رمان یادداشتهای شیطان اثر ناتمام لیانید آندرییِف است که در بهار ۱۹۱۸ نوشتن آن را شروع کرد اما هرگز نتوانست آن را به اتمام برساند، چون در ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹ درگذشت. کتاب هم دو سال بعد منتشر شد.
تصویر جلد کتاب اثر توطئه از جیمز انسور، اثری سوررئالیسم است که صورتهای مسخ شده و به ظاهر شادی را که واقعیت چهره آنها پوشانده شده است نمایش میدهد. اثری که به زیبایی برای جلد این کتاب انتخاب شده است.
حمیدرضا آتشبرآب – مترجم کتاب – در یادداشتی که برای کتاب نوشته است توضیحات و تحلیل خوبی از رمان ارائه میکند که قسمتهایی از آن را در اینجا ذکر میکنید:
[ لینک: کتاب جنایت و مکافات اثر داستایفسکی ]
خلاصه کتاب یادداشتهای شیطان
شخصیت اصلی رمان، شیطان است و اوست که داستان را برای ما روایت میکند. این بار شیطان به خواست خودش و بدون هیچ اجباری، داوطلبانه به زمین میآید و قصد دارد انسان را بشناسد. میخواهد در زمین زندگی کند و با بشر برخورد داشته باشد. او در جواب این سوال که چرا به زمین آمده است میگوید که در جهنم حوصلهاش سر رفته و آمده است تا در زمین بازی راه بیندازد، دروغ بگوید و حقه سوار کند. و برای این منظور هم راهی متناسب با حال خودش را انتخاب میکند. سوال دارید که چطور به زمین آمده است؟ در صفحه ۱۷ کتاب یادداشتهای شیطان میخوانیم:
در ابتدای کتاب، شیطان از تجربههای زمینیاش میگوید و از چیزهایی که احساس میکند صحبت میکند و به سوالهایی که خواننده زمینی او – انسان – دارد میپردازد. مثلا در قسمتی میگوید:
اما داستان اصلی و جدی کتاب زمانی است که واندرهود به ایتالیا، رم، سفر میکند و قصد دارد تا با ثروتی که دارد بشر را خوشبخت کند. البته که شیطان از این سفر هیجانانگیز و هدف آن لذت میبرد. او در رم با فاما مگنوس برخورد میکند، فردی که رفتاری متفاوت و افکاری غریب دارد و شیطان از همکلام شدن و دیدن او به خاطر دخترش، یعنی ماریا که زیبایی خیرهکنندهای دارد، لذت میبرد. در نهایت شیطان تصمیم میگیرد در راه خوشبخت کردن بشریت، مگنوس را هم کنار خودش داشته باشد اما…
[ لینک: رمان آنا کارنینا اثر تالستوی ]
درباره یادداشتهای شیطان
شاید در تصمیمگیری برای خواندن این کتاب در ابتدا دچار شک و تردید شوید. با خود فکر کنید که کتاب هرچه باشد ناتمام است، پایان ندارد، بالاخره در جایی از داستان نویسنده، خواننده را به حال خود رها میکند و… اما باید اشاره کنیم که با وجود ناتمام بودن کتاب، نویسنده اثر خود را به جایی رسانده است که نبود صفحات بعدی تاثیر عظیمی بر کل داستان نداشته باشد. در واقع مفاهیم و تنه اصلی داستان بیان شده است. در انتها خواننده فقط در حسرت این است که ای کاش نویسنده کتاب را تمام میکرد.
در مورد انتهاب کتاب یادداشتهای شیطان باید اشاره کنم که در میان یک بحث و گفتوگوی جذاب، زمانی که احساس میکنید نویسنده میخواهد اوج قدرت کلمات خود را به نمایش بگذارد، ناگهان کتاب تمام میشود و خواننده میتواند دنبالهی داستان را هر طور که دوست دارد به اتمام برساند. اما پیشنهاد میکنم در تصمیمگیری برای خواندن این کتاب، حتی یک درصد هم به موضوع ناتمام بودن کتاب فکر نکنید.
نویسنده در این اثر به شدت ذات پلیدی که ممکن است در هر انسان و هر جامعهای وجود داشته باشد را محکوم میکند و از پلیدی مطلق (شیطان) هم برای این محکوم کردن استفاده میکند. آخر مگر چه کسی میتواند از شیطان، فاسدتر باشد؟
مترجم در قسمت دیگری از مقدمه خود به نکته مهمی اشاره میکند:
در رمان آندرییف، واندرهود یا همان شیطان، سیمای مجسم شّر اجتماعی است. خاستگاه این شّر اجتماعی به هیچ وجه در شخصیت خود این خوکچران سابق (واندرهود) نیست، بلکه در سرمایه فراوانِ اوست؛ یعنی در ذات جامعه امپریالیستی. طبعا واندرهود هرقدر هم خصایص انسانی در وجودش داشته باشد، برای بشر فاقد منشا خیر است؛ ثروتش بین مردم شوری به پا میکند، در نتیجه دستهای حریص از هر سو به طرف او دراز میشود.
یادداشتهای شیطان مرزهای افکارتان را جابهجا میکند و باعث میشود به موضوعاتی فکر کنید که تا به حال به آنها فکر نکردهاید. پیشنهاد میکنم اگر قصد دارید یک رمان متفاوت (و ناتمام!) را تجربه کنید، حتما این کتاب را برای مطالعه در نظر بگیرید.
[ لینک: یک اتفاق مسخره اثر داستایفسکی ]
جملاتی از رمان یادداشتهای شیطان
شهرتطلب که میدانی یعنی چه، یعنی وقتی از تحسین و کفزدن خوشت بیاید، حتی اگر احمق باشی، درست است؟ (یادداشتهای شیطان – صفحه ۱۹)
یک لحظه از انسان شدنم هست که آن را هرگز نمیتوانم بدون وحشت به خاطر بیاورم؛ زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم را شنیدم. این صدای دقیق، بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد، با ترس و تشویشی غریب به شگفتم میآورد. آنها همهجا ساعت نصب کردهاند، اما چهطور میتوانند چنین ساعتی با ثانیهشماری سریع که تمام ثانیههای زندگی را همراهی میکند، توی سینهشان حمل کنند؟ (یادداشتهای شیطان – صفحه ۲۳)
عشق وهم میآورد و دلسوزی توان را کم میکند و از بین میبرد. (یادداشتهای شیطان – صفحه ۸۶)
بههیات انسان درآمدنم دیگر دارد نگرانم میکند. هرساعت که میگذرد، همه آن چیزهایی که پشت حصار انسانیت گذاشتهام، بیشتر فراموشم میشود. با هر دقیقه سوی چشمم کمتر میشود. انگار این دیوار و حصار انسانیت، نفوذناپذیر است و پشت آن سایههایی ضعیف در جنبشاند و من دیگر نمیتوانم خطوطشان را تشخیص دهم. هر ثانیه که میگذرد، صدایم را خفه میکند. (یادداشتهای شیطان – صفحه ۱۱۲)
به گذشته زمین مینگرم و هزاران هزار نفر را میبینم که دنبال سایهای میدوند و به آرامی در قرنها و سرزمینهای مختلفی غوطه میخوردند و میروند؛ آنها بردگان هستند. دستشان بیهیچامیدی سوی آسمان بلند شده، استخوان تیز دندهشان انگار میخواهد پوست لاغر و کشیدهشان را پاره کند، چشمشان پراشک است و حنجرهشان از فرط ناله خشکیده. خون و جنون میبینم، دروغ و زور میبینم، تهمتشان را میشنوم، افترایی که میبندند تا دعای مدامشان را به درگاه خدا تغییر دهند. در دعاشان با هرواژهای که درباره مهربانی و رحم و شفقت باشد، زمینشان را لعنت میفرستند. (یادداشتهای شیطان – صفحه ۱۶۱)
برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن و برای کرم هم کردم بودن؛ چرا که روج آنها تار و حقیر است و ارادهشان تسلیم. اما تو، ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک باهم در ستیزند! (یادداشتهای شیطان – صفحه ۱۶۶)
من نگاه تندی به چشمهای مگنوس انداختم و مدتی در افسون وحشتناک این نگاه خشک شدم. چهرهاش میخندید. این ماسک رنگپریده هنوز حالت خندهای شاد داشت، اما چشمانش تار و بیحرکت بود. در حالی که نگاهش متوجه من بود، جایی دورتر را نگاه میکرد و با حالت تار و تهی و جنونآمیزش وحشتناک مینمود. فقط یک جمجهه، جمجمعهای با آن حدقه تهیِ چشم است که میتواند چنین خشمگین بنماید. (یادداشتهای شیطان – صفحه ۲۶۱)
مشخصات کتاب
- عنوان: یادداشتهای شیطان
- نویسنده: لیانید آندرییِف
- ترجمه: حمیدرضا آتشبرآب
- انتشارات: علمی و فرهنگی
- تعداد صفحات: ۲۸۲
- قیمت چاپ دوم – سال ۱۳۹۵: ۱۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد این کتاب چیست؟ اگر این کتاب را خواندهاید، آیا آن را به دوستان خود پیشنهاد میکنید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
[ لینک: اینستاگرام کافهبوک ]
» معرفی چند رمان دیگر: