نشانک

کتاب کافکا در کرانه

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

کتاب کافکا در کرانه رمانی از نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال ۲۰۰۲ به ژاپنی و در سال ۲۰۰۵ به انگلیسی منتشر شد. این رمان در فهرست ده کتاب برتر سال ۲۰۰۵ نشریه نیویورکر قرار گرفته‌ است.

کازوئو ایشی‌گورو، برنده جایزه بوکر و همچنین برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ درباره هاروکی موراکامی می‌گوید:

او دو سبک متمایز دارد: از یک سو سبک غریب و آشوبگرایانه و از سوی دیگر شیوه مالیخولیایی بسیار کنترل‌شده.

مهدی غبرائی در مقدمه کتاب کافکا در کرانه اشاره می‌کند که جانمایه بزرگ داستان‌های موراکامی فقدان است، اما او از مشخص کردن منبع آن سر باز می‌زند. موراکامی خود در این زمینه چنین می‌گوید:

این راز است. راستش نمی‌دانم این حس فقدان از کجا می‌آید. شاید بگویید باشد، خیلی چیزها را به عمرم از دست داده‌ام. مثلا دارم پیر می‌شوم و روز به روز از عمرم می‌کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می‌دهم. جوانی و جنب‌وجوش رفته – یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرارآمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن می‌گذارم. این درِ مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیزهایی باشد که در راه از دست داده‌ام. نمی‌دانم. لابد این یک جور ماتم است.

موراکامی هنگام نوشتن کتاب کافکا در کرانه شب‌ها سرگرم ترجمه ژاپنی تازه‌ای از رمان ناتور دشت از سلینجر بود و می‌توان رد پای هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی کتاب ناتور دشت) را در شخصیت کافکا تامورا (شخصیت اصلی کتاب کافکا در کرانه) در بی‌اعتمادی به بزرگسالان درباره دروغ‌های زندگی و آگاهی لطیفش جست.

[ لینک: معرفی کتاب ناتور دشت ]

بعد از مقدمه مترجم، متن مصاحبه‌ای کوتاه با موراکامی در مورد کتاب کافکا در کرانه آمده است. در آن نویسنده به چند سوال پاسخ می‌دهد که یکی از این سوال‌ها در مورد سبک خیال‌گونه و رویاوار کارهای اوست. جواب موراکامی به این سوال خواندنی است:

برای من رمان‌نویسی مثل خواب دیدن است. نوشتن رمان به من اجازه می‌دهد که در بیداری و به‌عمد خواب ببینم. امروز می‌توانم به رویای دیروز ادامه دهم، کاری که معمولا کسی در زندگی روزمره نمی‌کند. همچنین راهی است برای فرو رفتن به عمق آگاهی من. پس هنگامی که آن را رویاوار ببینم، خیالگونه نیست. از نظر من رویاواری خیلی واقعی است.

کتاب کافکا در کرانه

داستان کتاب کافکا در کرانه

در این کتاب خواندنی که سراسر معماست و اتفاقات عجیب در آن فراوان است، با دو داستان به ظاهر بی‌ربط به همدیگر که به موازات هم جلو می‌روند و دو شخصیت اصلی روبه‌رو هستیم: کافکا تامورا و ساتورو ناکاتا

فصل‌های فردِ کتاب، داستان کافکا تامورا (که اسم اصلی او را نمی‌دانیم) است. زاویه دید این فصل‌ها اول شخص و از زبان خود کافکا بیان می‌شود. او پسری ۱۵ ساله و کتابخوان است که تصمیم خودش را گرفته و می‌خواهد از خانه فرار کند. همراه پدر مجسمه‌ساز خود زندگی می‌کند. مادر و خواهر بزرگ‌ترش هنگامی که او ۴ سال داشت از زندگی آن‌ها بیرون رفتند و یکی از دلایل فرار کافکا از خانه این است که مادر و خواهرش را پیدا کند. دلیل دیگر فرار کافکا از خانه، نفرین پدرش است. (برای فاش نشدن داستان کتاب به این نفرین اشاره نخواهیم کرد.)

کافکا تامورا در قسمتی از متن کتاب در مورد خودش چنین می‌گوید:

طبعاً من هیچ دوست و رفیقی ندارم. دیواری دورم کشیده‌ام و نمی‌گذارم کسی وارد آن شود و خودم هم سعی نمی‌کنم از آن بیرون بروم. کی همچو آدمی را دوست دارد؟ همه از دور مرا می‌پایند. شاید از من بدشان بیاید، یا حتی از من بترسند، اما خوشحالم که کسی مزاحمم نمی‌شود. چون هزارتا کار دیگر برای خودم تراشیده‌ام از جمله اینکه قسمتی از وقت فراغتم را صرف بلعیدن کتاب‌های کتابخانه مدرسه می‌کنم.

کافکا تامورا در کنار خودش یک شخصیت خیالی هم دارد. چیزی در کتاب تحت عنوان پسر زاغی‌نام از آن یاد می‌شود. این پسر زاغی‌نام شاید وجدان او باشد، شاید قسمتی از شخصیت او در جهان موازی باشد و یا شاید چیز دیگری باشد. (مفاهیم در این کتاب باز هستند و مخاطب می‌تواند آزادانه از آن برداشت کند.) در جاهای مختلف و حساس کتاب گفت‌و‌گویی میان کافکا و پسر زاغی‌نام وجود دارد که توجه به آن‌ها یکی از کلید‌های فهم بهتر کتاب است.

در ادامه کافکا وسایل لازم را جم می‌کند و از خانه خارج می‌شود. به شهر دیگری می‌رود و داستان وقتی شکل جدی به خود می‌گیرد که کافکا در یک معبد، غرق شده در خون بیدار می‌شود و…


فصل‌های زوج داستان ناکاتا است. این فصل‌ها به صورت دانای کل و یا سوم شخص روایت می‌شود و تعریف یک حادثه عجیب در گذشته شروع می‌شود. حادثه تپه کاسه برنج!

در یک گردش دسته‌جمعی دانش‌آموزان مدرسه، هنگامی که بچه‌ها به همراه معلم خود به تپه‌ای رفته و به دنبال قارچ هستند، ناگهان همه‌ی دانش‌آموزان از هوش می‌روند. اما مثل اینکه مشکلی پیش نمی‌آید و بچه‌ها پس از مدتی به حالت عادی خود برمی‌گردند و جالب اینکه هیچ‌چیز در مورد این اتفاق را نیز به یاد ندارند. همه به هوش می‌آیند به جز ناکاتا.

آموزگار مسئول کلاس در قسمتی از کتاب چنین می‌گوید:

به طرفشان دویدم و بچه‌هایی را که به زمین افتاده بودند بلند کردم. تنشان نرم بود، مثل پلاستیکی که در آفتاب گذاشته باشند. مثل پوسته تو خالی بودند. انگار تمام نیروی تنشان کشیده شده باشد. اما تنفسشان عادی بود. نبضشان هم همین طور و هیچ کدام تب نداشتند. آرام آرام بودند و اصلا هیچ جور دردی نداشتند. چیزهایی مثل زنبورگزیدگی یا مارگزیدگی را منتفی دانستم. بچه‌ها فقط بیهوش شده بودند.
عجیب‌ترین چیز چشمهاشان بود. بدنشان چنان سست بود که انگار به حال اغما رفته بودند، اما چشمهاشان باز بود، انگار به چیزی زل زده باشند. گهگاه پلک می‌زند، چنانکه به نظر نمی‌رسید خواب باشند. چشمهاشان آهسته در حدقه می‌چرخید، انگار چیز دوردستی را در افق می‌پایند. چشمها هشیار به نظر می‌رسیدند. اما عملا به چیزی نگاه نمی‌کردند، یا دست‌کن به چیزی که من بتوانم ببینم. چند بار جلو صورتشان دست تکان دادم، اما واکنشی ندیدم.

پس از چند هفته ناکاتا هم به هوش می‌آید. با این تفاوت که او هوش خود را از دست داده ولی می‌تواند با گربه‌ها صحبت کند. همین توانایی باعث می‌شود ناکاتا به جستجوی گربه‌های گم‌شده مشغول شود و با جانی واکر برخورد کند. این حادثه باعث شده که ناکاتا توانایی‌های دیگری هم داشته باشد. چیزی شبیه الهامات که به او می‌گوید چه کاری انجام دهد، به کجا برود و یا منتظر چه چیزی باشد.

در ادامه کتاب کافکا در کرانه با اینکه کافکا و ناکاتا هیچ‌وقت همدیگر را ملاقات نمی‌کند اما داستان‌های این دو شخصیت به هم می‌رسند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند. هرچند که هیچ‌وقت این دو داستان از هم جدا نبوده و از همان ابتدا مکمل همدیگر بودند.

[ لینک: کتاب چوب نروژی اثر هاروکی موراکامی ]

ناکاتا در کتاب کافکا در کرانه

درباره کتاب کافکا در کرانه

به احتمال زیاد بعد از خواندن این کتاب گیج خواهید بود و سوال‌هایی زیادی خواهید داشت. اما باید بدانید که این مشکل برای خوانندگان کتاب در سراسر دنیا پیش آمده است. جالب است بدانید ناشر ژاپنی کتاب، برای این رمان سایتی درست کرده تا در فهم کتاب به خوانندگان کمک کند. موراکامی در مورد این سایت و در مورد رمانش می‌گوید:

در این سایت ظرف سه ماه ۸۰۰۰ پرسش از خوانندگان به دستم رسید و شخصا به بیش از ۱۲۰۰تاشان پاسخ دادم. وقت زیادی گرفت، اما واقعا برایم لذت‌بخش بود. نتیجه این تبادل نظر برای من این بود که کلید فهم رمان در چندبار خواندن آن است. این شاید یک‌جور خودپسندی به نظر برسد، اما حقیقت دارد. می‌دانم مردم گرفتارند – و تازه بسته به آن است که دلشان بخواهد – اما اگر کسی وقت داشته باشد، پیشنهاد می‌کنم رمان را بیش از یک بار بخواند. در بارِ دومِ خواندن خیلی چیزها روشن می‌شود. البته من هنگام بازنویسی بارها آن را خوانده‌ام و هر بار نم‌نمک اما به طور قطع همه چیز برایم روشن‌تر شد.

مفاهیم، استعاره‌ها، اسطوره‌های یونانی، تشبیه‌ها، علایق نویسنده به گربه، موسیقی و مطالب زیاد دیگری در این کتاب وجود دارد که آن را به اثری خواندنی اما مشکل برای درک کردن تبدیل کرده است.

متن کتاب کافکا در کرانه ساده و روان و سرشار از زیبایی و توصیف‌های خواندنی است اما اگر به همین مطالب ساده به اندازه کافی دقت نداشته باشیم و فقط به زیبایی‌های متن توجه کنیم، در نهایت، انبوهی سوال خواهیم داشت. هنگام خواندن کتاب باید به همه‌چیز دقت کرد و از هیچ موضوعی به سادگی عبور نکرد. پیشنهاد ما این است که اگر می‌خواهید آثار موراکامی را بخوانید، با کتاب کافکا در کرانه شروع نکنید. شاید خواندن داستان‌های کوتاه موراکامی در مرحله اول مفید‌تر باشد.

اگر با ایده جهان‌های موازی آشنا باشید و یا مثلا سریال Lost را دیده باشید، فهم این کتاب و ارتباط برقرار کردن بین مطالب آن برای شما آسان‌تر خواهد بود. هرچند که اگر با دقت کتاب را بخوانید با فهمیدن آن به مشکل نخواهید خورد.

کتاب موضوعات جذاب کم نداشت – سیر تحول درونی کافکا گرفته، زندگی کردن سائه‌کی در خاطرات، روشنفکری‌های اوشیما، صحبت درباره موسیقی و گربه‌ها، اشاره به افسانه‌های یونان باستان، اشاره به مفهوم زمان و دنیای خیالی دیگر و… از این جمله‌اند – اما یک موضوع جالب دیگر که در سراسر کتاب دیده می‌شود این است که موراکامی به طور قطع به هیچ سوال مهمی جواب نمی‌دهد و همه‌چیز را به خواننده واگذار می‌کند. هرچقدر که از کتاب سوال کنید، همان میزان به شما جواب خواهد داد.

در آخر باید اشاره کنم با اینکه در سراسر کتاب سانسور وجود داشت اما ترجمه مهدی غبرائی، مانند دیگر ترجمه‌های او از هاروکی موراکامی یک ترجمه خوب و روان بود. پیشنهاد می‌کنم اگر از موراکامی چند کتاب خوانده‌اید و با سبک نوشتن او آشنا هستید، حتما کتاب کافکا در کرانه را که به اعتقاد بسیارانی بهترین و کامل‌ترین رمان او نیز هست، بخوانید.

[ لینک: کتاب به آواز باد گوش بسپار اثر هاروکی موراکامی ]

نقد کتاب کافکا در کرانه

قسمت‌هایی از متن کتاب کافکا در کرانه

گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو باز می گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود، مثل رقص شومی با مرگ پیش از سپیده دم. چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست که دورادور بدمد، چیزی که به تو مربوط نباشد. این طوفان خود توست. چیزی است در درون تو. بنابراین تنها کاری که می توانی بکنی تن در دادن به آن است، یکراست قدم گذاشتن درون طوفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزی در گوش ها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن. در آن نه ماهی هست، نه خورشیدی، نه سمتی، و نه مفهوم زمان…

بزرگسالان همیشه به دوش بچه‌های باهوش بار اضافی می‌گذارند، دقیقا به علت اینکه تصور می‌کنند از پسش برمی‌آید. این‌جور بچه‌ها از سنگینی وظایف از پا درمی‌آیند و رفته‌رفته آن صداقت و مهارتی را که دارند از دست می‌دهند. این بچه‌ها وقتی با چنین برخوردی روبرو می‌شوند، کم‌کم به درون لاکی می‌خزند و همه چیز را درون خود نگه می‌دارند. وقت و کوشش زیادی لازم است تا بتوان آن‌ها را از لاک خود درآورد. قلب کودکان انعطاف‌پذیر است، اما وقتی شکل گرفت، دیگر مشکل بتوان آن را به صورت اول درآورد. در بیشتر موارد محال است.

جنگ که دربگیرد، خیلی‌ها مجبورند سرباز بشوند. سلاح به دست می‌گیرند و می‌روند جبهه و ناچار می‌شوند سربازهای طرف دیگر را بکشند. هرچه بیشتر بتوانند. هیچ‌کس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه. کاری است که ناچاری بکنی. وگرنه خودت کشته می‌شوی. جانی واکر با انگشت به سینه‌ی ناکاتا اشاره کرد. گفت: “بنگ! تاریخ انسان در یک کلمه.”

بستن چشم‌هایت چیزی را عوض نمی‌کند. چون نمی‌خواهی شاهد اتفاقی باشی که می‌افتد، هیچ‌چیز ناپدید نمی‌شود. درواقع دفعه‌ی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر می‌شود. دنیایی که تویش زندگی می‌کنیم این‌جور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشم‌هایش را می‌بندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمی‌شود زمان از حرکت بایستد.

فقط یک‌جور سعادت هست، اما بدبختی هزار شکل و اندازه دارد. به قول تولستوی سعادت یک تمثیل است، اما بدبختی داستان است.

در زندگی هرکس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست. و در موارد نادری نقطه‌ای است که نمی‌شود از آن پیشتر رفت. وقتی به این نقطه برسیم، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم. دلیل بقای ما همین است.

انسان تقدیر خود را انتخاب نمی‌کند. تقدیر انسان را برمی‌گزیند. این پایه‌ی جهان‌بینی درام یونانی است. و معنای تراژدی -بنا به قول ارسطو- از بازی روزگار ناشی می‌شود، نه از نقطه‌ضعف قهرمان، بلکه از صفات خوبش. می‌دانی می‌خواهم به کجا برسم؟ مردم نه با نقایص خود، بلکه با فضایل خود هرچه بیشتر به سوی تراژدی کشانده می‌شوند. اودیپوس رکس سوفوکلس یک مثال بارز است. اودیپوس نه به سبب کاهلی و حماقت، بلکه به علت شهامت و صداقت به سوی تراژدی کشانده می‌شود. بنابراین نتیجه‌ی ناگزیر طنز تلخ یا همان بازی روزگار است.

بیشتر آدم‌های دنیا سعی نمی‌کنند آزاد باشند، کافکا. فقط فکر می‌کنند که آزادند. همه‌اش توهم است. بیشتر آدم‌های دنیا اگر آزادشان بگذاری، بدجوری تو هچل می‌افتند. بهتر است یادت باشد. مردم عملا ترجیح می‌دهند آزاد نباشند.

خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیر من. تقصیر پیش‌گویی‌ها هم نیست، یا نفرین‌ها یا DNA، یا پوچی. تقصیر ساختارگرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست. همه می‌میریم و ناپدید می‌شویم، ولی علتش این است که نظامِ خود دنیا را بر پایه‌ی ویرانی و فقدان گذاشته‌اند. زندگی ما سایه‌هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می‌وزد. می‌تواند بادی شدید و خشن باشد، یا نسیمی ملایم. اما سرانجام هر بادی فرو می‌میرد و ناپدید می‌شود. باد شکل ندارد. فقط حرکت هواست. باید به دقت گوش بدهی، بعد استعاره را می‌فهمی.

می‌خواهم یاد من باشی. اگر تو یاد من باشی، دیگر عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند.

هریک از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است. فرصت‌های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می‌گویند زنده بودن. اما در درون کله‌ی ما -دست‌کم این جایی است که من تصور می‌کنم- جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسه‌هایی نظیر این کتابخانه و برای فهم کارکرد قلب‌مان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چندی از همه‌چیز گردگیری کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدان‌های گل را را عوض کنیم. به عبارت دیگر، همیشه در کتابخانه‌ی خصوصی خودت به سر می‌بری.

شخصیت های کتاب کافکا در کرانه

مشخصات کتاب

  • کتاب کافکا در کرانه
  • نویسنده: هاروکی موراکامی
  • مترجم: مهدی غبرائی
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۶۰۷
  • قیمت چاپ دهم – سال ۹۶: ۳۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب کافکا در کرانه چیست؟ اگر سوالی در مورد این کتاب دارید می‌توانید آن را مطرح کنید تا با کمک ما و دیگر دوستان کافه‌بوک به جواب و فهم بهتر کتاب برسیم.


معرفی چند رمان خوب دیگر:

  1. رمان صد سال تنهایی از گابریل گارسیا مارکز
  2. رمان جز از کل اثر استیو تولتز
  3. رمان گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتز جرالد
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

نقد و بررسی کتاب

قلم نویسنده

8

ترجمه

8

تاثیرگذاری و جذابیت کتاب

7

مشخصات ظاهری و قیمت

7

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 727
دوست نداشتم: 241
میانگین امتیازات: 3.02

چاپ کتاب

44 دیدگاه در “کتاب کافکا در کرانه

کتاب پر استعاره ای بود و ذهن من از درکش ناتوان!!!

کتاب ترجمه ایران انقدر سانسور داره که واقعا چیزی نمیشه ازش فهمید اگه میتونید کتاب انگلیسی رو بخونید نمیتونید در کست باکس خوانش کتابش بدون سانسور هست

نظرات رو خوندم و به نظرم رسید که باید برای این کتاب چند جمله ای حکایت کنم .

این کتاب نثر روان و دلربایی داره به این صورت که حتی اگر نشد با شخصیت ها و داستان همراه شد میتوان جملات را مزه مزه کرد و در صحبت های روزمره از نتیجه گیری ها و درس های زیبای این کتاب استفاده کرد ،صحبت های کافکا با هوشینو میتونه خیلی جذاب و پر مفهوم باشه و همین رسالت یک نویسنده رو تموم‌میکنه .

اما درباره ی داستان ،داستان پیچیده ،گیج کننده و پر از سوال ی جواب هست که میتوان با ذهن خود جواب هارا ساخت و داستان رو اونجوری که دل میخواد برداشت کرد.

کافکا و ناکاتا شخصیت هایی هستند که وجودشون و اتفاقاتی که همراهشون هست به سادگی درک نمیشه ولی وقتی اون هارو بشناسی دیگه نمیتونی رهاشون کنی . با این‌کتاب هر شخص باید یک ناکاتا و یک کافکای درون رو پیدا کنه چیزی که‌هممون در وجودمون داریمش .

من تازه کتاب رو تموم کردم. حقیقتا با خوندن کتاب حس خاصی بهم منتقل نشد و تاثیر خاصی هم روم نذاشت. اصلا نتونستم با شخصیت های داستان ارتباط برقرار کنم چون شخصیت پردازی واقعا تو این کتاب ضعیف بود. اگر قرار هست که نکاتی مبهم باقی بمونه مشکلی نیست ولی به نظرم نویسنده باید یکم رو شخصیت ها کار می کرد همشون تو کتاب یه شخصیت خشک و غیرقابل نفوذ با احساسات سربسته بودن که حقیقتا ادم رو خسته می کرد. البته همه این ها نظر شخصی من هست و قطعا خیلی ها از این کتاب لذت بردن ولی برای من این کتاب هیچ جذابیتی نداشت.

سلام

با تشکر از کافه بوک عزیز
چرا بعضی ها در نظراتشون اینقدر خصمانه برخورد میکنند؟
خوب کتاب هم مثل فیلم یا خیلی چیزهای دیگه سلیقه ای هست.
بقول شاعر:
متاع خیر و شر بی مشتری نیست / گروهی این، گروهی آن پسندند

لطفا بیشتر به نظرات دیگران احترام بذاریم.
من هنوز این کتاب رو نخوندم ولی نظرات دوستان باعث شد تصمیمم برای خوندن قطعی بشه.

و مورد دیگه اینکه بله اگه دوستان لطف کنن و طوری نظر بدن که اسپویل نشه، برای رعایت حال کسانی که هنوز کتاب رو نخوندن.

بازم ممنون بابت زحماتتون..

سلام.
_کتاب نثر روانی دارد.
_از عنوان نمایشنامه ها و اسطوره‌های تاثیر گذار در به تصویر کشیدن روان آدمی استفاده شده است. اما، در حد عنوان مانده، که تعجبی هم ندارد. نمیشود که در یک رمان به همه مسائل آدمی پرداخت. در بعضی از قسمتهای کتاب وقتی کافکا با اوشیما صحبت میکند، به زبان واقعی نه استعاری، مخاطب دلش میخواهد خودش را از ارتفاعی پایین بیندازد، بس که این صحبتها خسته کننده، کلی و بدور از واقعیت است. حتی فیلسوف های یونان هم فکر نمیکنم که تمام روزشان مشغول به فلسفه بافی و درک مسائل بگذرد.
_من به شخصه احساس کردم که دارم با نویسنده گفتگو میکنم، که این احساس خیلی خوبی بود، و جاهایی هم خیلی لذت بخش. اما این حس که نویسنده احساس میکند از همه چیز سر در می آورد و بسیار آدم فرهیخته و همه چی دانی است بسیار ملال آور بود. نگاه نویسنده در مورد زندگی در تمام شخصیتهای کتابش بازنمایی داشت. اگر به این نکته بیاندیشیم متوجه میشویم (بنظر من) کتاب در شخصیت سازی بنوعی عقیم است. چون همشون با سبک زندگی متفاوتی که داشتن، از راننده کامیون و اسکی سواری کنار دریا، تا مسئول کتابخانه و یا حتی یک عقب مانده ذهنی، همگی جهانبینی و سکوتهایشان پر از معنا بود!! معنایی که نویسنده را بیشتر خوش میامد تا شخصیت داستانی..
داستان پر از کلی گویی بود، به هیچ موضوعی چنان وارد و جزئی نمیشود که تکانی به مخاطب دهد، هرچند شاید این در سبک نگارشی نویسنده هم نبود. آقای موراکامی از طرفدارهای موسیقی جز هستند که برامده از چند نوازی و بداهه نوازی است. رنگ موسیقی هم از همین غیر قابل پیشبینی و تازه بودن سرشار است. کافکا در کرانه هم چنین است. تازه و غیر قابل پیشبینی، اما همین بداهه بودن باعث شده که درست مثل بیشتر کارهای از جنس جز، سطحی و بدون پیکربندی بماند.

کتاب پر استعاره ای هست و برای خوندنش باید وقت و دقت کافی گذاشت اگر مثل من به داستانهای سورئالی علاقه ای ندارید از خیر خواندن این کتاب بگذرید من همان حسی رو پیدا کردم که موقع خوندن صد سال تنهایی داشتم این کتاب علاقه مندان خاص خودشو داره و باید به سبک سورئال علاقه مند باشید اما متن کتاب کلی استعاره و کلمات جذابی داره ممنون از کافه بوک

من فعلا تا صفحه ۳۰۰ خوندم فعلا
کتاب خوبیه و دوست دادم ادامه شو بخونم
اما درمورد فمنیست عقاید خیلی خیلی مسخره ای داره. انگار که یک انسان بی سواد اومده درمورد فمنیست اظهار نظر کرده و حرف هاش هم به شدت تو این قسمت کوچه بازاری بود و حتی خنده دار

متاسفم برای این مترجم که نمیدونه برق رو ادیسون اختراع نکرد بلکه ادیسون لامپ رو اختراع کرد
برق رو تسلا اختراع کرد
کتاب نباید اطلاعات غلط بده از سانسور ایراد های ترجمه هم بگذریم

دوست عزیز برق اصلا اختراع نشده.حالا تسلا یا ادیسون.اختراع برق مثل اینه بگی اختراع نفت یا اختراع الماس و ….کشف برق هم به شخص خاصی منتصب نشده.

برق اختراع شدنی نیست بلکه توسط ادیسون کشف شده اون چیزی هم که شما میگین جریان برق متناوب و مستقیمه که ادیسون جریان برق مستقیم رو کشف کرد و تسلا متناوب رو

لطفا یکی بگه چه ترجمه ایی از این کتاب رو بخریم خیلی ها میگن ترجمه غبرایی بیش از اندازه سانسور داره و بدرد نخوره چکار کنم بالاخره

سلام – ترجمه آقای غبرایی یکی از بهترین ترجمه های موجود در بازار است. سانسور کتاب های موراکامی هم معمولا چیزی اجتناب ناپذیر است.

هرکسی عاشق می شود دنبال نیمه گمشده خودش می گردد:/

بنابراین هرکس عاشق است وقتی به معشوقش فکر می کند غمگین می شود. 🙁

مثل قدم گذاشتن به داخل اتاقی که خاطراتت را در آن پیدا می کنی.

نهایی که زمان درازی ندیده بودی. این فقط یک احساس طبیعی است.🌹

تو کسی نیستی که این احساس را کشف کرده بنابراین سعی نکن امتیازش را به اسم خودت ثبت کنی.
باشد ؟
باشد ؟

کافکا در ساحل🖤

ترجمه غبرایی به شدت ترجمه غلطیه فقط به روانی متن نگاه نکنید خیانت به متن تا چه حد؟ سانسور تا چه حد؟

بعضی از نمادها و استعاره ها برای من گنگ بودن
نفهمیدم دلیل باز کردن و بستن سنگ مدخل توسط ناکاتا و هوشیمو چی بود
یا اون چیی که از دهان ناکاتا درومد استعاره از چی بود
آیا اتفاق روی تپه و بیهوش شدن بچه ها ربطی به مدخل داشت؟
خیلی سوال برام پیش اومد و دوباره خوندن کتاب جوابش رو نمیده

خواب هاشو نوشته خب‌وبا مطالعاتش مخلوط کرده و به زبانی ساده سعی کرده به هم میهنانش بنویسه

سلام
من فک می کنم دلیل باز کردن و بستن سنگ مدخل به خاطر ورود خود کافکا به مدخل بود به مدخل وارد شدنش باعث شد که مادرش را ببخشد و اون پیچیدگی درون خودش را بپذیرد.
و آن چیزی که از دهن ناکاتا بیرون اومد استعاره از وجود جانى واکر بود همونطور که قبلا هم خود ناکاتا گفت من وجودم خالیه مثل کتاب خانه ایی که در آن هیچ کتابی نیست .می شود اینطور نتیجه گرفت که جانی واکر بعد از کشته شدنش توسط ناکاتا به درون او نفوذ کرد به خاطر همین او توانایی حرف زدن با گربه ها رو از دست داد به همین دلیل ناکاتا می تونست پیش بینی کنه که از آسمان ماهى یا زالو می بارد و جایی در کتاب خود ناکاتا گفت من از این بابت متاسفم شاید روزی پیش بینی کنم که از آسمان کارد می بارد و این خیلی مرا متاسف می کند.
و دلیلی برای شک سومتون ندارم برای خودم هم سوال بود🌹

اینجوری باشه که شما اصلا داستان رو درک نکردی که
نقد بخونین

باز کردن سنگ مدخل برای عبور کافکا به جنگل مرموز بود. در واقع ناکاتا و کافکا اعمالشون به هم مرتبط بود.

سلام میشه این جمله ی موراکامی که گفته نظام این دنیابرپایه ویرانی و فقدان است را تفسیرکنید

سلام
خیلی از کامنت های که دوستان میزارن، باعث اسپویل داستان میشه
دقت کنید لطفا:)

نکته جالبی که در خصوص این کتاب وجود داره این هست که مهم نیس حتما خواننده تمامی مسائل جادویی این کتاب رو به طور کامل درک کنه .به نظر می رسه همین که خواننده با کافکا و دیگر شخصیت های داستان همراه شه و سیر داستانو درک کنه و مسیری که کافکا در اون قرار میگیره تا به کمال برسه رو درک کنه ،همین مقصود نویسنده بوده و مسائل جادویی هم به جذابیت داستان افزوده ،با خیال راحت کتابو بخونید و سیر روحانی کافکا رو در این داستان دنبال کنید و از مسائل عجیب و غریب این داستان لذت ببرید،با سپاس

سلام ، کتاب خوب و جذابی هست ، سبک سورئال و فانتزی طوری داره ، برای دوستداران این سبک من کتاب مرشد و مارگاریتا اثر میخائیل بولگاکوف رو هم پیشنهاد میدم که شاهکاری محسوب میشه و خیلی جذابه

با سلام
من دیروز مطالعه این کتاب رو به پایان رسوندم
از نگاه من کتاب خیلی خوبی بود
هم قلم نویسنده قوی بود و هم ترجمه فوق العاده روانی داشت.
من از مطالعه این کتاب بسیار لذت بردم
ولی در کل نکات مبهم زیادی در ذهنم به وجود اورد که فهمش برا من سخت بود و فک میکنم با خوندن دوباره این کتاب ابهاماتی که در ذهن ایجاد شده ممکنه رفع بشه
با تشکر از سایت کافه بوک

فقط دوستانی که سبک سوررئالیسم دوست دارن میتوننه کتاب را به انتها برسونن در غیر اینصورت سوهان روحه

مرشد و مارگاریتا یک سرو گردن بالاتر هست.

کتاب خوبی بود ، من دوبار خوندم ش و لذت بردم . ممنون از موراکامی 🙏🏻🙏🏻

برام جالبه که چنین نویسنده ای در مشرق زمین چنین زیبا به افکار وحالات درونی یه انسان به آمد وشد های خیالات و همون واژه مهم یعنی فقدان میپردازه!ولی خب من بعضی قسمتهارو واقعا متوجه نشدم فی المثل ایا نفرین پدر کافکا درموردش واقعا به حقیقت پیوست وحادث شد؟

البته حس میکنم با خوابیدن با میس سائه کی این اتفاق افتاد.
و پبشنهاد میکنم پیوسته حتما بخونید.من چنر روزی رو وقفه انداختم حس میکردم کلا رشته حسی و غریب قبلی از دستم خارج شد…
بااین همه حس نیکنم حتما به دوباره خوندنش میارزه!مخصوصا سخنان اوشیما درمورد زندگی😉😉

من متن انگلیسی کتاب رو خوندم و چون متن فارسی رو نخوندم نمیدونم چی سانسور شده
ولی احتمالا فقط قسمت های مسائل جنسی حذف شدن که به نظر من تو اصل رمان مشکلی ایجاد نمی کنه
به هر حال کتاب خوبی بود

سلام
زبان انگلیسى این کتاب رو میشه تو شهرکتاب هاى همین جا پیدا کرد؟

انتشارات جنگل فول تکست انگلیسی بیشتر کتابارو داره احتمال زیاد داشته باشه

کاش سانسور نشده اش بود… در هر حال وقتی داستان رو میخونید این حس به شما دست میده که بله یک قسمت هایی کم هست…
نویسنده بی خود اون مطالب رو که نیاورده😐

فوق العاده بود. جنبه های سورئالیستی کتاب کم بود و اصلا انسان را ازیت نمی کند. حتی کسانی که مخالف سر سخت این چنین نوشته هایی هستند.
تمام شخصیت های کتاب با دقت فراوان نقش پذیری شده اند.
ترجمه ی اقای غبرایی هم فوق العاده بود.
فکر نمیکنم به غیر از مسائل جنسی وشهوانی سانسور زیادتری داشته باشد.

گنگی کتاب نیز زیاد بود که یک نوع شیرینی خاصی را برای کتاب به ارمغان می اورد وحدس و گمان های بیشمار که این هم در نوع خود شیرین است.
در کل توقع نداشتم احساسات یک نوجوان ۱۵ ساله را انقدر خوب به تصویر بکشد. وشخصیت اصلی کتاب انقدر جذاب باشد.
در متن های کتاب نیز میشه به عقاید نویسنده تا حدودی پی برد.
مخصوصا درباره فمینیسم، موسیقی کلاسیک، گربه ها و….

فقط به انتشارات نیلوفر پیشنهاد میکنم از جنبه های قدیمی خودش بیرون بیاید. واز کاغذ های بالک استفاده بکند.
همچنین تغییری در طرح روی جلد کتاب هایش بدهد. به نظرم اصلا گیرا نیستند وجذاب.

با این حال مرسی موراکامی
مرسی نیلوفر
مرسی غبرایی

فقط میتونم بگم عالی بود
نویسنده ی شرقی دوست داشتنی ^_^
مرسی از کافه بوک عزیز

چرا رمان های درگیر با مالیخولیا اینقدر محبوب میشن؟ سراسر کتاب پر از جملات منفی و بی سر و ته.
بهتر نیست وقتمون رو روی رمان هایی بذاریم که دید بهتری نسبت به زندگی به ما بدهند؟

کتاب تمام واقعیت رو میگه به خاطر همین تلخه شما میخوای خودت رو گول بزنی و تو تخیل باشی یا واقعیت رو ببینی؟؟؟

اینکه گفتید کتاب پر از سانسور هست..و با توجه به اینکه که خود رمان داستانی گنگ داره..پس باید چکار کرد؟آیا خواندن ترجمه فارسی لطفی دارد؟آنچه که خواننده های دیگر کشور ها ازش میفهمن و لذتی که میبرن برای ما هم ممکنه؟

چیزی که آخر داستان از دهان ناکاتا خارج میشه نماد چیه؟

فوق العادس در نوع خودش بنظر من اگه پشت خوندن علاقه باشه این کتاب به راحتی قابل درکه
این کتاب خود زندگیه منادیه زندگیه خود بودن فلسفه و نمایش تمام عیار انسان با تمام داشته و نداشته هاش
داستان کوتاه های کیک های شارپی و شیرین عسلی هم بخونید
یه داستان کوتاهی که خوندم و به حقیقت بهترین هست بار تبلی محرر نوشته هرمان منویل رو توصیه میکنم

این کتاب در یک دنیای سورئال اتفاق می افته و توصیه میشه اگر به این سبک علاقه ندارید این کتاب رو کنار بذارید ولی اگر از سبک سورئال لذت میبرید داستان واقعا مهیج و سرگرم کننده است. به خصوص در اواخر کتاب که داستان ها به هم برخورد می کنند. یک سری اتفاقات و افراد نمادین هم در کتاب وجود داره که اگر با تمرکز و علاقه دنبال کنید طوری که سر رشته از دستتون خارج نشه میتونین کشف و درکشون کنین….
امیدوارم لذت ببرین 🙂

به نظرم هرکه از کتاب مرشد و مارگاریتا خوشش میاد از این هم خوشش میاد قطعا

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *