نشانک

نقد بوف کور

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

همان‌طور که احتمالا می‌دانید بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است که به زبان‌های مختلفی نیز ترجمه شده است. صادق هدایت بوف کور را در سال ۱۳۱۵ هنگامی که به هندوستان سفر کرد، نوشت و ما نیز قبلا در کافه‌بوک معرفی کتاب بوف کور را منتشر کرده‌ایم. در این مطلب نیز با نقد بوف کور را مرور می‌کنیم.

» کتاب بوف کور

بوف کور یکی از بزرگ‌ترین رمان‌های ایرانی است که شما با خواندن آن با حجم عظیمی از نمادها و جریانات فکری آشنا می‌شوید. صادق هدایت سال ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد و سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد.

*توجه: در مطلب نقد بوف کور قسمت‌های مختلف کتاب مورد بررسی قرار می‌گیرد و ممکن است بخش‌های اصلی کتاب فاش شود. بنابراین اگر این رمان را نخوانده‌اید و یا روی افشای داستان حساس هستید، خواندن این نقد را بعد از مطالعه کتاب انجام دهید.

[ لینک: پیشنهاد رمان برای مطالعه ]

نقد بوف کور

از بوف کور به عنوان یکی از بهترین رمان‌های قرن بیستم یاد می‌شود. اثری که هم به سبک کارهای ادگار آلن پو خیالی و ترسناک است و هم تحت تاثیر هزار و یک شب قرار دارد و علاوه بر این، نیم نگاهی هم به مسائل فلسفی و هستی‌شناسانه دارد. رمان بوف کور اگرچه به فرانسوی و انگلیسی هم ترجمه شده، متاسفانه هم‌چنان آن طور که باید مورد توجه مخاطبان دنیای غرب قرار نگرفته است. هدایت از پیروان جدی ژان پل سارتر بود. به همین دلیل می‌توان تایید کرد که بوف کور به نوعی با الهام از تهوع سارتر نوشته شده است. در هر دو رمان، با راوی‌ای طرف هستیم که در دنیایی سرگیجه‌آور، خیالی و پرتکرار به سر می‌برد و زاویه دید داستان به صورت پیوسته تغییر می‌کند.

در ژانری که بوف کور نوشته شده است، با شاهکارهای زیادی همچون دفترهای مالده لائوریس بریگه از راینر ماریا ریلکه، نامیرا از آندره ژید، سقوط از آلبر کامو  و خانواده پاسکال دوارته از کامیلو خوسه سلا طرف هستیم. این نوع داستان‌ها، با بهره‌مندی از نوعی سبک روایی که شبیه اعتراف‌های پشت سرهم می‌ماند، به تدریج خواننده را وارد اعماق جهان تکان‌دهنده راوی می‌کنند. این داستان‌ها معمولا با یک شوک به پایان می‌رسند. برای مثال در رمان سلا، مرد به یک باره تصمیم می‌گیرد مادرش را به قتل برساند.

بوف کور با یک ابراز احساسات قوی و آرام شروع می‌شود:

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود بکسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند – زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند کسی پی خواهد برد؟

در یک داستان، بخش افتتاحیه نقش بسیار مهمی دارد، چرا که لحن داستان مشخص می‌شود و در همین ابتدا متوجه می‌شویم قرار است در بقیه اثر با چه چیزی سروکار داشته باشیم. چیزی که در این همین ابتدا توجه ما را جلب می‌کند، گنگ بودن قلم هدایت است. او هیچ وقت نمی‌گوید منظورش از زخم چیست. زخم جسمی؟ یا روحی؟ او در ادامه دوباره بر روی این درد و رنج ناشناخته راوی تاکید می‌کند و هم چنان ما را سردرگم نگه می‌دارد. ما متوجه می‌شویم که تنها داروی آن «فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است.» ولی ما می‌دانیم که این نوع مسکن‌ها در نهایت منجر به سقوط می‌شوند و به جای تسکین درد، باعث بدتر شدن آن می‌شوند.

در رمان بوف کور، راوی دچار آشفتگی‌ای است که هر لحظه شدیدتر می‌شود. او معتقد است در یک حالت اغما، فضایی بین برزخ و مرگ گیر افتاده است. به قول خودش نه بیدار است نه خواب. چطور چنین اتفاقی رخ داده است؟ راوی تلاش می‌کند با سایه خودش صحبت کند. راوی هرگونه تماس انسانی را قطع کرده و در چاردیواری خانه‌اش که همچون یک تابوت می‌ماند، زندگی می‌کند. راوی اعلام می‌کند که از طریق نقاشی روی قلمدان زندگی‌اش را می‌گذراند. البته تمام نقاشی‌هایش یکی هستند، تصویر یک زن جوان که در کنار یک نهر ایستاده و یک پیرمرد رو به رویش قرار دارد.

نقد بوف کور

تا اواسط داستان، مخاطب تصور می‌کند که به داستان بوف کور پی برده است. او خیال می‌کند با داستان یک انسان رمانتیک طرف است که عاشق یک شاه‌دخت خیالی و دست نیافتنی شده است. ولی هدایت تمام تصورات مخاطب را به هم می‌زند و داستان را وارد لایه‌های پیچیده‌تری می‌کند. همچون قهرمان‌های نیمه‌دیوانه داستان‌های آلن پو، قهرمان بوف کور هم تصمیم می‌گیرد تصویر این عشق خیالی را پیش از نابود شدن، جاودانه کند. به همین دلیل شروع به طراحی‌های مختلف از او می‌کند، ولی تلاش‌هایش فایده‌ای ندارد.

رازهای آزار‌دهنده زیادی در بوف کور وجود دارند. چه ارتباطی بین دختر اثیری و زن لکاته مورد نفرت راوی وجود دارد؟ آیا هر دو یک زن هستند؟ شاید هر دو می‌خواهند زن را به طور کلی نمایش دهند؟ پیرمرد قوزی، عموی راوی است یا اصلا خودش است؟ آیا راوی به خاطر مصرف تریاک در خیال و رویا به سر می‌برد یا اصلا دیوانه شده است؟ نکند مرده باشد؟ واقعا آیا می‌توان مشخص کرد در دنیای واقعی داستان دقیقا چه اتفاقی افتاده است؟

تعریف کردن داستان کتاب بوف کور کار سختی است. اگر بخواهید بخش‌های مهم داستان را تعریف نکنید، بیش‌تر باعث پیچیده‌تر شدن رمان برای مخاطب می‌شوید. در ظاهر این رمان داستانش در ایران می‌گذرد، ولی در اصل با یک درام پیچیده و التهاب‌آور طرف هستیم که مکان اصلی وقوع آن، روح مضطرب انسان است.

در رمان وارد قلمرویی می‌شویم که در آن، مرگ و زندگی با هم ادغام می‌شوند. با جهانی سرشار از خیال و هستی طرف هستیم که در آن امیال بی‌مصرف، ابهام و هوس‌های سرکوب شده وارد زندگی می‌شوند و با صدای بلند، در صدد انتقام جویی برمی‌آیند. در قلب بوف کور، یک حس بیگانگی عمیق دیده می‌شود. حس دور شدن از احساسات و ارتباطات انسانی. در این حس، یک فریاد اگزیستانسیالیستی ژرف دیده می‌شود. در رمان، مخاطب هیچ وقت با قطعیت نمی‌تواند اعلام کند چه اتفاق‌هایی واقعا رخ داده است و چه اتفاق‌هایی خیالی هستند. تنها چیزی که بدون تردید می‌تواند بپذیرد این است که:

«در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء می‌خورد و می‌تراشد.»

[ لینک: قسمتی از کتاب‌های معروف ]

مشخصات کتاب

  • عنوان: بوف کور
  • نویسنده: صادق هدایت
  • انتشارات: جاویدان
  • تعداد صفحات: ۸۷
  • چاپ افست

مطلبی که در اینجا خواندید ترجمه‌ای از نقد مایکل دردا درباره رمان بوف‌ کور بود که در سایت Barnes & Noble منتشر شده است و توسط سایت نقد روز ترجمه شده است. نظر شما درباره نقد بوف کور چیست؟ لطفا اگر شما هم این کتاب را خوانده‌اید، نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.


» چند مطلب مفید دیگر:

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 655
دوست نداشتم: 390
میانگین امتیازات: 1.68

چاپ کتاب

180 دیدگاه در “نقد بوف کور

کتاب بوف کور نماد کوزه رو بدرستی استفاده کرده، وقتی پیرمرد قبر را میکند و کوزه ای میابد و در همان قبر دختر دفن میشود‌. نماد کوزه از شعر های خیام سرچشمه میگیرد که انسان های مرده در قدیم را به کوزه تشبیه میکند، در اینجا صادق به درستی تکرار تاریخ را به نمایش میکشد
از طرفی برداشت من این است که هم دختر هم پیرمرد، خود صادق هستند، کودک درون، بالغ درون و خود درون با هم نمابشنامه ای ساختند. اشاره به تئوری زیگموند فروید ( خود، فرا خود و نهاد)
به زبان دیگر تمام بازیگران داستان همان آرزوها، آمال ها و خیالات راوی هستند
متشکرم آیدین

بعداز خواندن کتاب بوف کور حتما کتاب داستان یک روح از سیروس شمیسا را مطالعه کنید تفسیری از داستان بوف کور هست

سلام
من گاهی داستان کوتاه مینویسم. یادم هست که داستانی را برای گروهی جهت نقد ارسال کردم. برداشت هایی از داستانم شده بود که شاید در هنگام نوشتن در مخیله ام نگنجیده بود ولی وقتی آن را شنیدم، گاهی آن را بسیار به روح حاکم بر اثر نزدیک دیدم. شاید این ناشی از ناخوداگاه نویسنده باشد که از قلمش تراوش میکند.
دیگر اینکه به نظرم اینگونه داستان‌هایی که به نوعی تراوشات ذهنی فردی بیمار با کد دهی های مختلف بیان می شود حتی با خواندن نقدهای مختلف چیزی عاید خواننده نمی کند. به تصور من داستان را هر کس باید از دید خود که برآیند سطح هوش، دیدگاه و جهان بینی، مطالعات، خانواده، محیط و ژنتیک است بخواند. این هنر نویسنده است که بتواند و یا بخواهد چه سطحی از مخاطب را با خود همراه کند. نقدهای مختلف به نظرم القای دیدگاه منتقد است که فقط مخاطب پایین‌تر را می فریبد.
به زعم من با همه تنگ نظری و کاستی هایی که در نوع نگرش هدایت وجود دارد نمی‌توان از شم بالای نویسندگی این مرد چشم پوشی نمود. اگر اهل کتاب هستید با هر دیدگاهی این کتاب را برای خود سانسور نکنید و بخوانید و لذت ببرید و نگذارید کتاب به شما ایدئولوژی بخوراند بلکه بایستی کتاب شما را وادار به اندیشیدن کند.
سپاسگزارم

من سرقت ادبی را را واژه ی درستی برای اینکار هدایت نمی دانم ولی شدیدا معتقدم نویسندگان ایرانی استقلال ادبی ندارند. علت این قضیه نفرت نویسنده ها از توده ی مردم است. ویکتور هوگو، تالستوی،گارسیا مارکز و… همه از مردم کشور خودشان نوشته اند. ولی نویسندگان ایرانی از مردم ایران خوششان نمی اید برای همین اثار ادبی نویسندگانی مثل هدایت و چوبک ریشه ی ایرانی ندارد. ما کشوری داریم که پر از انسانهایی است که زحمت می کشند تلاش می کنند زندگی می کنند عشق می ورزند و ارزو دارند. ما شیفته ی بیمارگونه ی غرب هستیم اشکالی ندارد همه ی دنیا از غرب پروی می کنند ولی چرا خودمان را نادیده می گیریم؟ تفکر حاکم بر جامعه ی ما ناامیدی و حسرت است چون هدفی نداریم. غربی ها اگر امروز پیشرفت کرده اند نتیجه ی صدها سال فلاکت خونریزی و مصیب کشیدن است. ما خیال می کنیم هر کشوری که پیشرفت می کند بدبختی نمی کشد. در حالی که پیشرفت تاوان دارد. در اخر تفکر حاکم بر حامعه همان تفکر مایوس بوف کور است. بیایید ترس و یاس را کنار بگزاریم و مثل یک انسان زندگی کنیم عشق بورزیم و بمیریم…

سلام ،چقدر درست و عالی حق مطلب رو بیان کردید

سلام به همه دوستانی که کتاب را خوانده اندونظراتشان را ابراز داشته اند ،ایکاش صادق هدایت می بود و خودش درباره اثرش صحبت می کرد افسوس… به نظرم کتاب آقای دکتر شمیساکه درباره بوف کور صادق هدایت نوشته می تواند تاحدودی راه گشا باشد .همینطور خواندن کتاب (بایونگ وهسه )هم می تواند مفید باشد.ارادتمندعباس

از مفهوم کتاب خیلی دوره
چند سال دیگه یه کتابی که تفسیر بوف و کور هست بیرون داده میشه که هیچکی باور نمیکنه.هیچ کس به درستی نتونسته این کتاب رو نقد و تفسیر کنه.
به واقع مفهوم کتاب یه چیز دیگس…منتظر باشید.این یک کتاب فلسفی هست.

جمله در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد از صادق هدایت نیست بلکه سرقتی است از ویرجینیا وولف و این جمله دقیقا جمله ویرجینیا وولف است. البته سرقت های صادق هدایت از ویرجینیا وولف خیلی زیاد هست و ذکر این سرقت ها در یک کامنت نمیگنجه؛ برای مثال: سرقت شماره ۱ از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
“چقدر خاموشی بهترین چیزهاست…… چقدر بهتر است مثل مرغ دریایی عزلت گزین که بال و پر خود را در ساحل می گستراند تنها بنشینم. ” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه ۱۶۶
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند.” بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه ۳۵ .
در نسخه ابتدائی بوف کور ابتدا صادق هدایت به جای بوتیمار از پرندگان استفاده می کند اما برای رد گم کنی در نسخه بعدی پرندگان را به بوتیمار تغییر می دهد.
سرقت شماره ۲ از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
” سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقیقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم.” موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه ۳۶۷
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
“من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه– این را دیگر نمیدانم– من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشسته‌ام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است– در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم.” بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه ۳۶

دوست عزیز، آیا چیزی از «بینامیت» و ارجاع به سایر آثار ادبی می دانید؟

من خیلی از ادبیات سر در نمیارم اما بنظرم در مورد اسم رمان که اشاره به بوف که شاید مفهوم فرد دانا باشه در اینجا و اشاره به کور بودنش میتونم این برداشت رو داشته باشم که، در واقع شهوت و نیازهای جنسی، نا اگاهی یا هر غریزه ای میتونه جلوی روشن بینی رو بگیره و فرد رو وادار به کارهای احمقانه کنه. و فکر میکنم نویسنده بسیار هنرمندانه همه چیز رو بصورت فشرده در اسم رمان خلاصه کرده باشه. شاید پرداحتن به بقیه ی موارد یکم مته به خشخاش گذاشتن باشه و اصل مطلب همین باشه. در کل بصورت بسیار انتزاعی مثل یه موسیقی زیبا عنوان کتاب رو در متن با جزئیات باز کرده برای خواننده. هرچند باز هم یاداوری میکنم که اصلا تخصصی تو ادبیات و فلسفه و اینجور مسائل ندارم و این یه برداشت شخصیه.

با ماسک ی روانشناس، ی جامعه‌شناس، ی کتابخون و کسی ک درک بالایی داره، در و باز میکنید و وارد فضای داستان میشید، لابلای صفحاتش قدم میزنید و گاه لذت میبرید و یجاییم مشمعز میشید، یکم بعد صفحه ۵۰ یا ۶۰ یا صفحه نداشته ۱۰۰۰، خودتونو ب سرو قهوه و چای دعوت میکنید و سیگار،ادامه میدی و از صفحه عاخر، از داستان خارج میشی، شاید چنبار این روند و تکرار کنی،
فک میکنی درک کردی؟
تو با ی دیوونه سرو کار داری ک پارادوکس، طبیعت زندگیشه، کسی ک نوشتن، احتیاجشه و فریب، انگیزش،
ب خودت اجازه نده ک حتی تصور کنی فهمیدی، فقط لذت ببر.

چه واقعیه و چی رویا ؟ رهایی از اینها چقدر زمان بده؟ چقدر سخته ؟ اصلا آیا ممکنه ؟ طوری که رویا تجلی از واقعیت هست ، چطور میشه اینها رو از هم تشخیص داد ؟ بچه بودم تو مجموعه کتابی به اسم آخرین شاگرد جمله عجیبی رو از زبون استادی به شاگردش به دهان ذهنم عبور دادم در حالی که نمیتونستم بفهممش اما بعدها بارها جلو چشمم دوباره قی اش کردم : همواره باید هوشیار بود و درک تفاوت بین رویا و واقعیت کار ماست ! ( فکر کنم همچین چیزی بود )
خلاصه اش که تجسمش در دنیای واقعی هم این میشه که مثلا فکری به سر ما که بوف کور رو خوندیم میزنه ، برداشتی از کتاب رو دریافت میکنیم . زمانی که با برداشت های دیگرانی مواجه میشیم که اونها هم کتاب رو خوندن با تفاوتی گاه چشمگیر روبرو میشیم ؛ اینجا برداشت از یک واقعیت توسط جمعی به تفاوت صورت گرفته ؛ کدام نمایانگر واقعیت هست کدام نمایانگر رویای گمشده ای که نویسنده ما رو به درون هزار توی اون پرت کرده ؟ کی میتونه بگه مقصود نویسنده چی بوده در حالی که خود نویسنده اون قدر محو نوشته که به صورت آشکارا و نهان در نوشته اش بگه که : من گمشده ام … !
ما مجبوریم که بخوابیم و کنترل این دست ما نیست …
ممکنه که ما در این حین اجباری و لذت بخش رویاهای گوناگونی ببینیم که باز هم دست ما نیست …
میتونیم برداشت های متفاوتی از رویا داشته باشیم ولی در نهایت متوجه خواهیم شد که مغز ما به هنگام مرتب کردن اطلاعات دریافتی در طول روزهای پیشین ، ترکیبی از این وقایع و مشغله ها رو به شکل رویا به ما ارائه داده و بی شک مقصود خواصی نداشته رویا فقط تجسم ذهنی و خیالی حجمی از آنتروپی گذران و گردان اطلاعات تشکل و نظم نیافته در ذهن هست ، چیز خاصی نیست … رویا لذت بخشه اما ترکیبش با وقعیت وهمی بی انتهاست …

بهترین نظری بود ک دیدم…

به نظر من کتب بوف کور از دیدگاه نویسنده، دید انسان از جایگاه پایین زمینی به سوی حقیقت است یا سفر از تاریکی به روشنایی است ولی توأم با گناه و کار خیر کردن

من این کتاب رو بارها خوندم همچنین بقیه داستانهای هدایت رو ، در این داستان فقط دو شخصیت وجود داره و اونهم راوی و معشوقه اش هستن ، موضوع کلی این داستان عشق یک پسر به خواهر رضاعی اش هست عشقی که نباید اتفاق می افتاد این عشق رو نمیتوان به کسی گفت برای همینه که در ابتدای داستان راوی میگه در زندگی دردهایی هست که نمیتوان به کسی گفت رودخانه وسطی که در بین دختر و پیرمرد در نقاشی روی گلدان هست بیانگر این مطلبه

با وجود این که ناکامی جنسی راوی و ازدواج ناموفقش خیلی جلو چشم بود اصلا توجهم رو جلب نکرد. درکم از اثر به این صورت بود که جنون راوی درواقع ساب افکت تلاش های دیوانه وار اون برای معنا بخشیدن و رهایی از پوچیه، اما تلاش ها نتیجه عکس داد و پوچی تا مغز استخوانش نفوذ کرد.

یه نقد یک ساعته از حامد رفیع زاده تو یوتوب دیدم واقعا محشر بود
سرچ کنید نقد بوف کور و ببینید همشو توضیح داده

قلم صادق هدایت به نظرم قوی و در عین حال مسموم هست. به نظر من غیر دسته خاصی از آدمها (محقیقن ادبی، روانشناسان، جامعه شناسان…) بقیه نباید بخونن. کتابهاش باعث ارتقا روحی و فکری خواننده نمیشه. خلاصه ش : صادق هدایت حال کسی رو خوب نمیکنه

چون حقیقت رو میگه و مثل برخی اعتقادات دروغ و افیون به خورد افراد نمیده

رمان خیلی زیباییه هربار که میخونمش به چیز های بیشتری پی میبرم.
درواقع راوی میخواد این دنیا رو روایت کنه که پر از ناکامیه وبا تصورات ورویاهایی که ما میسازیم متفاوته از ابتدای داستان اول ازاز رویاهاش میگه وبعد وارد دنیای واقعیش میشه ومیخواد رویاهاش رو اونجا تفسیر کنه ولکاته یا همون زنش رو بخاطر اینکه به او تن نمیده اول یک فاحشه تصور میکنه وبعد از کشتنش از شدت نیاز به او متوجه میشه که اون دختر بخاطر اینکه باهم محرم بودند نخاسته گناه کنه وبه او تن بده وحالا اون رو یک فرشته میدونه واما خودش رو پیرمرد خنزر پنزری میبینه که فقط به دنبال امیال شهوانی خودشه ونمیتونه مثل اون دختر پاک باشه ویه تفسیر دیگه اش اینه که عشق بعد از وصال میمیره در مجموع بسیار لذت بردم وگاهی اشکم دراومد انگار به ناخودآگاه خودم سفر کرده بودم.

صادق میگه ورطه ی هولناکی بین من و دیگران بوده
این دیگرانی که میگه امثال کسانی اند که صادق هدایت رو معتاد و مریض جنسی و… میخونند.
اگه الان صادق هدایت زنده بود باز از زمانه ی خودش جلوتر بود.
مرز حماقت این توده از هزار سال گذشته…
واقعا که صادق بعد اینکه رفت قشنگ خوابید تو بغل پر مهر مرگ

سلام، در متن آورده شده “هدایت از پیروان جدی ژان پل سارتر بود. به همین دلیل می‌توان تایید کرد که بوف کور به نوعی با الهام از تهوع سارتر نوشته شده است.” این در صورتیه که برای این ادعا منبع آورده نشده و به این نکته توجه نشده که تهوع دو سال بعد از بوف کور چاپ شده پس لطفا با ذکر منبع این دو جمله رو اثبات کنید. ممنون

در اینکه بوف کور یک شاهکار است تردید ندارم اما این که عده ایی دارند ان را به ایران باستان مرتبط می کنند بنظرم کاملا اشتباه است چون تمام توجیه هات جای نقص دارند که مطمعنا خواننده خود به ان پی می برد اما اگر بگذریم از این بحث به ارزش واقعی اثر که خسته گی خود را از کند ذهنی اطرافیان و باورهای کور کورانه و ابلهانه اشان به تنگ امده می بینیم می بینیم هدایت دارد فریاد میکشد بنام خدا چه غلط های بیجای که نمی کنند و هیچ کس هم نیست جواب اشان را بدهد و این انقدر ادمی را خسته می کند که می خواهد منکر خدا و دنیا و همه چیز شود

سواد من انقدر کافی نیست و تفسیر تخصصی این کتاب اصلا کار من نیست چون کتاب مضمون بسیار پیچیده ای داره که از چندین جنبه به بررسی زندگی پرداخته جنبه سیاسی جنبه شهوانی جنبه دین و مذهب جنبه نفرت و سرخوردگی و….

اما از نظر من اینکه راوی در اتاقی مثلثی خود را محبوس کرده اشاره به زن لکاته و عمه و دختر اثیری قصه داره که بهمه انها نگاه جنسی داشته و تا اخر قصه نیز باقی مانده بودند که اشاره به سرخوردگی عشق و احساس و حتی میل جنسی راوی داره که عامل ان خیانت مادر راوی در دوران طفولیت وی هست و مشهوده که به محض برقراری ارتباط احساسی با لکاته و دختر سیاه پوش در اوج شهوت اون روی بدبینی و نفرت خودش رو نشون میده و دست به کشتن اونها میزنه … که این فقط از جنبه شهوت و احساس نیاز راوی مورد بررسی قرار میگیره و قطعا ابعاد دیگر در پس این کتاب نهفته است که نویسنده با قلم خاص خودش مخاطب رو ازاد گذاشته برای تحلیل قصه …

و یه اشاره هم کنم به اسم کتاب که چرا بوف کور ؟ مگر بینایی جغد دو برابر انسان نیست پس چرا کور؟که این میتواند اشاره به عدم وجود هیچگونه منطقی در زندگی راوی داشته باشد و یا اینکه بوفی که ناخواسته و مادرزادی نابینا بوجود امده و از بینایی بصری خود (دیدن وقایع زندگی خود) محروم هست ….که اینجا نیز انتخاب اسم کتاب هم مجددا ایهام را در ذهن مخاطب بوجود میاورد.

نگاه شهوانی یا جنسی در حقیقت روی مقابل مرگه، نشانه ای از زندگی، و این دو عنصر مرگ و زندگی در داستان جوری بهم تنیده شدند که قابل تفکیک نیستند. سمبل جغد هم در غرب معنای دیگری داره، هم نشانه بدیمنی هست و هم شهوانی.

دوست عزیزم پیشنهاد میکنم اگر واقعا این برداشت شما از بوف کور هست کمی بیشتر درباره این داستان مطالعه کنید . در رابطه با انتخاب این نام هم نمیتوان ابدا نویسنده را بی منطق خواند زیرا با کمی تفکر و دوری از سطحی نگری میتوانید به ظرافت دقت هوش و علم او پی ببرید .
شایان است که جغد در ادبیات یونان مظهر دانایی و در ادبیات ایران نماد مرگ است . حال دقت کنید که هدایت با چه شگردی این دو را تلفیق کرده است ؛ میتوان گفت چشم با مرگ ارتباط دارد ، کوری میتواند بیانگر نیستی باشد و به دنیای مردگان ارتباط پیدا کند و همچنین معنای در خود نگریستن داشته باشد که بار ها در متن داستان تکرار میشود که هرگاه راوی چشم هایش را می بندد ، تصویری می بیند .
توصیه میکنم کتاب دکتر اسحاق پور را حتما مطالعه کنید .

دوستان عزیز سلام
با این دید کتاب را مجدد بخونید
داستان نقد رسوم دخنه کرده در جامعه است که هدایت انها را رجاله یعنی مردم پیش پا افتاده و عامی هست
راوی عاشق دختر عمه خودش هست ولی چون از یک دایه شیر خورده اند نمی تواند با او زندگی کند و در تصوراتش او را هرزه یا لکاته می خواند و در واقعیت چند جا اشاره به معصومیت واقعی او دارد و هرگونه ارتباط معمولی او با دیگران را در ذهن خودش هرزگی دختر می داند
همچنین ارتباط با پدر دختر و برادر دختر و دایی را که لواط هست و در خواب با داستانی مشابه قوم لوط که سنگ شدن بیان می کند

ارتباط عروس و برادر شوهر هم در داستان پدر و عمو و زن هندی

اگر دقت کنید همه داستان زیر لایه ای از قوانین جنسی ممنوع در جامعه هست که باعث روان پریشی راوی و حتی قتل دختر عمه می شود

دقیقا نظریه فروید که می گوید همه جنایات ریشه در کودکی و سرکوب مسائل جنسی دارد

حالا دقت کنید هدایت چقدر از زمان خودش جلو بوده که این نظرات را در جامعه کودن صد سال قبل ایران بیان کرده است

البته کتاب کمی به هم ریختگی دارد و این شاید الهام گرفته از روش روانکاوی فروید هست

شاید هدایت با فروید هم عقیده بوده

به نظرم با خوندن این کتاب همگی سر کاریم، نمی دونم چرا ما ایرانیها همیشه علاقه به خواندن متون سخت بی در و پیکر داریم و هر چه این متون برامون سخت تر و گیج کننده تر باشه فکر می کنیم اون اثر فاخر تره.
واقعا تبلیغات و مدی که روی این کتاب هست برای من عجیبه. چند سال پیش انجمن شعری در دانشگاه راه اندازی شده بود که شاعران مدعو در آن شعر می گفتند، من می دیدم که دانشجویان چه با اشتیاق برای شاعران کف می زدند،بعضی از این مثلا شعرها به قدری الکی، بی وزن و بی محتوا بود که هر بچه ای هم تشخیص می داد. روزی به طور اتفاقی یکی از این شاعران را دیدم که برای دوستانش جریان حماقت تماشاچیان و شعر بی در و پیکرش را تعریف می کرد و به ریش آنها می خندید.
داستان بوف کور هم داستان مردمی هست که این کتاب هذیان گو را در شب تار می خوانند ولی کورند و نمی بینند که این کتاب سر کارشان گذاشته و دوباره بارها آنرا مطالعه می کنند.

آفرین.
نویسنده یک آدم معتاد و متوهم با تمایلات جنسی و احتمالا مشکلات روحی.خوندنش روح و مغزتون خراب میکنه.نخونید.

عزیز شما اول ژانر رو ببین بعد نسبت به اون نظر بده . رسمن ژانر رو نگاه نکرده رفتی خوندی.بعد ما هیچکدوم درباره نویسنده هیچی نمیدونیم که رفتین قضاوتش میکنید . ادمایی مثل من ‌که کتاب های سبک درام و فلسفی و روانشناختی دوس دارن ازین دست کتایا خیلی لذت میبرن

الان یعنی خیلی حالیته ک صادقو میگی کسی نخونه معتاد بوده تا ۲۰۰ سال دیگه هم ایران نویسنده ای مثل صادق ب خودش نمیبینه

موافقم با نظرتون ایران دیگه نویسنده ای مثل صادق به خودش نمیبینه فوق العاده است

جوری میگید متون سخت انگار فقط ایرانه که همچین چیزی داره . کل کشورا همه دارنش. به خصوص کشورای شرقی که هنوزم متون سخت به کار میبرن چون خیلی چیز هارو در کشور و فرهنگ حفظ کنن . و بعد اینکه شما به سال انتشار کتاب دقت کنید و همینطور ژانرش

با سلام لطفا با نظرات غیر کارشناسیتون و مقایسه یک نابغه با شو من هایی که دید در ترویج اشتبااهات و بی فکری ها قدم برندارید

چون شما برداشت خواستی ازاین کتاب نداشتید دلیل به بی محتوا بودن کتاب ندارد این به این معناست که شما مفهوم ومنظور کتاب را به درستی متوجه نشدید بنده اولین باری که این کتاب را خواندم بنظرم کم محتوا و بی سرانجام آمد و هر بار که کتاب را می‌خواندم محتویات بیشتری دستگیرم میشد این به این خاطر است که کتاب بوف کور که حتی اسم کتاب میتواند چندین تحلیل داشته باشد همانند هزار توی پیچیده ای است که نیاز به اندکی رمز گشایی دارد با این تفاوت که اکثر هزارتو ها یک یادو راه برای به مقصد رسیدن دارن ولی این هزار تو راه های زیادی برای به مقصد رسیدن دارد این را وقتی متوجه میشویم که چند تحلیل و برداشت از کسانی که کتاب را خوب مطالعه کردن میخوانیم و میبینم که برخی از آنها برداشت های خوب جالب ودرستی داشتن 🙏

اونایی که کتاب رو خوندن و چیز خاصی نفهمیدن پدرشون توی زندگی در میاد. ولی الان نه. ده بیست سال دیگه !
اونجاست که آرزوی میکنن ایکاش این واقعیات اینقدر عریان بهشون عرضه نمیشد.

اینکه طبیعت انسان و تفکرش رو در این کتاب نادیده میگیرند و هدایت رو معتاد و منحرف میبینند باعث میشه به سادگی این مردم پی ببرم، هدایت متعلق به حدود ۱۰۰ سال پیشه و تریاک در اون زمان به عنوان دارو استفاده میشده (میتونید یه سرچ بزنید اولین بار کی این روش رو ابداع کرد شاید براتون جالب باشه) اما در این داستان اوپیم یا تریاک راه رهایی از رنج وجودیه یک روش برای فرار و همینطور روبه رویی با زندگیست و نه مرگ، زندگیست که سرآغاز تمام سوالات وجودیه، مرگ امریست کاملا طبیعی. شهوت هم بخشی از زندگیست، میلی برای بقا، و همه ما به طروق متفاوت در این بازی درگیریم. اگر این کتاب مغز رو به درد میاره بدونید هدایت به هدفش رسیده.

طبیعی هستش که هیچکس نتونه از این نوشته به نتیجه برسه و ازش اول و اخری ببینه طبیعیه که هیچکس در اخر این نوشته از خواندن ارضا شده و احساس کامروایی کنه چون این نوشته اصلا برای گمراهی عام بوده و صرفا افراد خاص که مخاطب از پیش شناخته شده نویسنده بوده میتوانستند ان را درک کنند

چرا هرتاریخی می خواد بگه میگه دوماه چهار روز لکاته خیانت کار بود مادر خود راوی هم به پدرش خیانت میکنه داداش لکاته رو یک جور شهوانی به تصویر میکشه داییه اش رو خیلی به خودش ودرونش نزدیک میبینه فقط جلو اون لخت راحت بوده لکاته خودش خواهر حساب میشدع باراوی قصاب با حالت شهوت انگیز دست بر روی ران گوشت میکشیده از نظر من این رمان خیلی به مسائل جنسی اشاره و خیانت

سلام .من کتاب را تازه تموم کردم و درکو نظرما سرفرصت میزارم.مرسی از شما

چند نکته ظریف داره که اشاره به اونها در زمان خودش عالی بوده
۱٫ دین و مذهب افیونی برای انسان های شاد و سالم و شهوت ران است تا تنها دردی که دارن رو هم فراموش کنن.
۲٫ ارتباط فکر و جسم آنقدر مادی هست که معنی روح رو انکار میکنه

بنظر من نشان دهنده چرخه روح هست که در چندین نسل میچرخد روح مردی که در بدن پدر راوی و پیرمرد خنزر پنزری و خود راوی در هر دو قسمت بود و روح زنی که در بدن مادر راوی و زن راوی و همچنین دخترک سیاه پوش بود و یک جورایی سرنوشتشان به هم گره خورده بود و بعد از آنها نیز روح در بدن دیگری حلول میکند

سلام بنده بنا به دلایلی میگویم که نوشته بوف کور نه رمان هست ونه داستان و نه نتیجه اشفتگی و توهم و دیوانگی هدایت
این ها همه برداشتهای متفاوت از خوانندگان است نوشته بوف کور در اصل کتاب نقشه و کد هستش نسخه هستش و افراد خاصی که مخاطبین مخصوص هدایت بوده اند فقط این را میدانستند که البته چندی بعدش هم نفراتی ازان در این راستا استفاده کرده اند چقدر زیبا و چقدر هوشمندانه نوشته شده که بعد از این همه سال حتی یک نفر هم پی به این ماجرا نبرده است بجز من که اسنادی باعث پی بردن به اینماجرا شدم

درسته خودش هم میگه که امیدوارم بعد از مرگم که تجزیه شدم دو تا دست با انگشتان بزرگ نصیبم بشود که ذرات تجزیه شدم را جمع کنم : که وارد کسی نشود

خیلی قشنگ گفتی چون راوی میگه کاش میتونستم رجاله نشم و تک تک روحم رو باچنگالهای بلندتره دارم

دقیقا راوی نمی‌خواست رجاله بشه و روحش در چنگالهایش باشه

همه ی نقدها را خواندم.اما چرا کسی به دایه،و بدگویی های دایه،و تاثیر حرفهای او در راوی اشاره ای نکرده بود؟
شاید وقتی بار اول برای کشتن لکاته رفت و پشیمان شد و چافوی خودش رو به پشت بام پرت کردو دوباره دایه اون رو پس آورد و گفت اون رو از پیرمرد خنزری خریده،شاید میخواست دوباره ذهن آرام شده ی راوی رو به هم بریزه….
اینم جای کمی تامل داره.

از نظر من دو قسمت بوف کور کاملا باهم مرتبط هستند و یه جورایی قسمت دوم شاید زندگی قبلی قسمت اول باشه و شاید نعش کش و قصاب و پیرمردی کا بساط داشت وجود خارجی نداشتند بلکه تفکیک شده شخصیت خود فدد بودند…
در کل کتاب جالبی بود واقعا لذت بردم..

داستان سورئاله و از سه قسمت تشکیل شده، بخش اول ناخودآگاه راویه که در واقع هدایتگر امیال انسانه و آنچه در ناخودآگاه انسان حل نشده باقی بمونه به هر طریقی شده انسان رو وادار به تحققش میکنه حتا اگر هرگز متوجه نشه چه اتفاقی میافته، بخش دوم تظاهر واقعی و بیرونی ضمیر ناخودآگاه راویه.
و جز این نیست زندگی انسان تا وقتی که نتونه با ناخودآگاهش به تعادل برسه و گره های رشد روانی خودش رو حل کنه.
بخش سوم پیوند دادن این دو با همدیگه است، راوی بی اینکه بدونه مجریِ بی چون و چرای میل پنهانش میشه
سایه یا جغدی که ازش نام میبره همون امیال درونی انسانه
امیال انسان کور هستن و باید برآورده بشن، مثل نهاد در نظریه فروید که میلش رو به هر طریقی میخواد ارضا کنه

سلام
بنظرم شروع داستان این معنی را میده که این زخم ها و درد ها یعنی زندگی گرچه مردم میخواهند بگند این ها اتفاقات و تصادفات است اما این ها اتفاق نیست بلکه زندگی یعنی درد و رنج

یکی بگه اون خونه های متروکه چرا به اشکال هندسی بودن. چرا وقتی به اون آدمای خشک دست می زده سر شون از تن شون جدا می شده و می افتاده زمین.

بوف کور نماد روح انسانی ست که آگاه به همه چیز است و وقتی از مبدا خود جدا شده و وارد دنیای مادی شده حجابی روی آگاهیش کشیده شده
که تشبیه به بوف کور شده
بنظر من راوی داستان شخص خاصی نیست
راوی نماد یک انسان هست که از مبدا خود جدا شده و شخصیتهای داستان هر کدام قسمتی از وجود یک انسان میباشد که نماد دنیا میباشد و فریفتگی آن
افیون شراب عشق و….هیچکدام از مسائل دنیوی نمیتوان روح انسان جدا شده از اصل را آرامش دهد
این نظر شخصی من بود

هذیان هایی بود که میدید در عالم بیماری

“در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.”

ممنون از نقد خوبتون.

طبق گفته ی دوستان و نظر بنده دختر اثیری اول داستان و لکاته یک زن بودند. چون بنا بر گفته خود جناب هدایت هنگام بردن جسد دختر اثیری «جسد مرده ای روی سینه ی مرا فشار میداد.» همچنین آخرین جمله ی کتاب هم این بود که «وزن مرده ای روی سینه ام فشار میداد.»
همچنین پیرمرد خنزرپنزری، عموی وی، پیرمرد گاری‌چی و مرد هندی زیر درخت سرو انعکاسی از خود شخصیت راوی بودند. چون اشتراکات زیادی با هم داشتند و در آخر که خود راوی مانند آنها می خندد، گواه از این مسئله می‌دهد.
در کل بهترین و عجیب‌ترین و عمیق‌ترین رمانی بود که خوندم و تا ابد اثرش تو زندگی من خواهد موند. ضمنا برای هرکسی پیشنهاد نمیشه. درود بر روح والای صادق هدایت❤️

هنوز گیجم که داستان چی شد . خیلی کتابش سنگین هست ، فک کنم باید چن بار دیگه خوندش .
#صادق_هدایت

من همین الان کتاب رو تموم کردم و یه حدس هایی درباره اینکه خود همون عمو بوده زدم. بعد از اتمام دوباره از جایی که به اصطلاح خود نویسنده بیدار میشه و وارد دنیای خودش میشه که به خودش نزدیک تره، شروع کردم و خوندم و دیدم که اشاره های ریزی به اینکه خودش عمو هست کرده. حتی یه جایی هم اون مار توی اتاق رو بطور دقیق توصیف میکنه و چه کسی بهتر از فرد زنده مونده از آزمایش میتونه این توصیف رو بکنه؟ به نظر خودم بعد از اون آزمایش مارناگ اختلال فکری پیدا میکنه جوری که مرز حقیقت و خیال رو نمیتونه تشخیص بده (این میتونه اشاره ای هم به دیدگاه اگزیستانسیالیستی خود صادق هدایت داشته باشه) و بعد که زنش رو یا همون دختر بوگام داسی رو میکشه بخواب میره (چون میگه که روی لباسش خون دلمه شده بوده که نشون میده مدتی از قتل گذشته) و بعد اون کابوس رو یعنی داستان اول که برخواسته از ضمیر ناخودآگاه و زندگی واقعی اش بوده میبینه و بعد که بیدار میشه منتظر دستگیر شدنش توسط داروغه ست. و کل ماهیت و ساختمان اصلی داستان، افکار و احساسات و عقاید شخصی نویسنده نسبت به رجاله ها و زندگی و مرگه. و به زیبایی و دقت عجیبی اینکارو انجام داده. خلاصه از اون کتاباست که قراره چند بار بخونمش.

عشق ، شهوت و داشتن مونس و همدم موهبت هایی هستند که خداوند برای تمامی مخلوقات در نظر گرفته… حتی در خوردن و خوابیدن و یا به قول هدایت جماع! اما اینکه فردی تمامی این موهبات رو نفی کنه و صرفا وقت و زندگیش رو صرف گوشه گیری و فکر کردن به گذشته های دور و نزدیک کنه نوعی بیماریه به اسم افسردگی… افسردگی میتونه منبعث از خیلی خوره های روحی باشه.. برداشت من از بوف کور و حکایات راوی در ابعاد خاص این مطلب هست که نویسنده به نوعی از مشکل روحی و روانی که شاید برمیگرده به دوران نوجوانی خودش رنج میبره ولی نمیتونه بازگو کنه همانطوری که در اولین جمله کتاب شرح داده.. این خوره های روحی شاید مشکلاتی مثل جفای معشوق بوده اما برای ذهن فردی که در تقریباً یک قرن پیش زندگی کرده بازگو کردنش چرا مشکل بود؟ شاید چون معشوق یک همجنس بوده و در اون زمان خاص اعتراف به همجنسگرایی جرم بوده و ممکن بوده تا حتی اعتبار اعتراف کننده را به چالش بکشه و کلاً شخصیت و روح طرف منهدم بشه… بنده بعد از خواندن این کتاب به هیچ نتیجه ملموسی نرسیدم و با دیدن فیلم ساخته شده از این اثر هم نتونستم به درک درستی برسم جز این که شاید هدایت به نوعی خواسته بفهمونه که دوست داشتن جرم نیست و نباید قضاوت بد کنیم.. شاید لکاته فهمیده بوده که راوی به نوعی گرایش به زنان نداره و راوی هم سعی می کرده تا به نوعی نشون بده که همجنسگرا نیست… و در این بین پیرمرد خنزر پنزر با خنده های متلکی دائم سرکوفت به طرف میزده… در این میان هم پیرزن نقش کاتالیزور در به رسمیت شناساندن همجنسگرا بودن راوی رو داشته…. این متن صرفا برداشت شخصی بنده از شخصیت داستان بوده و به هیچوجه شخصیت هدایت مورد نقد نمیباشد…

بنظرم داستان بیان حالتهای درونی انسان در رابطه با امیال و واکنشها و خواسته های بشری با ویژگیهای خاص راوی قصه است و اگر بخواهیم دوقسمت را به صورت جدا ازهم یا در ارتباط باهم در نظر بگیریم تا بی نهایت تحلیل و مفهوم پیچیده روزا آن می‌توان استخراج کرد ‌چیزی که برام جالب و مرموز بود مرگ زن قصه در تختخواب در هر دو قسمت داستان بود که احتمال یکی بودن و بیان مرموزانه قصه رو زیاد میکنه

درک و فهم این کتاب بدون شناخت سنبل ها و پیشینه فکری صادق هدایت و خواندن هو من یسن صادق هدایت ممکن نیست
زن هر دو داستان ایران است امپراطوری ایران پیش از اسلام با نماد نیلوفر و ایران پس از اسلام و خوابی که میبیند و زود تمام میشود سفر و زندگی او در فرانسه است به زن دوم لکاته است به معنی هرزه و دارای چند شوهر است که از هجوم اقوام وفرهنگ های گوناگون بر این سرزمین سرچشمه می گیرد و مادرش که ریشه در فرهنگ هند دارد دین زرتشت است که پس از حمله اعراب و از دست دادن خواستگاه خود در هندوستان ریشه دوانید نهر سورن ککه اکنون در شهر ری به چشمه علی مشهور است اولین خواستگاه تمدن حداقل در تهران و به زمان هوشنگ پیشدادی میرسد از شرح بقیه تعبیرها اجتناب می کنم

در میان همه ی نظرات نظر شما در مورد بوف کور خیلی به تصورات من نزدیک بود ، آقای هدایت انسانی بوده که چندصد سال از آدم های زمانه اش جلوتر بوده ، همه ی این کد ها و نشانه ها نشان از هوش ماورایی ایشون داشته ، و هر کس فهمید و درک کرد پرتویی از آگاهی به زندگی اش تابید

سلام دوست عزیز خسته نباشید امروز تاریخ ۲ ابان ۱۴۰۰ من نظر شمارو درباره ی کتاب بوف کور خوندم و چندین دقیقه پیش هم خوندن کتاب رو به پایان رسوندم . میتونم بگم که خیلی زیاد با حرفای شما موافقم چون من به شدت گیج شده بودم و به سختی میتونستم درک کنم که در داستان چه گذشت . تشکر از نظر شما و بررسی داستان خیلی کمک کننده بود.

به نظرم سبک نگارش صادق هدایت خیلی زیباست

خیلی بدجور و نابود هست .آدم حالش بد می شود

به قول هدایت هیچکسی نفهمید ناخوشی من چیست ، همتون گول خوردید…

قسمت اول داستان که دوران کابوس راویه وبعدازینه که لکاته رو کشته واینجور کابوس وار به خیالش میاد و در ادامه م که بیدارمیشه و میخاد زندگی خودش و دنیای تاریکشو توضیح بده شخصیتهای درون کابوسش نمود پیدامیکنن که از کجا منشا گرفته

بوف کور اولین اثریه که از هدایت خوندم و بنظرم توصیفات سیاه ، مبهم و عجیبی داشت و هر کدوم از کرکترای این رمان، یک بخش از هویت راوری رو توصیف میکردن: لکاته، دایه اش ، پیرمرد خنزرپنزری یا عمو و باباش وو …

کل این رمان بنظرم داره از امیال سرکوب شده، تجربیات خود هدایت از تریاک کشیدنش و بخش های نهانی شخصیتش که میکس شده با یک سری شخصیت خیالی هست، رو روایت میکنه که فوق العاده جذابم هست واقعا. سبک داستان و شیوه روایی ابن رمان جالب بود بنظرم 👌.

توی کتاب راوی گفته که انگار همشون (لکاته،پیر مرد خنزرپنزری،قصاب و …)سایه من بودن و داره این نکته رو بیان میکنه که همه ی این افرادی که نام برد بخشی از خود راوین! و همه ی ویژگی های اون افرادو راوی هم میتونه داشته باشه
برای بهتر فهمیدنش کتاب نیمه تاریک وجود کمک کنندس

نظر دوستان راجع به خانه هایی که به شکل حجمهای هندسی مثل مخروط، مخروط ناقص و …. هستند چیه؟

تو کل داستان نکتهای ریزی هست ک باید روش خیلی توجه کرد اینکه راوی بشدت حس نیاز داشت چ ب دختر اثیری چ لکاته چ برادر اکاته وحتی دید بد ب دایه خودش ک چیزهایی خوبی ازش تصور نمیکرد.تناسخ اتفاق افتاده به شکلی دیگر دختراثیری همان لکاته نبود چون لکاته چشم مورب و اثیری چشمانی بزرگ داشت لکاته زنی فربه و دخترک اثیری لاغر ولی شباهتهایی بود مصله خوردن انگشت و لباس سیاه و بلند و نازکی ک لکاته در دوران کودکی همیشه میپوشیدشاید اصلا تناسخی درکارنبوده همش توهماتی بوده بعدارکاری ک کرده توقسمت دوم داستان همش به قصاب فکرمیکرد و انگار اونجاست ک قراره لکاته تیکه تیکه بشه و تو قسمت اول یجوری از چشمای دخترک صحبت میکنه انگار اینجا قراره چشمای دخترو دربیاره و نگه داره.هرچی بیشتر فکر کنی بیشتر بهم ربط داره همه چی و هیچ چیز بهم ربط نداره ولی بنظرم یسری چیزارو از زیاد خوندن و سواد بالا نمیشه فهمید یسری چیزارو باید احساسش کنی خودتو ببینی.من درکش کردم ازش بدم اومد خودمو دیدم حق دادم بهش حق ندادم بهش حس کردم روانیه حس کردم زیادی میفهمید و یسری چیزای ساده رو نفهمیداین کتابخیلی حرف دارره ک واقعا نمیشه طی سالها حتی تمومشو گفت ولی انگارخیلی عجول بوده و خواسته تومدت کمی با کلمات کمی حرفای زیادی بزنه یجواریی خوده دیوانمو دیدم🙃

یک اثر فاقد معنایی قطعی و نهایی است.هر کسی تاویل وتفسیر خودش رو از خوانش متن داره.
این تاویل و تفسیر تا بی نهایت ادامه داره.
//جستجو ناتمام//

باسلام دوستان . برای شناخت این اثرزیبای ادبی تنهابه دانستن ۲ مورد نیازاست ۱ عرفان هندی ۲ روانکاوی فروید . دراصل بخش اول داستان ضمیرناخداگاه وبخش دوم ضمیر خداگاه میباشد و استعارات وتشبیهات فراوران درراستای عرفان هندی که خودپیچیدگی های خودراداه

بنظر بنده قهرمان قصه بین دوست داشتن و نفرت و عشق و جدایی و محبت و خیانت گیر کرده بود و چون ذات پاکی داشت و در قبال دوست داشتن به عمه به دختر عمه ای بی احساس و هرزه رسید ،مرگ و پوچی هر دو را راهی برای خاتمه میدید و در این بین اثباتهای زیادی رو بکار میبست که دنیا میتونه جای قشنگی نباشه.من فکر کنم این کتاب برای افراد نوجوان و یا کسانی که روحیه لطیفی دارند ،مناسب نباشه.

نظرم درباره ی خود صادق هدایته
که
توی تمام کتاباش مشخصه که یه مشکلی داشته
یه مشکل روحی یا یه کمبود …
که خودکشی توش فریااااد میکشه!

من امروز کتاب رو تموم کردم.
شاید برای راوی هضم قواعد بیمصرف و یکنواخت دنیای رجاله ها ممکن نبوده و این باعث شده از این دنیای پوچ به دنیایی که خودش تو ذهنش میسازه پناه ببره(میگه هرلحظه داشتم بچه تر میشدم)
مثلا یکدفعه نامحرم شدن به دختری که تمام کودکیشو باهاش سیر کرده(لکاته)(خودش میگه احساس خجالت داشتن و سرزنش در عین علاقه به لکاته،وقتی که بغلش میکنه)
یا بایدونباید ها و خرافه ها و خشونت علیه غیرهمنوع و… همه باعث شده دنبال جای بهتری برای زندگیش بگرده ولی هربار که بیدار میشده وباز شرایط رو میدیده مرگ رو ترجیح میداده.
جاهایی ام که تو دنیای واقعی احساس رضایت فوق بشری داشته،احتمالا تصویری از دنیای کودکیش بوده(مثل شبیه بچه به لکاته اصرارکردن و بغل کردن پاهاش)

سلام با سپاس از سایت کافه کتاب.
یک نکته‌ای که به نظرم جالب بود شباهت داستان‌های صادق هدایت به آثار فراتس کافکا هست وقتی اول داستان بوف کور رو می‌خوندم،‌ منو یاد داستان کوتاه پزشک دهکده اثر فرانتس کافکا می‌انداخت.
در داستان پزشک دهکده وقتی که پزشک در یک روز برفی برای درمان بیماری از خانه‌اش شروع به حرکت می‌کنه، با شخصیت‌هایی روبه‌رو میشه که در واقع نمود‌هایی از ناخودآگاه خود پزشک (نویسنده) هستند، مثلا خود بیمار در واقع همان پزشک است که روحِ بیمارِ خودش رو تصویر می‌کنه و در واقع پزشک این سفر رو برای درمان خودش به راه انداخته.
داستان‌های فراتس کافکا با زندگی شخصی خودش گره خورده، به طور مثال در داستان پزشک دهکده در ابتدای داستان پزشک با مستخدم خودش به اسم رز برخورد می‌کنه که چندین سال در خانه او زندگی می‌کرده، اما پزشک اون رو فراموش کرده بود، که به گفته بعضی از منتقدین به همسر اول کافکا اشاره دارد، شاید در تحلیل داستان بوف کور نیز نیاز باشه تا به زندگی شخصی نویسنده رجوع کنیم.
دیگر اینکه یک موضوع شخصی از زندگی کافکا رو می‌شه داخل چند داستان از او دید به طور مثال کافکا در آثار متفاوتش به سبک سورالیسم به سایه سنگین پدر در زندگی خود اشاره می‌کند، به نظر من این موضوع را در آثار صادق هدایت نیز میشه پیدا کرد مثلا در داستان کوتاه سه قطره خون از صادق هدایت در یک تم سورالیسم با فردی مواجه هستیم که باور دارد نامزد او به او خیانت می‌کند، در داستان بوف کور نیز این موضوع بیان می‌شود.
با توجه به اینکه هدایت رمان کوتاه مسخ از کافکا رو ترجمه کرده،‌ بعید به نظر نمی‌ٰرسه تحت تاثیر این نویسنده قرار گرفته باشه.

فقط یک نکته رو اضافه کنم که ترجمه‌های هدایت از آثار کافکا بعد از نوشتن بوف‌کور بوده اما آشنایی با آثار کافکا رو اطلاع ندارم شاید قبل از انتشار بوده باشه

چقد جالب تحلیل کردین.منم اعتقاد دارم برا درک بهتر کتاب باید با زندگی خود هدایت هم آشنا بود که ی جاهایی جایگاه ها رو بهتر درک کرد و در واقع بین ناخودآگاه و خودآگاه رو تمیز داد

برای درک کتاب بوف کور فقط کتاب ” این است بوف کور ” محمد یوسف قطبی را بخوانید.

با سلام
بعد از خوندن کتاب با هر نوع طرز تفکر چند تا چیز جالبه
اول همین که اینهمه نظرات مختلف که تقریبا هیچکدومشون شبیه هم نیستن از وسعت معنای این اثر خبر میده
و
دوم اینکه هیچ کدوم از دوستانی که این کتاب رو خوندن توجهی به استعاره ها و تشبیهات بینظیر و بیسابقه در تمام صفحات این کتاب نکردن

من امروز این کتاب را خواندم خیلی نفهمیدم ولی بنظرم چیزی در درون نویسنده وجود داشته و مدتها با اون کلنجار رفته و در نهایت به این شکل روی کاغذ اومده .اگر فردی که لااقل یک دوره در زندگیش معتاد و الکلی و دور از مردم و تنها زندگی کرده باشه و بعد زندگیش به روال عادی برگشته این کتاب را بخونه و نقد کنه ، خوشحال میشم نقدش را برای من هم بفرسته

من بعد از خوندن بوف کور کتاب داستان یک روح از سیروس شمیسا رو خوندم بسیار عالی نقد کرده بودن. وقتی دفعه دوم کتاب رو خوندم تمام نقد ها جلوی چشمم اومد و کتاب رو خیلی واضح تر میدیدم…توصیه میکنم حتما بخونیدش …

من خوندم این کتاب رو و خیلی رک بگم اینکه داستان از ذهن بیمار یه فردی که راوی هست و صد در صد بیماریهای روانی دارد بیان می شه ولی اینکه چرا هدایت تصمیم گرفته که چنین فرد جانی و سادیسمی و نامربوطی را به عنوان راوی انتخاب کند برای من سوال هست چرا که هیچ یک از اون همه توصیفی که از ذهن بیمار راوی بیرون میاد برای ما نه نفع یا پندی دارد و نه برای روایت داستان کمکی می کنه. ذهن بیمار راوی حال خواننده را بهم می زند و ادامه خواندن داستان را خیلی دشوار می کنه چون هیچ حس همدردی یا درکی خواننده ای که ذهن سالم دارد نمی تواند نسبت به ذهن بیمار راوی حس کند. شاید هدف هدایت این بوده که ذهن بیمار و افکار یک فرد بیمار و جانی را برای دیگر مردم توصیف کند. شاید هم پیام این اثر این هست که گوشه گیری از اجتماع ختم به دیوانگی مرد می شود. به هر حال این از بدترین کتابهایی بود که تا بحال خوانده بودم از نظر محتوا، داستان، پیام و شکست در شخصیت پردازی خوشایند. بیش از حد هم توصیف داشت. در مجموع اگر شک دارید که این کتاب رو بخوانید یا نخوانید توصیه می کنم نخوانید چون هم اعصابتون خورد می شه و هم وقتتون تلف می شه. به جاش کتابهای فواید گیاهخواری و انسان و حیوان هدایت رو بخونید که به نظرم خیلی لازم هست که هر آدمیزادی اونهارو یکبار بخونه (واقعا باید در مدرسه ها این دو اثر رو درس می دادن) و توش به حقایق علمی زیادی هم اشاره می کنه.

سلام
اگه دقت کنید راوی هنگام نوشتن داستان میگه این داستان و برای سایه ام می‌نویسم
انگار که هدایت به ما گفته که این کتاب چرک نویسی برای خودمه و نه کتابی برای مردم 🙂

به نظرم سبک ادبی این کتاب یه شاهکار درخشانه اگه دقت کنیدمیبینیدتوآثارادبی ایران ازاین سبک کم داریم ولی خب میشه گفت واقعااحساس ناامیدی وپوچی روبه ادم القامیکنه

اگر مخاطب هیپ هاپ باشید حسی که بعد خوندن این رمان دارید تقریبا مپل البوم نگار سورنا هستش

من کتاب رو امروز تموم کردم و هزار تا سوال برام پیش اومده اما بیشترین چیزی ک ذهنمو درگیر کرده اینکه کسی ک اول داستان میکشه همون لکاتس؟

من همه ی نقد های این سایتو خوندم به نظرم از خیلی وجوه میشه بهش نگاه کرد و همشونم تا ی حدودی درسته و ی جاهایی از داستان به همه ی این نقد ها اشاره داره مثلا یک مورد اینک خیلی داخل نقد ها دیده میشه اینکه همه ی این شخصیت ها سایه انعکاس یا هر چیز دیگ ای از خود شخص راوی بوده اگر حداقل ۲ بار با دقت این کتاب رو بخونیم متوجه این موضوع میشیم اما من فکر میکنم شخصیت دختر لب نهر یا زن لکاته ک هردو صددرصد یکی هستند از شخصیت صادق هدایت جداست .. اینک اشاره به چی داره باز نقدهای متفاوتی واسش وجود داره اینک دنیاست ک شهوت انگیزه و باید با کشتنش در روحمون رها شیم یا اینک نماد عشقه یا واقعا یک شخصه و انسانه یا زنشه یا … ولی نقدی ک خیلی برای متفاوت و با ارزشه اینک بد نیست از روی اسم کتاب هم نقدی داشته باشیم بوف کور؟! به نظرم بدنیست معنی اسم کتاب رو بفهمیم و درک کنیم وراجع بهش فکر کنیم . مطمئنم ک نویسنده ای با این حجم از افکار پیچیده و عجیب و انقدر توانمند ک اهمیت جزئیات داخلش موج میزنه قطعا از روی علاقه و هرچیز دیگ ای اسم چنین کتابی پر معنی رو بوف کور نذاشته … به نظرم باید توجه بیشتری به معنی اسم کتاب کرد شاید ربطی ب ایران داشته باشه … . خیلی ممنون میشم اگ نظرتونو بگین من واقعا دوست دارم ب نتیجه ای راجع به کتاب برسم و همه ی تلاشمو میکنم و با یک نمیفهمم و درک نمیکنم ساده ازش دست نمیکشم..

در واقع اگه بخوام راستش و بگم من تقریباً از این رمان می‌تونم بگم هیچی متوجه نشدم شاید اگه بعدا بخونم بفهمم ولی در حال حاضر فقط یه تصور کلی تو ذهنمه که یه آدم معتاد و همیشه متوهم یه چیزهایی رو تو ذهنش می سازه و به اجبار با لکاته ازدواج می‌کنه و لکاته اجازه نزدیک شدن بهش و نمی ده و می تونم بگم از اون قسمتی که جنازه دختره رو قطعه قطعه کرد و خاک کرد هم هیچی نفهمیدم یعنی می دونم معانی خیلی عمیقی داره ولی خبلی مبهمه. رمان و یا داستان باید اگه برای همه‌س ساده باشه طوری که درکش کرد و پیامش و گرفت نه این که من بخوام از آثار صادق هدایت نقد کنم ایشون بزرگ ترین نویسنده ایران بوده نیازی به نقد من نداره..‌ به هر حال باید بگم که من چیزی متوجه نشدم ولی یک جایی خونده بودم که خیلی کتاب سنگینه چند خطش هم بفهمی خودش خیلیه…

برداشت من از بوف کور اینه که شخصیت اصلی داستان شخصیت چندگانه داشته و هیچوقت خودش رو نمیشناخته
حالا به هر دلیلی یا ازدواج زورکی یا رابطه بد با همسرش و مصرف مواد، پیش خودش خیال پردازی میکنه
بنظر من تمام شخصیت های مردی که در داستان نام میبره به نوعی یک وجه از شخصیت خودش بوده

باعرض سلام
حالات ب گونه ای برعکس شده خواب و بیداری. روای میگه انعکاس زندگی حقیقی منه. توی اینه ب جای خودش زندگی واقعی خودش می بینه یا همون پیرمرد رو می بینه.
توی حالت خلصه یا نعشه رویای ک همه می بینن .
در اصل خود واقعی ایش پشت اینه ست
ب گفته راوی زمان و مکان بی معنی شده
راوای همون جایی ک اول داستان داشت برای عمویش شراب می اورد با اخر داستان ک اومدم پیرمرد با کوزه داشت میرفت.

توی زندگی ی زخمی هایی هس ….
کسی ک تجربشو داشته مفهوم داستان صادق هدایت رو درک میکنه
دردی ک هدایت داشته حتا ی ذره ش رو رجاله های ن می بینن ن میشنون
..
داستان بوف کور با چن بار خوندن تو مخ ادم نمیره
انگیزمون چیه از خوندن مهمه

امروز برای بار دوم ۲۴بهمن ۱۴۰۱ بوف کور خواندم به نظرم کتاب به دوبخش تقسیم شده خونه ی روستایی دور از هیاهو….ودومی شهر قصابی…بساطی ..میخانه در بخش اول دختر به ی فرشته معصوم تشبیه کرد و بخش دوم به ی فاحشه اولی حتی نمی‌خواست چشم کسی به جسد بی افته به ناچار تیکه تیکه پدر چمدان دفع کرد اما در بخش دومی مدام نقش قتل لکامه میکشید و به نظرم تجاوز نبوده چون در معاشقه دختر همراهی می‌کرده بازوهایش دور گردنم پیچید و پاهایش پشت پاهایم قفل شد پس مربوط به محرم نبوده چون اولین آشنایی هم لکاته شروع به بوسه کرده ….اما چرا نمی‌خواسته زناشویی ادامه بده هنوز متوجه نشدم 🤔🤔

به نظر من در این اثر همه شخصیت های کتاب خود صادق هدایت هست که در مراحل مختلف زندگی شخص راوی رو روایت میکنه بجز زن لکاته که منظور دنیا هست که با تمام زیبایی هاش به کام همه هست جز خود شخص راوی
برای همین در آخر کتاب زمانی که موقع کامروایی راوی میشه آنقدر در دنیا غرق میشه که هرچه تلاش میکنه نمیتونه ازش جدا بشه در مواقع این دنیاس که ما رو رها نمیکنه
به شرطی رهات میکنه که دست به کشتن دنیا بزنی و یه جورایی روات خودکشی خود صادق هدایت رو در این صحنه میبینم
خوشحال میشم کامنت بدین ممنون

به نظر من هم میتواند این معنا را داشته باشد.
بررسی کردن دیدگاههای مختلف انسانها از زندگی مادی و دنیا و اینکه هیچ کدامش پایدار نیست ما رو به یاد این بنداره که به چه چیزهایی دل بستیم و اصل انسان رو کلا فراموش کردیم.
شاید خیلی از مطالبی که میگه و ما حالمون بد میشه قسمتهای پنهان آدمهاست. و واقعیت های دنیاس مثلا این که زن هرچقدر ام زیبا و فریبنده آخرش کرم و مگس و موش …..
پس‌چه چیز مهمه ؟
و ما دنبال چه هستیم؟؟؟؟؟
خواسته از سیاهی ها به سفیدی برسیم

به نظر من راوی داشت به سایه خودش به عنوان یک انسان دیگر داستانش رو انتقال میداد و در نهایت این سایه که این مطالب را می بلعید تصمیم میگیره که خودش جای راوی وارد قصه بشه و راه رو ادامه بده و در نهایت گیج میشه … و هی میگه این پیرمرد خنزال پنزلی کیه(در واقع راوی بوده که در انتهاهی داستان ‌‌مشخص میشه) وباخنده به سایه خودش نگاه میکرده و یکی میشوند

سلام
عالی بود تفسیرتون
از گنگی دراومدم

چند روزی میشه که خوندن این کتاب رو تمام کردم، همش دنبال فرصت بودم نقدش رو بخونم تا از این حالت گنگی دربیام،
با خوندن نقد و نظرات کاملا متفاوت دوستان بیشتر به عمق داستان پی بردم و پیچیدگی های داستان برام بیشتر شد.
با اینکه کتابی بود که خواننده رو سردرگم میکرد اما در عین حال کشش خاصی داشت که مجبورت میکرد تا انتها بخونی تا ببینی چی میشه.
فکر میکنم برداشت هرکس کاملا متفاوت و بر اساس دانش و اعتقادات و باورهای هر فرد هست.
باید نقدهای بیشتر و نظرات بیشتر و ۳،۴ بار دیگه کتاب رو بخونم تا بتونم نظر بدم
ممنون کافه کتاب😍

پاسخ
با سلام خدمت تمامی بزرگواران و دوستان همراه کافه بوک
مسئله ای که کاملا مشهوده جناب صادق هدایت در مسیر سیر و سلوک قرار داشته اند تجربه عالم اثیری؛
عالم فرا ماده ای، بدون هیچ پوشش و پرده ای میان آنچه نامش حقیقت است و آنچه به نام توهم درک حقیقت است
یک انسان با تجربه عالم اثیری تبدیل میشود به یک انسان افسرده ،گوشه گیر و کاملا سرخورده از رجاله هایی که غرق شده در جهالت ظواهر شهوانی ،تن آسایی در عالم خفتگی به سر میبرند
ما در این اثر فاخر با نمادهایی مواجه هستیم از انسان هایی سردرگم و گمگشته در لایه های شخصیتی مختلف که در شرایط مختلف به سبب درک ناقص حقیقت درگیر تناقض ابدی شده اند
فاصله گرفته از نابی عشق چشمان دختر اثیری
فاصله گرفته از کودکی هایمان
مجهول مانده در عشق های مثلثی(عمو و پدر و دختر هندی)
دستانی آلوده شده به انواع اقسام گناهان
صادق هدایت دردمند و رنجور از تمامی این ها با افکاری بغض آلود کلماتی در باب خودشناسی و فلسفه را درابعادی وسیع به چالش کشیده است…….
عزیزانی که در باب نقد، تحلیل های سطحی و به دور از حقانیت رو برداشت و ارائه میدهند واقعا در حق این عزیز کم لطفی خواهند کرد

تقدیم به روح بلند صادق هدایت
روزگار غریبی است تجربه روراستی با هدایت خفته در خاک
پر از تناقض
پر از تشویش
همچون بوف کوری که شباهنگام زمزمه اش به بیکران میبرد،تلخ میکند
با همان چشمهایش که در نهایت اثیری به اسیری می برد
از جنس منشور دانایی هایی که بی چشم داشت با چشم هایش بغض میکند و ما را با افکارش از ناخوداگاه به فرااگاهی میرساند ……
البته اگر در زمره رجاله ها نباشیم!!!

لطفا با درک عمیق تری کتاب بوف کور را مطالعه کنید
مخلص تمام بزرگواران پیمان کیان فر

اینکه موضوع گنگ باشه یه بحثه ولی اینکه شخصیتا هی عوض میشد پیچیده بود.مثلا مگه دایش عمش نبود که میشد مادر زنش.پس چرا در مورد مادر زنش از یجایی به بعد به عنوان عمش یاد نمیکرد. انگار یکی دیگ بود

عمه سرپرستش شده بود و دایه کسی بود که بهش شیر داده بود، به اون و به دختر عمه ش که الان زنش بود، در قدیم برای شیر دادن دایه میگرفتن

سلام..چقدر کتاب سنگین و خوبی بود..برداشت من از این کتاب (البته بعد از دوسه بار خواندش ) عشق به دنیا و مادیات و خوشی های زود گذر دنیا…اینکه هرچه دنیا..مادیات..خوش گذرانیها و مهمانی ها ومسافرت هاو خلاصه جذابیت های دنیا به ما بیمحلی میکندد حریص تر میشویم.کودکی هایی که هر کدام در نقاطی از ان اتفاقاتی داریم کهاز پدر و مادرمان گله کنیم…چقدر خوشحالم که توفیق خواندن این کتاب نصیبم شد..

من ذهنم هنگ کرد بعد از خوندن بوف کور

من احساس میکنم که بوف کور راجب یک عشق دو زندگی هست زندگی اول با دختر اثیری که به ناخواسته با شرابی که به زهر مار ناگ آغشته بوده اونو میکشه و درآینده راوی تبدیل به پیرمرد خنزر پنزر فروشی میشه که توی زندگی دومش اون رو از پنجره اتاقش تماشا میکنه

موافق نیستم این ساده ترین روش پرداختن به این اور هست

سلام
بنظر من در قسمت نخست داستان راوی جوانی کوزه گره و در قسمت دوم داستان راوی پیر میشه و همون پیرمرد خزنر پنیری میشه

اگر بخوایم یه نگاه مقایسه ای داشته باشیم به عنوان مثال کتاب گیاهخواری ایشون معتقدند جنایت و بدبختی های بشر اون موقع شروع شد که زد حیوونا رو کشت و گوشتشون رو زد بر بدن!
به نظرم اینکه در اغلب جاهای داستان خیلی نقش قصاب بولد شده بود،
بی تاثیر نبود در کشتاری که اقای هدایت مرتکب شدند
دلم میخواد خودشون بیان و تک تک جملاتی که به کار بردن رو برام تجزیه کنن نه اینکه ادم تنبلی باشما 😂
فقط دست ادراکم کوتاهه!

سلام.من امروز خوندن کتاب رو تموم کردم و با تموم کردنش فهمیدم چه رمان بزرگیه چون وسطای رمان واقعا از این همه گنگی و سردرگمی خسته و کنجکاو شده بودم ببینم اخرش چی میشه.میشه گفت برام جذاب بود…البته وسطای داستان خیلی با خودم کلنجار رفتم که صادق هدایت رو سرزنش نکنم بخاطر داستانش.علارغم اینکه برام مثل چرت و پرت بود ولی کنجکاو بودم ببینم اخرش چی میشه!و این کشش داستان یک هنر برای نویسنده محسوب میشه که خواننده رو تا اخر با خودش بکشونه حتی اگه خودش نخواد!و این هنر صادق هدایت رو تحسین میکنم.به قول دوست عزیزمون هر کس میتونه یک برداشت داشته باشه.من تا اخر داستان همه اشخاص رو مجزا فرض میکردم ولی در نهایت فهمیدم لکاته و اون زن اول داستان که به چشم نویسنده فرشته بود یکی هستند و خنزرپنزری همون نویسنده هست که بعد از کشتن زنش به انزوا کشیده شده و دیوانه شده.همه ی افکار بدی که درباره ی زنش داشته از روی عشق و علاقه زیاد بوده ولی چون دچار بیماری روحی بوده و باید در اتاق جدا زندگی میکرده و تریاک مصرف میکرده دچار توهم و هایان شده و در واقع بهانه تراشی بوده….روباه دستش به غوره نمیرسه میگه ترشه! به نظر من نویسنده یا همون راوی داستان بعد از کشتن زنش دو قطبی و دوشخصیتی شده و یه جورایی خودشو از گناه قتل پاک میدونه.و بعد از قتل زنش فهمیده که زنش واسش فرشته ای دست نیافتنی بوده.

مدیر محترم سایت لطفا اون متنی که من پیشب گذاشتم چرا پاک کردی اونو بزار ببین بقیه چی میگن خیلی تایپ کرده بودم و به پشت صحنه و مفهوم داستان هم اشاره کرده بودم بزارش لطفا مرسی

سلام – اگر کامنت شما خلاف قوانین سایت باشد منتشر نمی‌شه دوست عزیز. لطفا قوانین کامنت گذاری در سایت رو مطالعه بفرمایید.

سلام
جالبه،نقدهارو که میخوندم انگاری هیچکدومشون مثل هم نیستن یعنی هرکسی یه برداشت خاص،حالا نسبت به افکار خودش رو داره و نشون میده که این کتاب فوق العاده از یه نویسنده بی همتاست.

من یبار ایت کتاب رو خوندم و احتمالا برداشت هام بسیار ناقصه.. ولی چیزی که میشه فهمید اینه که دو فقط دو شخصیت اصلی در داستان هست. یکی راوی و یکی اون فرشته ی خوش قدوقامت که لباس سیاه میپوشه.

شخصیت اول که گفتم اینا هستن: بترتیب زمان: پدر راوی داستان دوم، عموی راوی داستان دوم، پیرمرد داستان دوم، راوی داستان دوم، پیرمرد داستان اول و راوی داستان اول همگی از یک روح پیروی میکردن.. و اون همون روح عاشق دیوانس که تریاک میکشه و نمیدونه خوابه یا بیدار .

شخصیت دیگه اون زن هست که مادر راوی ۲، زن راوی۲، و اون زن توی داستان۱ همگی این روح رو دارن

البته جدا از یکی بودن شخصیت روحی میشه گفت راوی ۲ و پیرمرد همون داستان کاملا یکی هستن. درواقع راوی با زنش رابطه ای نداشته ولی شبا شال گردن میپیچیده و میرفته اتاق زنش! یک جور هایی دوگانگی شخصیت شدید.. که نقش دو شخصیت رو در یک عصر بازی میکنه

راوی داستان اول زندگی بعدی راوی داستان دوم هست. و در هردو داستان پیرمرد دقیقا همون راوی هست.. راوی مشکلی روانی داره و حتی اونجا که چمدون رو حمل میکنه هردونفر (راوی پیرمرد) یک نفرن! :/

در اینک باید این کتاب رو چندین بار خوند شکی نیست. ولی بعد از اول بار خوندم فک میکنم داستان از این قراره که
نویسنده ک با لکاته ازدواج کرده به خاطر روابط زنش با مردای دیگ از نظر روحی مریض میشه تا اینک نهایتا توهم میزنه و شرو میکنه ب دیدن مرد خنزرپنزری نهایتا ک میره تو تخت زنش و ناخواسته اونو با چاقو میکشه، میبینه خودش تو اینه و میفهمه مرد خنزرپنزری شده….چندین سال بعد دچار تناسخ میشه وقتی یادگار موروثیش ک جام شراب بوده نیخواد برداره ناخوداگاه با خاطرات زندگی قبلیش (ک صاحب اصلی اون جام مشروب بوده ) ارتباط برقرلر میکنه و شرو میکنه ب دیدن پیرمرد خنزرپنزری ک در واقع خودش تو اخرای زندگی قبلیشه.و لکاته رو اشتباها با جام بغلی ک ب سم اغشته بوده می کشه ولی جایی ک میره لکاته رو دفن کنه ،همون گلدونی ک تو زندگی قبلی نقاشی کرده بود و کنار قبر لکاته گذاشته بودن و پیدا میکنه ک طرح روش مث نقاشی ایه ک تو این زندگی دومیه از لکاته کشیده بود.
فقط میمونه یک چیز و اونم نعش کشیه ک کوزه رو ب نویسنده داد:/ اونو نمدونم چیه باید چنباری بخونم تا بفهمم.

واقعا چیز بدی توش نبود بزار بقیه هم ببینند من اون کلمات رو به شکل علمی بیان کردم ولی لطفا بزارش مرسی

کامنت رو برای بازبینی خدمت همکارم ارسال می‌کنم. ممنون از صبوری شما

سلام، من زیاد درس نخوندم، اما بله درسته توی خلوت تنهایی، اگه کسی نباشه با شما صحبت کنه، ذهن درگیر مشکلات میشه، در خاطرات، میچرخه وتصوراتی به شما میده که ذات بدن ما بوده، چی بگم هضم این وقایع شاید برام افکار پریشان مجدد بسازه، بنابراین ادامه بیشتر صحبت دوستان درگیر میکنه،

صادق هدایت محصول تفکری بود که امروز در دنیای غرب هم منسوخ شده است

حاوی اسپویل
سه شخصیت در داستان قرار گرفته اند شخصیت اول راوی شاخص های بارزش از مردم و رجاله ها بیزاره و برای سایه اش مینویسد و با تریاک انس میگیرد شخصیت دوم لکاته یا فرشته که عادت دارد انگشت سبابه دست چپش رو بجود و دامان و لباس سیاه به تن دارد و در آخر هردو داستان به دست راوی کشته میشود در داستان اول با پیاله شراب راوی در داستان دوم با چاقو اما شخصیت سوم پیرمردخنزرپنزر فروش یا لش کش که در جوانی سفال گر بوده است اگر دقت کنید این شخصیت همیشه در اخر جملات خود (هان) میگوید و همیشه از عبا و شال استفاده میکند و ادم پرحرفی است او که در جوانی سفال درست میکرده وقتی با لکاته رابطه داشته چهره اورا درست میکند و در خاک دفن میکند و وقتی هم میخاهد فرشته یا همان لکاته را دفن کند از قصد و بدون اختیار راوی دختر را در همان محل خاک میکند و قطعه سفال را به راوی هدیه میدهد و راوی که متوجه شباهت نقاشی خود با سفال میشود در عالم خلصه به دنیا قبلی خود میرود
این‌برداشت من‌از داستان رازآلود بوف کور است که شایدغلط باشد و شاید هم درست اما هدف نویسنده بیان‌قدرت مخرب عشق و قدرت دوا و درمان دردها یعنی نیستی و مرگ بوده است

ولی به نظر من قسمت دوم داستان قبل از قسمت اول اتفاق افتاده شرابی که نسل به نسل به دست راوی اول رسیده اگه دقت کنین در بخش دوم شخص می دونه زهر مار داخل شراب هست ولی در قسمت اول داستان شخص خبری از این موضوع نداره وبیان می کنه که این شراب بهش به ارث رسیده و با دادن شراب به دختر اونو ناخواسته می کشه و یه جورایی میشه گفت تو این داستان به تناسخ نیز اشاره شده چون در اخر داستان راوی بیان می کگه که همه اون اشخاص خودش بوده یعنی یک روح در اشخاص مختلف که داره انتقام مرگ شخصی که عاشق دختر بوده ولی به وسیله نیش مار مرده رو می گیره

خواهشا خواشا. یک درک نسبتا ادبی نسبت به یک اثر پیدا کنید بعد نظر بدید! اهل مطالعه باشید! خوندن چنین کتابی با چنین قلم وی از یک نویسنده فیلسوف چندان کار ساده ای نیست! ابتدا سبک های ادبی یاد بگیرید ( حداقل در حد اثری که می خونید) بعد با طرز فکر و سیاق و طریق نویسنده آشنا بشید بعد نظر بدهیم! اکثر دوستان معلوم است یکدفعه کتابی پیچیده را برای شروع مطالعه انتخاب کرده اند برای همین نظرها خیلی ضعیف و پیش پا افتاده است. پیشنهاد میکنم با خواندن داستان های کوتاه قوی از نویسنده های سرشناس شروع کنید. یاد بگیریم در هر زمینه ای نمی شود صاحب سخن و صاحب نظر بود مگر اینکه دانش لازم و کافی داشته باشیم.
موفق و موید باشید.🌺🍀
موفق

سلام موافقم
لطف میکنید برای شروع کتاب هایی که مدنظر دارید پیشنهاد بدهید.

واقعا هنوزم تو یه حالت گنگی هستم مخصوصا که این نقدارو میخونم بیشتر هنگ میکنم چقد یه نویسنده میتونه هنرمند باشه چقد میتونه قلمش قوی باشه که از یه رمان کوتاهش هزاران برداشت متفاوت بشه منم بنظرم کل شخصیتهای داستان اول و دومش خود راوی یا همون نویسنده بوده که دچاره بیماری روانی میشه بعداز اینکه زنشو با ادمهای مختلف شریک شده حالش تا جایی ید میشه که تصمیم به کشتن زنش میگیره وقتی اخرش با زنش رابطه برقرار میکنه و میکشتش تازه میفهمه که سالها با زنش بوده و فقط فکرای روانیش باعث میشده که فکر کنه پیرمرد خنزرپنزری با اون بوده چون برکه میگرده خودشو تو اینه میبینه که شبیه اون پیرمردست و در داستان دوم هم انگار همون مرده از خواب بیدار میشه میبینه که همه چی بین خواب و بیداری بوده ولی میشه گفت چون تو دنیای اینم یه ماجرای شبیه ب اون اتفاق افتاده پس یعنی تناسخ رخ داده طرف با شخصی که سالهای سال پیش روحش تو بدن اون بوده همین موضوع رو تجربه کرده

این کتاب یک کتاب فوق العاده‌است چون توش سعی شده اگه بخواد چیزی رو توصیف کنه از بدترین شکل ممکن استفاده کنه .اما در جاهای دیگر نیز هم خیلی عالی توصیفش کرده
اون مزایا و معایب محبت رو در این داستان به نمایش میزاره فقط با بیانی نا امید کننده داستانشو گفته وگرنه با درک داستانش میتونی زندگی شادی رو دریابی

وقتی فیلمهای سوررئال لوئیس بونوئل رو میبینم یاد بوف کور میفتم….صادق هدایت میخاد در این داستان مردم رو شهوت پرست و متظاهر نشون بده و شاید این رو متاثر از قبول اسلام در زمان ساسانیان میدونه…ولی به نظر من هدایت یخورده بد بین بوده و خیلی ساده از کنار اسلام و فلسفه ی اسلامی گذشته…مسلمان بودن فقط ایستادن و دولا شدن و گفتن کلمات عربی نیست…بعلاوه اوضاع اجتماعی ایران قبل از اسلام که در پشت نقاب قدرت نظامی حکومت های ما قبل اسلام مونده خیلی بدتر از ادوار اسلامی بوده و جایگاه زن به مراتب بدتر بوده

منم موافقم…ایشون خداناباور بود…واینکه خب حقم داشت چون اسلامی که درحال حاضر به ما قبولونده شده حقیقت ورسالت این دین رو زیرسوال برده…من مطمئنم صادق هدایت تو کل زندگیش متاسفانه قران رو مطالعه نکرده…چون این کتاب واقعا یک معجزه حقیقی هستش…و اینه با تعمق در ایاتش میشه فهمید که درحال حاضر فقط ازاین دین سوئ استفاده شده…اصلن اوقتی دین بوجود اومد سوئ استفاده از دین هم بوجود اومد…درکل سعی کنیم خودمو به دنبال حقیقت باشیم….در واقع این ماهستیم که حقیقت زندگیمون رو میسازیم…پس ایمان رو باید حفظ کرد

بهترین نقدی از آثار هدایت بود که خوندم👌

دربخش هایی از کتاب آقای هدایت بسیار زیبا به تصویر کشیده..اما درجاهایی هم خواننده رو سردرگم کرده..شاید بارها باید این کتاب راخواند تادرک کامل رسید….

وقتی شخصی با اونوعظمت میاد حرفی راجبه چیزی میزنه امکان نداره بدون مطالعه اون کتاب راجبش حرف بزنه پس شک نکن مطالعه کرده

چیزی که این کتاب گفته زندگی انسانی هستش که در برقراری ارتباط با دنیایی که زندگی میکنیم مشکل داره و کسانی که اینچنین هستند هرچه فرو‌میرند با لذتی رو ب رو‌میشند که وصف نمیشه،اما رو به روش ارتباط با بقیه باعث مشکل میشه،چیزی که خودمم باهاش دست و پنجه نرم کردم اما جدا نیس و باید درک بشه کار…

چرت ترین کتاب.یه آدم که در اوهامش غرق شده و عقده ی هم‌آغوشی داره.و اگر به این وصال می رسید خودش کتابش رو جر می داد

اصلا موافق نیستم باهات،شما که اطلاعات صحیح در دست نداری نظر نده.صادق خان هدایت حسرت از دست دادن عظمت و شکوه ایران باستان رو به واسطه حمله لشکر مغول و اعراب و اسکندر مقدونی و …رو میخورده.
و زن در این رمان نماد کشور ایران هستش که عفاف و پاکی خودش رو از دست داده و دلیل نفرتش از اسلام و عربها همینه واسه همین اسم کتاب رو گذاشته بوف کور.جغدی که بر خرابه های ایران باستان نشسته،شکوه و عظمت از دست رفته را می بیند و حسرت می خورد.

دوست دارم بدونم صادق هدایت توی چه حس و حالی این کتابو نوشته‌. در واقع به چه چیزایی فکر میکرده.چجوری اینا به ذهنش میومده

از دید هدایت واقعا زندگی یک آیینه دق است به طوری که بارها از این استعاره استفاده میکند و به طرزی شگفت انگیز زندگی نباتی اکثر ما ها رو به نمایش میگذاره که تنها داروی اون مرگه .

بنظر آدم خیلی باهوشی بوده که مغز خیلی فعالی داشته اونموقع رواندرمانگر یا روانپزشک درست و حسابی هم در ایران نبوده، ناچار مشکلات فکری و روحی اش را همراه با تاثیر تریاک روی کاغذ آورده ! ( اون موقع تقریبا همه تریاکی یا شیره ای بودند )شاید میتونسته نوازنده پیانو یا آهنگساز مشهوری هم بشه..
😉

سلام دوستان.
امروز این رومان پیچیده و پر از درد دل رو تموم کردم.
به نضرم صادق هدایت از یک سری ناراحتی و دردهایی که انگار مشترکه با مخاطب دردو دل میکنه و قصد داره یه تلنگر یا گوش زدی کنه و عمق سیاهی و نابودی که نتیجه اعمال خود آدم هست رو یاد آوری کنه .
شاید هم نظر کلیش درمورد زندگی اینه که تا وقتی که به تاریکی مطلق درون خودمون پی نبریم نمیتونیم نور حقیقت زندگی رو ببینیم .
کسی چه میدونه؟
ولی بهترین راه برای پی بردن به حقیقت این رومان پیچیده اینه که یک تحلیل به زبان ساده تر حد اقل در حد یک پارگراف یا در حد یک پیام می نوشت اونوقت بهتر می‌شد فکر کرد بعد نظر داد.

به نظرم کتاب پیچیده ایست با رمز و رازهای زیاد . اما چیزی را که بیشتر از هر چیز دیگر در آن احساس کردم افسردگی، دلزدگی از زندگی ، و حالت سرخوردگی از بودن ذات انسانی خود که مجبور به بودن است و این بودن او را مجبور به خوردن، خوابیدن، جماع و در عین حال چیزهایی که مجبور است در طول زندگی چه بخواهد و چه نخواهد ببیند و تحمل کند . مثل خیلی از چیزهای چندش آوری که از آنها یاد میکند برای مثال بوی بچه، بوی اتاق نوجوانی که تازه بالغ شده ، بوی پا و….و این خود یکی از صفات شخصیتی هدایت در زندگی بوده که روزمره گیهای بشر را با حالتی تهوع آمیز وصف میکند.

درحالیکه با تمام نظرات دوستان موافقم باید یه مفهوم خیلی ساده تر رو از این رمان پیچیده بیان کنم اون هم حسیه که راوی به اون زن داره و خیانت هایی که حتی بعد از باهم بودنشون میبینه در عین عشق اونو مجنون و دیوانه میکنه که سرانجام اون زن رو در کمال خونسردی بعد از مردنش قطعه قطعه میکنه وسرانجام یه عشق ویران کننده و اشتباه رو بیان میکنه

واقعا کتاب پر رمزو رازیه ،هر کی از دید خودش برداشت میکنه ولی باید جای صادق هدایت بود تا ببینیم اون از چه بعدی این داستانو روایت کرده ،چیزی که من توی این این کتاب حس کردم ،حس ترس و ناامیدی و شهوت و حتی خوشحالی برای مرگ بود ،مرگی که ذره ذره از اون لذت میبرد و خود رو از قید دنیا آزاد کرده بود ،شاهکار صادق هدایت کتاب بوف کور

بیشترازاینکه به دنبال کشف رموز این کتاب عجیب باشم دلم میخواد بدونم صادق هدایت در چه شرایط روحی وجسمی این کتاب مخوف و پبچیده در عین حال ساده وتکراری رو نگراش کرده این داستان تراوش یه ذهن بشری نیست

بارها بوف کور رو خوندم و هر بار برام تازگی داشت فضایی که هدایت روایت می‌کنه بسیار قابل ملموس دلهره آور سیاه و البته ترسناکه …با اینکه نمیدونی الان تو کدوم بعد شخصیت یا زمان هستی اما ذهنت به طور کلی فضا رو ترسیم کرده و دنبال خودش میکشونه فضایی که هدایت برای من ترسیم کرده همیشه یه گوشه توی ذهنم هست یه جایی داره… اون پیرمرد خنزرپنزری اون درخت و جوی آب و شراب بالای طاقچه همه ش مثل داستان دیوانه وار هدایت توی یه گوشه ذهنم نشسته با اینکه سخته فهمیدن داستان ب طور کلی اما هیچکس مثل هدایت نمیتونست این جوری کتابی بنویسه که با وجود درک سختش برای خواننده ملموس باشه و ذهن فرد رو سال ها درگیر خودش کنه

بوف کور با اینکه کتاب قطوری نیست اما درک و خواندنش برای خواننده سخت هست بنظر من خیلی کتاب پر رمز و رازی هست که به همه مسائل زندگی اشاره انداخته و انسانی رو به تصویر کشیده در حالی که بیشتر در رویاست و گیچ کننده درگیر تنش ها ،خواسته ،مسائل جنسی هست و جنس زن رو در خیال تعریف میکند و در واقعیت کاملا برعکس عین توقعات ما آدما رمان خیلی فراگیری هست هر چه بگیم بازم کمه خیلی حرف توش موجوده همه استنباط هایی که از این کتاب بدست می آوریم ما به صادق هدایت نزدیک میکنه اما هنوز نتونستیم کشفش کنیم رمانی هست فراتر از زمانش نوشته شده

سلام
به نظر بنده دیدگاه هایی که اینجا بیان شد نقدی پیش پا افتاده و سطحی و همراه با چند سوال کلیشه ای بود.
من این رمان رو چندین بار و در سنین مختلف خوندم و متوجه شدم که فهمیدن این داستان و درک کامل رمان مثل یک راز میمونه که اگر انسانی بتونه تمامی این روایات و اتفاقات رو درک کنه شابد بتونه به راز بزرگی برای زندگی کردن برسه.
شاید داستان به قدری پیچیده و عمیق باشه با توجه به درک متفاوت انسان ها نمیشه نقد کامل و یک پارچه ای به داستان داشت و هر کسی بسته به فهم ادبی خودش باید این نوشته ها رو مو شکافی کنه و بتونه از این داستان درسی بگیره و برای زندگی خودش بکار ببره

بوف کور… اونجا که راوی پای منقل نشسته، شبیه مرد خنزرپنزری، و سایه ش رو شبیه جغد میبینه… جغد یعنی بوف
من که با خوندن این رمان عجیب و پر معنا مو به تنم سیخ شد… ای کاش صادق هدایت بود و تمامشو تفسیر می‌کرد.

محشر بود

بوف کور نه تنها داستانی سوررئال نیست بلکه داستانی رئال از دنیایی سوررئال است که خود بشر به دست خود برای خود رقم زده

صادق هدایت نماد مردیست در بوف کور که سفره ی کهنه ی زندگی رو زیر درخت در سایه سار دختر اثیری پهن کرده و در بیان عشق خالصانه به همه ی وجهه ی دنیای فانی عاجز مانده پس ناچارا تمام آن تعریف های کهنه ی عشق که زنگ زده و پوسیده شده اند رو نمایان میکنه تا همه متوجه بشن که عشق به دنیا نه شهوت هست و نه دیوانگی و نه اسیر شدن در بند دختری زیبا بلکه آزاد بودن از هر قید و بندیست که نمایانگر خود خدایست این همون دردی که نمیشه اظهار داشت و مثل خوره روح رو در انزوا میتراشه

سلام بنظر من محتویات بوف کور بسیار فاخر و ارزش مند هستش که واقعا درک اینهمه برای هرکس میتونه سخت باشه. توی کتاب بیشتر به دردهایی اشاره میشه که هم میتونه جسمی هم روحی باشه و این بر میگرده به برداشت خواننده از مطالب. راوی ذهن خواننده رو روی یک سوژه معطوف نمیکنه توی داستان صادق هدایت موارد سردرگم کننده زیاد هست اصلا نمیشه تشخیص داد که این داستان واقعی یا رویا و کابوس هست یا اصلا زندگی نویسنده اس یا یک داستان که بقول خود نویسنده قصه ها نشات گرفته از ناکامی افراد که اون رو مثل داستان روایت میکنن در کل رمانی هست که ذهن رو ادم رو درگیر میکنه و حس چندبار خوانی کتاب رو بیشتر میکنه برای درک بهتر . مطالب من که خیلی خوشم اومد از خوندن ذهن ادم رو راغب میکنه.

بهیچ عنوان این کتاب رو نمیشه فهمید چون افکار صادق متعلق بخودش بوده و ایهام فراوان داره ولی بجرات میشه گفت کتابیه ک میشه صدهابار خوند و هردفعه چیز جدیدی ازش کشف کرد و ترجمانش بهیچ عنوان حق مطلب رو براش ادا نمیکنه ، بالواقع اثر کاملا سایکوسیز رو نشون میده و بنظر من برای افرادی ک ب بلوغ فکری نرسیدن مناسب نیس چون ممکنه جوونهایی ک دنبال پیدا کردن مسیر زندگیشون هستن برداشتهای اشتباه ازش بکنن . فی المجموع بالحق یکی از شاهکارهای دنیا همین رمانه ک بنظر من خیلی جذابتر و پرمحتواتر از رمانهایی مثل خشم و هیاهو هست و خیلی عمیقتر ب ریشه جنسی مسائل و کمبودها و عقده ها میپردازه

من یه نوجوان هفده سالم …چند وقتی هست این کتاب رو تموم کردم …عجیب ذهنم رو درگیر کرده…نمیدونم شاید با درک الانم کمتر از ده درصد قلم شگفت انگیز هدایت رو درک کردم ولی این رو می دونم این کتاب یکی از مفاخر ادبیات فارسی هست …من یه نوجوان عاشق ادبیاتم …عاشق سعید حافظ و غیره…ولی چرا نباید توی این دوازده سال اثری از نویسنده ی بزرگی همچون هدایت در کتاب های درسی ما باشه…فقط چون خود کشی کرده یا…نمیدونم……ولی…. این موضوع عجیب قلبم رو به درد میاره وقتی که دوستانم هما پور اصفهانی می شناسند حداد عادل می شناسند ولی صادق هدایت نمی شناسند

دلیلش طرز فکر هدایت در مورد دین اسلام،اعراب و خداست.

جزء معدود کتاب هایی است که از همون جمله ی اول، آدم جذب کتاب میشه و با وجود میل شدیدی که به خواندن این کتاب دارید ولی باز هم ترس از تمام شدن کتاب ناراحتتون میکنه. و بعد از اتمام کتاب اولین جمله ای که به ذهنتون میرسه اینه: دوباره از نو شروع به خوندنش کنم.

باسلام و سپاس از زحمات و توجه شما به این اثر گرانسنگ
دوستان گرامی ، من اولین باریکه این کتاب رو خوندم ، دانشجو بودم و الان حدود ۲۰ سال ازون زمان میگذره و من بارها و بارها آنرا خوانده ام
نکته یی که مایلم بشما عزیزان بگم اینه که بعضی از کتابها ، مثل کتابهای دیگه نیستن و نمیشه از طریق خواندنهای مکرر و دقت ، به رمز و راز اونها پی برد و درک مفهوم و منظور آنها ، مثل مطالب دیگر نیست
نمیدونم چطور بهتون بگم اما توضیح این مطلب بقدری دشواره که من مجبورم به توضیحی مختصر و ناامیدانه کفایت کنم
دوستان من ، بیش از ۹۹% کتابها ، از طریق ذهن و تحلیل درک میشن اما بعضی از کتابها اینطور نیستن و اگه شما صدهزار بارهم بخونی و دقت کنی ، نمیتونی بفهمی منظور نویسنده چیه
علتش اینه که مفهوم این طور کتابها فقط از طریق سفر به لایه های غیر عادی و غیر معمول ممکنه که در عرف بهش ((شهود)) گفته میشه
حالا چرا اینو میگم؟ دوستانم توجه کنید ، در هر کتابی ، ذهن از طریق درک اجزای کوچک ، به مفهوم کلی پی میبره ‌، اما در برخی آثار ، شما نمیتونید کتاب رو جزو جزو کنبد چون فاقد معنی و پیام مشخص میشه
لذا باید بدون جزو جزو کردن ‌، بصورت یکپارچه به مفهوم پی ببری یعنی کتاب را بصورت تکه تکه درک نکنی و بصورت یکجا بفهمی
مثل اینکه شما یک پارچ اب را لیوان لیوان میخوری اما در این مورد ، باید کل پارچ را یهو سربکشی
به این نوع از فهم ، ((الهام)) میگن
و الهام در لغت یعنی تمام چیزی را دفعتا قورت دادن

عالی ….تبریک میگم.بلاخره یک نفر پیدا شد که به این مطلب اشاره کنه…واقعا نیاز به یک درک شهودی داره…والسلام

شاید یه سری کارهارو بهتر باشه که از بنیاد اصلا سراغش نریم و انجام ندیم.
(بوف کور)
تحلیل این اثر فاخر هم یکی ار همون کارهاست چون نه تنها بی فایده ست، که نتیجه معکوس هم خواهد داشت.
این از اون دست دویدنهاست، که شمارو نه تنها به جایی نمیرسونه، که مدام از هدف دورتر و دورتر میکنه…
بهتر نیست که به ذهن مخاطب این وظیفه رو بسپریم و خودمون رو از زیر بار کمرشکنش بیرون بکشیم؟
به نظر من که صادق هدایت با ثبت این اثر، دست به یه جور رزجز خوانی طوفانی، هنرمندانه و ادبی میزنه .
با علم به قدرت قلم خودش، رمانی نوشت که تا زبان فارسی هست، به تمام نویسندگان قبل و بعد خودش یادآوری میکنه که صادق هدایت در بلند مرتبه ترین جایگاه این هنر هست و بسیار هم دست نیافتنی هست.
سخته، بخدا خیییییلی سخته، انتقال اینهمه احساس در عین بی احساسی و نخوت کلمات.
آدم میتونه لابلای صفحات این رمان دچار هیپوترمی و یخ بستگی مفرط و ناگهان شعله ور شدن و سوختن بشه….نمیدونم چی بگم … واقعا واژه ها صلاحیت بیان حق مطلب رو به ما ندادن.

با سلام خدمت تمامی بزرگواران و دوستان همراه کافه بوک
بنده هم بعد مدت ها توفیق پیدا کردم کتاب استاد صادق هدایت رو با دقت مطالعه کنم ذکر چند نکته خالی از لطف نخواهد بود
قبل از هر مطلبی خواهشا توجه داشته باشیم خودکشی یک فیلسوف و نویسنده به هیچ وجه دلیلی بر نادیده گرفتن افکار بزرگ اون شخص نبوده و نخواهد بود…….
چیزی که کاملا مشهوده جناب صادق هدایت در مسیر سیر و سلوک قرار داشته اند تجربه عالم اثیری؛
عالم فرا ماده ای، بدون هیچ پوشش و پرده ای میان آنچه نامش حقیقت است و آنچه به نام توهم درک حقیقت است
یک انسان با تجربه عالم اثیری تبدیل میشود به یک انسان افسرده ،گوشه گیر و کاملا سرخورده از رجاله هایی که غرق شده در جهالت ظواهر شهوانی ،تن آسایی در عالم خفتگی به سر میبرند
ما در این اثر فاخر با نمادهایی مواجه هستیم از انسان هایی سردرگم و گمگشته در لایه های شخصیتی مختلف که در شرایط مختلف به سبب درک ناقص حقیقت درگیر تناقض ابدی شده اند
فاصله گرفته از نابی عشق چشمان دختر اثیری
فاصله گرفته از کودکی هایمان
مجهول مانده در عشق های مثلثی(عمو و پدر و دختر هندی)
دستانی آلوده شده به انواع اقسام گناهان
صادق هدایت دردمند و رنجور از تمامی این ها با افکاری بغض آلود کلماتی در باب خودشناسی و فلسفه را درابعادی وسیع به چالش کشیده است…….
عزیزانی که در باب نقد تحلیل های سطحی و به دور از حقانیت رو برداشت و ارائه میدهند واقعا در حق این عزیز خفته در خاک کم لطفی خواهند کرد

به نظر من این کتاب دیدی از دنیای یک آدم مجنون و دیوانه است. این دیوانه گذشته اش رو فرا موش کرده و داره با خاطراتی که معلوم نیست حقیقی هستن یا خیالی سر میکنه تا بمیره.
اون اصلا عاشق نشده بوده. چون فقط از شهوت هاش و احساسات سرکوب شده و شرم هنجار شکنی هاش صحبت میکنه.
حتی توی یک قسمت کتاب از برادر لکاته صحبت میکنه
که عموش از اونجا رد میشه
آقا لپ کلام من اینه که این رمان به شدت فشرده شده

ادم سردرگم میشه یه کتاب پیچیده و پر از ابهام ولی خوب شاید میخواست دنیای دور از احساسات و بیان کنه ….زندگی بدون عشق و احساس و روابط اخرش میشه خودکشی یا زندگی مرده متحرک…

تحلیل بوف کور مثل درآوردن روده مورچه میمونه، بوف کور یک داستان سوررئال که نویسنده دنیا ، عشق و زندگی رو از دریچه یک روءیای کابوس وار به تصویر میکشه، جوری که مخاطب رو وارد جریان این کابوس کنه ودر خلاء نگه داره، تشریح و تشبیه و توضیح حواشی داستان بیشتراز خود داستان، شاید تم اصلی داستان در چند خط تمام بشه ولی انقدر فضای روانی داستان پررنگ میشه که مخاطب رو کنترل میکنه تا هر از چند گاهی به خط اصلی داستان تشنه کنه ، داستانی بسیار سنگین که گاهی از حوصله مخاطب خارج میشه و گاهی وارد میشه!

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *