگی کرد و به همین خاطر است که حد فاصله ۶ قدم را کوتاهتر میکند و الان تنها پنج قدم با ویل فاصله دارد اما… .
این رمان به احتمال زیاد شما را به یاد کتابهایی مانند کتاب من پیش از تو و کتاب پس از تو بیندازد. این نوع از کتابها سرگرم کننده هستند و خواننده میتواند با مطالعه آنها چند ساعتی از خواندن کتاب لذت ببرد. با این حال کتاب نقطه ضعفهای خاص خود را دارد ولی درباره کتابی در این سطح، پرداختن به این نقاط ضعف چندان موردی ندارد.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب ملت عشق – اثر الیف شافاک ]
حملاتی از متن کتاب
ما نمیتوانیم بیش از حد به همدیگر نزدیک شویم. برای بیماران سیستیک فایبروسس، عفونت بخاطر سرایت یک سری باکتریهای خاص از یکی به دیگری، ریسک خیلی بزرگی است. یک تماس بین دو نفر مبتلا به سیستیک فایبروسس میتواند منجر به مرگ هردوی آنها شود.
مثل همه سیستیک فایبروسسها من با عمر محدود بدنیا اومدم. بدنهای ما بیش از حد مخاط تولید میکنه و اون مخاطها دوست دارن به ریههای ما برن و تولید عفونت کنن و عملکرد ریه هامونو رو به وخامت بکشونن.
من وسواس کنترل دارم. باید مطمئن بشم همه چی مرتبه. «خب؟ این چه ربطی به من داره؟» میدونم درمانت رو جدی نمیگیری و این من رو اذیت میکنه.
همه توی این دنیا داریم هوای قرضی نفس میکشیم.
همه فکر میکنند اگر مریضی یا ناتوانی داشته باشی باید تبدیل به یک قدیس شوی که خیلی مزخرف است.
احساس میکنم قلبم دارد منفجر میشود. در آن واحد انبوهی از احساسات بر من هجوم آورده. «مادربزرگم این آهنگ رو برامون میخوند. من هیچوقت دوستش نداشتم، ولی اَبی داشت.» «او میخندد و سرش را تکان میدهد.» مجبور شدم توی گوگل جستجویش کنم. خیلی قدیمیه آهنگش. «با او میخندم و سرم را تکان میدهم… قلبم در سینهام انگار به رقص درآمده و مانیتور ضربان قلب کنارم تندتر و تندتر بیپ بیپ میکند. در مرز خطی میماند؛ ولی همین هم کافیست تا درد لوله گاسترونومیام را از یاد ببرد… در این لحظه میدانم، اگرچه شاید مسخرهترین چیز باشد؛ اما در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق شدن نمردهام.
یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم. یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون رو زندگی میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونورتره. شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون ورتر زندگی بعدی فقط یک اینچ آن طرف تر خب اگه شروعش مرگه و پایانش هم مرگه، پس شروع واقعی چیه؟
اگر امسال به من درسی داده، اینست که غم میتواند یک نفر را نابود کند.
دستم را دراز میکنم و مویم را لمس میکنم. خشک است. لباس و شلوارم را دست میزنم. خشک است. کف دستم را روی یخ میگذارم، توقع سرما دارم؛ اما… هیچیک جای کار اشتباه است…. خودم را عقب میکشم و دوروبرم را نگاه میکنم. یه برکه یخ زده، به پل سنگی. «اَبی من مردم؟» سرش را تکان می دهد: «اِ…نه دقیقا.»
به چیزهایی که از دست دادی فکر نکن. به چیزهایی که بدست میآری فکر کن. زندگی کن استلا.
توی فیلمها همیشه میگن اگه عاشق کسی باشی، رهاش میکنی بره… همیشه فکر میکردم این حرف خیلی چرته؛ ولی وقتی دیدم که داشتی عملا میمردی… اون موقع هیچ چی برام مهم نبود. هیچی. فقط زندگی تو مهم بود… تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم… نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم… تا ابد عاشقت میمونم.
عاشقش هستم و او دارد برای همیشه از زندگیام میرود تا من بتوانم زندگی کنم… ملتمسانه میخواهد و دندانهایش را روی هم میفشارد… یک لحظه صبر میکنم تا قیافهاش را حفظ کنم، هر یک اینچ آنرا، و بالاخره علی رغم میل باطنیام چشمانم را روی هم فشار میدهم و گریه امانم نمیدهد و کار را برای دستگاه اکسیژن سخت میکند. دارد میرود .ویل دارد میرود. وقتی چشمانم را باز کنم رفته است. با این فکر که از من دور میشود، خیلی دورتر از پنج قدمی که قرار گذاشتیم، اشک از چشمانم سرازیر میشود. آن قرار همیشگی ما بود.
ما به این تماس با کسیکه عاشقش هستیم نیاز داریم، درست همانطور که به هوا برای نفس کشیدن نیاز داریم.
مشخصات کتاب
- رمان پنج قدم فاصله
- نویسنده: ریچل لیپینکت
- ترجمه: فاطمه صبحی
- انتشارات: میلکان
- تعداد صفحات: ۲۶۶
- قیمت چاپ چهل و نهم – سال ۱۴۰۳: ۲۰۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب پنج قدم فاصله چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
معرفی چند کتاب دیگر از نشر میلکان: