کتاب گرینگوی پیر از مهمترین آثار کارلوس فوئنتس نویسندهی شهیر مکزیکی است. طرح کلی این کتاب با الهام از رویدادی واقعی در رابطه با زندگی «امبروز بییرس» نویسنده معروف آمریکایی نوشته شده است. همانطور که در مقدمه کتاب نیز آمده است:
امبروز بییرس در سال ۱۹۱۳، در سن ۷۱ سالگی به ناگهان خانه و کاشانهی خود را رها میکند، به مکزیک میرود که در آن زمان درگیر آشوب انقلاب بوده و در آنجا به انقلابیون میپیوندد و از آن پس دیگر هیچکس خبری از سرنوشت او نمیشنود. البته بنا به روایتی که از صحتش مطمئن نیستیم، او یکسال پس از ورودش به مکزیک یعنی در سال ۱۹۱۴ به همراه جمعی از انقلابیون تیرباران شده است.
البته کتاب گرینگوی پیر هم به هیچ عنوان تلاشی برای گزارش واقعیت نیست و فقط کلیت این واقعه، دستمایه خلق داستانی شده است که با تخیل نویسندهاش پیش میرود.
کتاب همانطور که بدان اشاره شد درباره مردی سالخورده است که سابقاً خبرنگار و نویسنده بوده و به دلایلی نامعلوم تمام زندگی و گذشته خود را پشت سر گذاشته و به مکزیکِ درگیرودار انقلاب آماده است. پیرمردی آواره، سرگشته، ترک وطن کرده، درمانده، در سرزمینی بیگانه. با یک چمدان حاوی نسخهای از رمان دن کیشوت!
او براستی کیست؟ گذشتهاش چیست؟ چرا به مکزیک آمده است؟ تمام اینها سوالاتی است که بهتدریج در طول داستان بر خواننده آشکار میشود. نام او را نمیدانیم چرا که او نام خود را نیز دفن کرده است. مکزیکیها او را گرینگو مینامند و گویا این نامی است که به آمریکاییهای مهاجر و پناهنده در مکزیک میدهند. اولین چیزی که در همان صفحات آغازین کتاب بر خواننده معلوم میشود سرنوشت محتومِ گرینگو است که همچون ترجیعبندی بارها در طول داستان تکرار میشود:
علاوه بر گرینگو، کتاب دارای سه شخصیت اصلی دیگر نیز میباشد که تلاقی آنها با یکدیگر بُنمایه اصلی داستان را فراهم میآورد.
از جمله دیگر کتابهای کارلوس فوئنتس که در کافهبوک معرفی شدهاند، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
کتاب گرینگوی پیر
هویت و گذشتهی این سه شخصیت نیز همچون گرینگو بر خواننده مجهول است و اندک اندک برای خواننده روشن میشود. یکی از آنها ژنرال «توماس آرویو» از رهبران انقلاب است. یکی «هریت وینسلو» زن جوان آمریکایی که همچون گرینگو او نیز به بهانهای زادگاهش را ترک کرده و به مکزیک آمده است و دیگری «لالونا» یا همان زن ماهسیما است. و کتاب، قصه آشنایی و همراه شدن این آدمهاست با یکدیگر، و روایتِ رابطه پرتلاطمشان با همدیگر در دل حوادث پرآشوب مکزیک. از آشنایی گرینگوی پیر با ژنرال آرویو و ملحق شدناش به گروه تحت رهبری او و کشمکشهای دو مرد داستان با یکدیگر گرفته تا ورود هریت به داستان و آغاز یک مثلثِ ارتباطی پیچیده میان شخصیتها.
شخصیتهایی که در کنار تفاوتهایشان اشتراکاتی نیز دارند که آنها را به هم پیوند میزند؛ و چهبسا سبب میشود تا هریک بهنوعی هم دیگری را بشناسد و هم خویشتن را در آینه دیگری بازشناسد.
هر کدام از این شخصیتها بار گذشتهای تلخ و زجرآور را حمل میکنند. گذشتهای که برشانههایشان سنگینی میکند و آزارشان میدهد. هر کدام از آنها به شکلی در حال فرار از گذشته خویش است. گذشتهای که نه میتوان رها کرد نه میتوان فراموش کرد و نه میتوان تغییر داد. آنها هر کدام به شکلی زخم خورده گذشته خویشاند. در این میان گرینگوی پیر فقط مرگ را چاره خود میبیند. در جایی از کتاب میخوانیم:
او به زن نگفت که به آنجا آمده تا بمیرد، چون هرچیز که دوست میداشته پیش از او مُرده.
آنچه میان تمام این شخصیتها مشترک است و یکی دیگر از مضامین اصلی این داستان میباشد حدیثِ تنهاییِ آدمی است. تنهایی وجودیای که هرچند شاید به واسطه عشق یا دوستی بتوان آن را موقت چاره کرد و گریزی از آن زد اما در نهایت مُهری است که بر پیشانی آدمی خورده است و علاجی ندارد. گرینگو تنهاست و جز هریت همصحبتی ندارد؛ زنی که فقط او تا حدی گرینگو را باز میشناسد و اندوه وی را درک میکند چرا که گرینگو گذشته خود را فقط برای او بازگو میکند. ژنرال آرویو نیز تنهاست. پشت چهره مقتدرش در مقام رهبر و فرمانده، یک فرد تنها و زخمخورده قرار دارد که رنجهای خود و سرزمیناش را حمل میکند. باقی شخصیتها هم همینطور؛ هر یک بهقسمی تنهایی چارهناپذیر خویش را تاب میآورد.
از سویی دیگر «گرینگوی پیر» نمایشِ آهنگِ زمان است. آهنگِ فرسایشگرِ زمان که جز ویرانی و تباهی چیزی با خود ندارد. همهچیز به مرگ ختم میشود و خاک صحراها و بیابانها نیز چیزی جز مدفن و گورستان کشتهشدگان نیست. در جایی از کتاب میخوانیم:
یک نکته مهم درباره کتاب گرینگوی پیر این است که این رمان اثری درباره انقلاب مکزیک نیست و نباید آنرا رمانی صرفاً تاریخی و سیاسی دانست؛ هرچند به آن هم میپردازد و جلوتر به آن اشاره خواهیم کرد؛ اما انقلاب در این کتاب موضوعی فرعی است و بستری است که داستان شخصیتها بر روی آن روایت میشود.
از دیگر مسائل محوری کتاب، مسئله هویت است. چه هویت فردی و چه هویت اجتماعی. هویتی که شخصیتهای داستان هریک به نوعی در کشمکش برای یافتن آنند. چه گرینگوی پیر که از هویت پیشیناش میگریزد، چه هریت که آشکارا شخصیتاش دستخوش تغییر میشود، چه زن ماهسیما که زیر فشار سلطهگرایانهی جامعهای سنتی از خود و زنانگیاش بیگانه شده و چه توماس آرویو و تمامی مردم مکزیک که در تلاشند تا خودِ انکارشده و نادیدهانگاشتهشده خویش را بازیابند؛ آنها که عمری را با نقشهای معین و تحمیل شده از سوی اربابانشان زیستهاند حال با آزادی تازهیافتهای که ثمره انقلابشان است به خلق دوباره خویش مشغولاند و بایستی آن را از نقطه صفر آغاز کنند. در صفحه ۸۸ کتاب چنین آمده است:
اینوکنسیو مانسالوو گفت: «ما از زندگی اینها سر در نمیآوریم. میخواهند راجعبه زندگی ما بیشتر بدانند، اگر اینجور باشد، باید یک چیزی از خودشان بسازند، چون ما هنوز هیچچیز و هیچکس نیستیم.
باری، مکزیک در آغازِ راه یافتنِ خویش است.
گرینگوی پیر کتابی است درباره گذشتن از مرزها؛ مضمونی که چندبار در دل داستان به آن پرداخته میشود. رمان با عبور گرینگوی پیر از مرز آمریکا و ورودش به سرزمین مکزیک آغاز میشود اما مرز در اینجا صرفاً مرزِ جغرافیایی نیست بلکه تمثیلی است از تمام خطوطی که به دور خود کشیدهایم و خود را محصورشان کردهایم. تمامی خطکشیها، دستهبندیها، محدودیتها و دیوارهای ناپیدایی که در اطراف خود به پا داشتهایم. آنچه کتاب به آن میپردازد ضرورت گذشتن از همین مرزهاست؛ پاره کردن تارهایی که به دور خویش بافتهایم، شکستن پوستهایی که احاطهمان کرده است و از درون خویش بیرون آمدن و رفتن به فراتر از مرزهای خویش. چرا که تنها با عبور از این مرزهاست که میتوانیم از زندان بسته افکارمان به در آییم، افق دید خود را گسترش دهیم و با دنیای بیرون و دیگری مواجه شویم.
گرینگوی پیر با عبور از مرزِ آمریکا – مکزیک فقط در ظرفِ مکان نیست که جابهجا میشود بلکه او از آگاهیِ آمریکایی و روایت آمریکایی از مکزیک به سویِ روایتِ مکزیک از خودش حرکت میکند. و در همین جابهجایی و تماس مستقیم با مکزیک در آنسوی مرزهاست که خواننده درمییابد که چگونه قدرتهای استعماگر روایتها را جعل میکنند تا به قرنها تهاجم و استثمار خود وجهای مشروع ببخشند. قدرتهایی که به اسم آوردن پیشرفت و دموکراسی دست به غارت و چپاول ملتی زدهاند، و به اسم مبارزه با بربریت، خود دست به توحش زدهاند و سعی در تحمیل فرهنگ خود به مردمانی دارند که خود از فرهنگی اصیل بهرهمند هستند.
با گذشتن از همین مرز است که گرینگو حتی ادراکش از زیستن نیز تغییر میکند. او به مکزیک آمده تا بمیرد اما شگفتا که مکزیک پیش از مرگ به اون زندگی نیز میبخشد؛ زندگیای که هرگز پیش از این نداشته است. در یکی از زیباترین بخشهای کتاب گرینگوی پیر میخوانیم:
و در آخر درباره سبک نگارشی کتاب هم باید به چند نکته اشاره کرد. کتاب گرینگوی پیر اندکی سختخوان است و از خواننده خویش صبر و ممارست میطلبد. روایت گاهاً غیرخطی، جملات غریب، بلند و تودرتو، توصیفات مبهم و گنگی که بهتدریج روشن میشود و چرخشها و تغییراتی – مانند گذر از یک اتفاق به اتفاقی دیگر به شکلی نامعمول – که بیشتر به خواب دیدن میماند.
کتاب به شیوه یادآوری نوشته شده – البته نه به سبک جریان سیال ذهن – و جمله معروفِ کتاب که بارها تکرار میشود این است: «اکنون تنها مینشیند و به یاد میآرد.» عبارتی که کتاب با آن آغاز میشود و با همان هم پایان مییابد.
همچنین لازم است اشاره کنیم کتاب حاضر سالها قبل توسط انتشارات طرح نو به چاپ میرسید و در سالهای اخیر توسط نشر ماهی به چاپ رسیده است. معرفی حاضر بر اساس نسخهای از انتشارات طرح نو مربوط به سال ۱۳۹۳ میباشد.
جملاتی از متن رمان گرینگوی پیر
مرزی هست که ما فقط شبانه دل گذشتن از آنرا داریم. مرز تفاوتهای خودمان با دیگران، مرز نبردهامان با خودمان. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۳)
آدمهایی هستند که واقعیت بیرونیشان بخشنده است، چون شفاف است، چون میتوانی از ورای آن همهچیز را بخوانی، و هر چیزی را دربارهی آنها بپذیری، بفهمی: آدمهایی که آفتابشان را با خود دارند. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۴۵)
باری، آن دو تا آن زمان که زنده بودند، فاصلهی میانشان هرچه هم که بعید بود، میتوانستند در رؤیای هم رخنه کنند و در آن رؤیاها شریک شوند. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۶۳)
هر کداممان سعیمان این است که تقوامان بیشتر از آن یکی باشد، تا در مسابقهی پاکدامنی برنده شویم، اما در این کار نزدیکترین کسانمان را از خودمان میرنجانیم. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۸۱)
زنم تنها و ناامید مُرد، از یک بیماری ریشهدار که ذره ذره تحلیلش میبرد، از احساس اینکه تمام عمرش را در بگومگوهای غمانگیز دو آدمی هدر کرده بود که روزها کنار هم میماندند بیآنکه با هم حرف بزنند یا حتی نگاهی بههم بیندازند، مثل شاخ به شاخ شدن دو جانور کور توی یک غار تاریک. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۸۴)
من زمان تو را با خود میبرم، آرویو، زمان پیرمرد را با خودم میبرم، نگهداریشان میکنم، آرویو، تو این را نمیفهمی، اما من مالک همهی زمانهایی میشوم که اینجا به دست آوردهام. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۲۳)
ما همهمان رؤیاهایی داریم، اما وقتی رؤیاها سرنوشتمان میشوند، باید خوشحال باشیم که راست درآمدهاند؟ (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۴۱)
اگر لازم باشد، ذهن چندپارهی ما عشق را ابداع میکند، عشق را تصور میکند یا ادای عشق را درمیآورد، اما بی آن سر نمیکند. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۵۱)
پیرمرد میتوانست کم و بیش بهگونهای فوقطبیعی گوش کند و بچشد و ببوید، مثل مردی آویخته از پُل که در لحظهی مرگ میتوانست رگهای هر برگ را ببیند، و فراتر از آن، هر حشرهای بر برگ را، و باز بیشتر، منشور رنگها را در هر قطرهی شبنم بر هزاران برگِ علف. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۵۸)
شاید میدانست که هیچچیز تا آنزمان که نویسنده نامی برآن ننهاده دیده نمیشود. زبان به ما رخصت دیدن میدهد. بدون کلمات ما کوریم. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۱۵۹)
انگار میتوانست به آنان بفهماند که آن کلمات هیچ معنایی ندارد «مکزیک را برای دموکراسی و پیشرفت حفظ کنید»، و آنچه مهم بود زیستن با مکزیک بود، بهرغم پیشرفت و دموکراسی، و اینکه هریک از ما مکزیکِ خودش و ایالات متحدِ خودش را در درونِ خود دارد، مرزی تاریک و خونین که تنها شبانه دلِ گذر از آنرا داریم. (کتاب گرینگوی پیر – صفحه ۲۰۰)
مشخصات کتاب
- عنوان: گرینگوی پیر
- نویسنده: کارلوس فوئنتس
- ترجمه: عبدالله کوثری
- انتشارات: طرح نو
- تعداد صفحات: ۲۱۲
👤 نویسنده مطلب: بهروز بهراد
نظر شما در مورد کتاب گرینگوی پیر چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات آمریکای لاتین: