نشانک

پاراگراف های خواندنی

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

در این مطلب از وب‌سایت معرفی کتاب کافه‌بوک، پاراگراف های خواندنی را منتشر می‌کنیم که در واقع آرشیو قسمت دیگری از مطالب وب‌سایت است. امیدواریم با خواندن این جملات و پاراگراف‌ها، کنجکاوی شما را نسبت به کتاب‌ها ترغیب کنیم و در ادامه با قرار دادن لینک معرفی کتاب شما را به مطالعه آن کتاب علاقه‌مند کنیم.

برخی از مطالب آرشیوهای قدیمی را می‌توانید از طریق لینک‌های زیر دنبال کنید:

نتوانستم از بلبک لذت ببرم، همچنان که از زندگی با آلبرتین، که به لذتش بعدا پی بردم. و جمع‌بندی دلسردی‌هایی که در زندگی دیده بودم و به این باورم می‌رسانید که واقعیت زندگی باید در جایی ورای حرکت باشد، سرخوردگی‌های مختلف زندگی‌ام را به شیوه‌ای صرفا اتفاقی و پیرو شرایط مختلف زندگی‌ام به هم نمی‌پیوست. خوب حس می‌کردم که سرخوردگی از سفر و سرخوردگی از عشق دو نوع متفاوت از سرخوردگی نیستند، بلکه جنبه‌های متفاوتی‌اند که یک ناتوانی واحد به تیغ این یا آن وضعیت به خودش می‌گیرد: ناتوانی‌مان از این‌که از طریق لذت مادی و اقدام عملی به تعالی برسیم.

– کتاب زمان بازیافته – صفحه ۲۲۳

[ معرفی کتاب: رمان زمان بازیافته ]

از آنجا که عادت همه چیز را ضعیف می‌کند، آنچه از همه بهتر ما را به یاد کسی می‌اندازد درست آن چیزهایی است که بی‌اهمیت دانسته فراموش کرده‌ایم و در نتیجه همه نیرویشان را برایشان باقی گذاشته‌ایم. بدین‌گونه، بهترین بخش حافظه ما بیرون از ماست: در نسیمی که نمِ باران دارد، در عطر هوای اتاقی دربسته یا نخستین شعله هیزم، در هر کجا که چیزی از خویش را باز می‌یابیم که عقلمان قابل ندانسته بوده، واپسین گنجینه گذشته، بهترین، آنی که وقتی همه گنجینه‌های دیگر به پایان رسید هنوز می‌تواند به گریه‌مان اندازد.

– کتاب گریخته – صفحه ۱۳۵

[ معرفی کتاب: رمان گریخته ]

خودِ رنج الزاماً آدمی را دچار عشق یا نفرت کسی که آن را برانگیخته باشد نمی‌کند: به جراحی که تنت را به درد می‌آورد بی‌اعتنا می‌مانی. اما در شگفت می‌شوی اگر زنی که چندی می‌گفته که تو همه چیز اویی، بی‌آن‌که خود همه چیز تو باشد، زنی که دیدنش، بوسیدنش، نوازشش را خوش می‌داشته‌ای، با مقاومتی ناگهانی به تو بفهماند که در اختیارت نیست. این سرخوردگی گاهی خاطره فراموش‌شده اضطرابی قدیمی را زنده می‌کند که می‌دانی برانگیزنده‌اش نه این زن، بلکه دیگرانی بوده‌اند که خیانت‌هایشان در همه گذشته است تداوم داشته است. وانگهی، در دنیایی که عشق فقط از دروغ زاده می‌شود و چیزی نیست جز نیاز عشق به این که دردش را همان کسی که برش انگیخته تسکین دهد، با چه جراتی می‌توان خواستار زندگی بود، چگونه می‌توان در مقابله با مرگ حرکتی کرد؟

– کتاب اسیر – صفحه ۱۱۰

[ معرفی کتاب: رمان اسیر ]

آدمی همه خاطراتش را دارد، اما توانایی به یادآوردنشان را نه. داشتن همه خاطرات، بدون توانایی به یادآوردنشان. خاطره‌ای که به یاد نیاید چگونه چیزی است؟ یا شاید از این هم فراتر برویم. خاطرات سی سال اخیر زندگی‌مان را به یاد نمی‌آوریم، اما یکسره در آنها غوطه‌وریم؛ در این صورت چرا فقط به این سی سال بسنده کنیم و این زندگیِ قبلی را تا فراسوی تولد تداوم ندهیم؟ اگر من بخش کاملی از خاطرات گذشته‌ام را نمی‌دانم، اگر این خاطرات در نظرم نمی‌آید و توانایی به یاد آوردنشان را ندارم، از کجا معلوم که در این توده مجهول بر من خاطراتی نباشد که از زندگی انسانی من بسیار فراتر برود؟

– کتاب سدوم و عموره – صفحه ۴۴۹

[ معرفی کتاب: رمان سدوم و عموره ]

حالا فهمیدم. تو از من پرسیدی از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم؟ من ابتدا نمی‌دانستم چه جواب بدهم. اما از بس حرف زدیم ذهن من روشن شد. آری پهلوان سیفاکاس، از بردگی می‌آییم و به طرف آزادی می‌رویم. برده بدنیا می‌آییم و در تمام مدت عمرمان مبارزه می‌کنیم تا آزاد شویم. برای ما کرتیان فقط یک راه برای آزاد شدن وجود دارد و آن هم آدمکشی است. من به این علت بود که عثمانیان را می‌کشتم. تو از من سوالی کردی و من هم جواب دادم. حال دیگر من پیر شده‌ام و دشنه خون آلودم را شسته و دست روی دست گذاشته‌ام و منتظرم تا مرگ به سراغم بیاید!

– کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۶۷۶

[ معرفی کتاب: رمان آزادی یا مرگ ]

یک فرد، آن‌چنان که من خیال می‌کردم، ذاتی روشن و بی‌حرکت نیست که با همه خوبی‌ها، عیب‌ها، نقشه‌ها نیست‌هایش درباره ما (همانند باغچه‌ای با همه گلها و گیاهانش که از پس نرده‌ای تماشا کنیم) در برابرمان ایستاده باشد، بلکه سایه‌ای است که هرگز در آن رخنه نمی‌توان کرد و درباره‌اش چیزی به نام شناخت مستقیم وجود ندارد، و ما به یاری گفتار و حتی کردارش درباره او برای خود مجموعه‌ای از باور می‌یازیم، در حالی که این و آن چیزی جز دانسته‌هایی نابسنده و اغلب متناقض، به ما نمی‌دهند، سایه‌ای که می‌توان مجسم کرد که در آن، با یک اندازه احتمال، گاه عشق و گاه نفرت می‌درخشد.

– کتاب طرف گرمانت اثر مارسل پروست – صفحه ۹۱

[ معرفی کتاب: رمان طرف گرمانت ]

خاطرات عشق از قانونهای عام حافظه، که خود پیرو قانونهای عام‌تر عادت‌اند، مستثنی نیستند. از آنجا که عادت همه‌چیز را سست می‌کند، آنچه ما را بهتر به یاد کسی می‌اندازد درست همانی است که از یاد برده بودیم (چون بی‌اهمیت بوده است و در نتیجه گذاشته‌ایم که همه نیرویش را حفظ کند). از همین روست که بهترین بخش یاد ما در بیرون از ماست، در نسیمی بارانی، در بوی نای اتاقی یا بوی آتشی تازه‌افروخته، در هرآنچه آن بخشی از خویشتن را در آن بازمی‌یابیم که هوش، چون به کاریش نمی‌آمد، نادیده گرفته بود؛ واپسین گنجینه گذشته، بهترین، همانی که وقتی چشمه همه اشکهایت خشکیده می‌نماید، باز می‌تواند تو را بگریاند.

– کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا اثر مارسل پروست – صفحه ۲۸۱

[ معرفی کتاب: رمان در سایه دوشیزگان شکوفا ]

شاید سکون چیزهای پیرامون ما از آنجا می‌آید که مطمئنیم آنها همان‌هایی‌اند که هستند و نه چیزهای دیگری، و از سکون اندیشه ما در برابر آنها. در هر حال، هنگامی که بدین گونه بیدار می‌شدم، و ذهنم بیهوده تکاپو می‌کرد تا دریابد کجا هستم، در تاریکی همه چیزها، سرزمین‌ها و سال‌ها به دورم می‌چرخیدند. بدنم، کرخ‌تر از آن که بجنبد، به تناسب چگونگی خستگی‌اش می‌کوشید وضعیت اندام‌هایش را دریابد و بدین گونه جهت دیوار و جای اثاثه را برآورد کند تا مکانی را که در آن بود بازیابد و بازشناسد.

– کتاب طرف خانه سوان اثر مارسل پروست – صفحه ۶۷

[ معرفی کتاب: رمان طرف خانه سوان ]

شکم سیر دوای درد نبود. کدام احمقی بود که خوشبختی این دنیا را در داشتن ثروت بداند. این یاوه‌پردازان انقلابی می‌توانستند جامعه را در هم بریزند و جامعه دیگری از نو بسازند اما نمی‌توانستند در دل آدمها شادی پدید آورند. نان و کره به دست همه می‌دادند ولی دردی از دل کسی برنمی‌داشتند. حتی بر وسعت سیاهروزی جهان می‌افزودند. روزی که همه را از ارضای آرام غرایزشان محروم کردند تا آنها را به قله سودهای سیرناشده بالا ببرند حتی ناله سگها را از درد نومیدی به آسمان خواهند برد.

– کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۳۷۶

[ معرفی کتاب: رمان ژرمینال ]

شما نمی‌دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش معمولا چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می‌خواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی‌صبر و خشن واکنش نشان می‌دهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع می‌کنند.

– کتاب گفتگو با کافکا اثر گوستاو یانوش – صفحه ۵۰

[ معرفی کتاب: کتاب گفتگو با کافکا ]

هر کس با داده‌های خاصی به دنیا می‌آد مثل توراث، خانواده، محیط اجتماعی، که همیشه روش سنگینی می‌کنه. به دهی، کشوری، زبانی، زمانه‌ای تعلق داره. همه‌ی این چیزا شما رو مشخص و از سایرین متفاوت و متمایز می‌کنه، اما یه چیز و تنها یه چیز شما رو منحصر به فرد و تک می‌کنه و اون آزادیتونه. شما آزادین. آزاد، متوجهین؟ آزادین که سلامتیتون رو داغون کنین، آزادین که رگ دستتون رو بزنین، آزادین که از غم عشق هیچ وقت فارغ نشین، آزادین که تو گذشته‌تون بپوسین، آزادین که قهرمان شین، آزادین که تصمیمات اشتباه بگیرین، آزادین که تو زندگی شکست بخورین یا مرگتون رو تعجیل کنین. حرفم رو باور کنین، کتاب تقدیری وجود نداره، فقط چند نشانه روی یک برگه، مقداری اطلاعات. چیزی رو که نمی‌شه محاسبه کرد، آزادیِ شماست.

– کتاب مهمانسرای دو دنیا اثر اریک امانوئل اشمیت – صفحه ۷۹

[ معرفی کتاب: نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا ]

برای نجات عالمیان ناچار باید مسیح به صلیب آویخته شود و برای آنکه مسیح به صلیب آویخته شود ناچار باید به او خیانت بکنند. پس می‌بینی که برای نجات عالمیان وجود یهودا از هر یک از حواریون دیگر واجب‌تر است. راستش را بخواهی از یازده حواری دیگر هر کدام نباشند لطمه‌ای به‌اصل موضوع نخواهد خورد ولی اگر یهودا نباشد هیچ کاری از پیش نمی‌رود. بنابراین بعد از خود مسیح مهمترین شخصیت همان یهوداست.

– کتاب مسیح بازمصلوب اثر نیکوس کازانتزاکیس – صفحه ۳۶

[ معرفی کتاب: رمان مسیح بازمصلوب ]

عیسی و خاخام گفتگوئی نکردند. ایشان وقوف کامل داشتند که کلمات هیچگاه نمی‌توانند راز دل را بیرون بریزند و سبکبارش کنند. تنها سکوت از عهده این‌کار برمی‌آمد، و ایشان سکوت اختیار کردند. ساعت‌ها از پی هم گذشتند. متی قلم در دست بخواب رفت. زبدی، پس از پرچانگی زیاد، برگشت و کنار زن پیرش دراز کشید. نیمه شب بود. خاخام هم از سکوت لبالب شد و بپا خاست. زمزمه کنان گفت: عیسی، امشب به‌اندازه کافی حرف زدیم. فردا صحبت خود را از سر می‌گیریم.

– کتاب آخرین وسوسه مسیح – صفحه ۳۴۰

[ معرفی کتاب: کتاب آخرین وسوسه مسیح ]

ارزش یک رمان به تشریح عواطف و انسان‌هایی مشابه کسانی که در زندگی می‌شناسیم محدود نمی‌شود، بلکه به محدوده‌هایی گسترش می‌یابد که این قابلیت را، به مراتب بهتر از آن که خودمان می‌‌توانستیم، شرح می‌دهد. انگشت را بر مفاهیمی می‌گذارد که ما از آن خود می‌دانستیم، اما نمی‌توانستیم خودمان از عهده بیان آن برآییم.

– کتاب پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند – صفحه ۳۵

[ معرفی کتاب:  کتاب پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند ]

فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هرلحظه می‌توانی پیش او برگردی. روزی از ته قلبم تمام آنچه دارم و آنچه هستم را به تو بخشیده‌ام. تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک بگویم، جهانی که دارد خسته‌ام می‌کند. تنها امیدم این است که روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشته‌ام.

– کتاب خطاب به عشق – صفحه ۳۸

[ معرفی کتاب:  کتاب خطاب به عشق ]

مردمی که حرفه‌شان با رنج و بدبختی دیگران راتباط دارد، مثل قضات، ماموران پلیس و دکترها با گذشت زمان در اثر عادت چنان آبدیده می‌شوند که اگر خودشان هم دلشان بخواهد، نمی‌توانند با ارباب‌رجوعشان رفتار غیررسمی داشته باشند؛ از این نظر هیچ فرقی با دهقانی ندارند که در حیاط پشتی گوسفند و گوساله سر می‌بُرد و اصلا متوجه خون نمی‌شوند. در رفتار رسمی و فاقد احساس هم برای محروم کردن یک انسان بی‌گناه از کلیه حقوق اجتماعی و محکوم کردنش به اعمال شاقه، قاضی فقط به یک چیز احتیاج دارد: زمان. فقط زمانی برای رعایت بعضی تشریفات که بابت آنها به قاضی مواجب می‌دهند، و بعد همه چیز تمام است.

– کتاب اتاق شماره ۶ اثر چخوف

[ معرفی کتاب: رمان اتاق شماره ۶ ]

حالا دوره‌ی جنگ وجدانه. دیگه نمی‌شه از هر طرف باد اومد، از همون‌ور رفت. یه وقتی بود که می‌شد کنار گود واستاد یا توی خونه موند و کاری به کار هیچ‌کس نداشت. اما امروز دیگه نمی‌شه. امروز جنگ عمومیه.

– کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان اثر میگل آنخل آستوریاس – صفحه ۴۲۵

[ معرفی کتاب: رمان چشم انتظار در خاک رفتگان ]

فقط روزهای یکشنبه کلیسا اندکی شلوغ‌تر می‌شود ولی ظاهرا شما بیشتر از روی حجب و حیا می‌آیید تا از روی ایمان، بنا بر عادت می‌آیید، نه از روی احتیاج، درست همانطور که عادت دارید لباس عوض کنید، یا بخوابید. بسیار خوب، اکنون زمان آن فرا رسیده که از خواب بیدار شوید.

– کتاب وسوسه اثر گراتزیا دلددا – صفحه ۵۵

[ معرفی کتاب: کتاب وسوسه ]

فراوان‌اند، بسیار فراوان‌اند کسانی که در این جنایات شریک بوده‌اند. بدون شک، اول از همه، صدها پرسنل نظامی و همدستان غیرنظامی آنها که اوامر پینوشه را اجرا می‌کردند، مردانی که ماشه را می‌چکاندند یا بدن‌ها را کاردآجین می‌کردند یا گیره‌های فلزی را کار می‌گذاشتند. و تازه بگذریم از کسانی که تجهیزات لازم برای انجام آن جنایات دهشتناک را می‌خریدند، کسانی که حساب‌ها را نگه می‌داشتند و بودجه‌های خرید را تراز می‌کردند، کسانی که زیرزمین‌ها را اجاره و پاکسازی می‌کردند، کسانی که دستمزد ماموران را می‌پرداختند و گزارش‌ها و اعترافات را حروف‌چینی می‌کردند و وقتی سربازان از انجام وظیفه حماسی‌شان خسته می‌شدند، قهوه و شیرینی تعارفشان می‌کردند. و بعد دیگرانی هم هستند که مرئی نیستند، هزاران نفری که تحمیل این جنایات بر هم‌وطنانشان را انکار می‌کردند، با اینکه خوب می‌دانستند چه اتفاقی داشت می‌افتاد.

– کتاب شکستن طلسم وحشت آریل دورفمن – صفحه ۱۲۶

[ معرفی کتاب: کتاب شکستن طلسم وحشت ]

نباید نسبت به آدم‌ها ترحم داشت، چون اگر تسلیم چنین احساسی بشویم انتهایش نامعلوم است و جز ملال و دردسر بهره‌ای نصیب‌مان نخواهد شد. ارمغان قانون طبیعت شادی و خوشبختی نیست بلکه رنج و بدبختی است. وقتی صیدی خوش‌خوراک، در دام می‌افتد انگل‌ها از هر طرف هجوم خواهند آورد و اگر وجود نداشته باشند به وجود خواهند آمد. دیری نخواهد گذشت که صید در دام افتاده کفایت نخواهد کرد، زیرا طبیعت در کارهایش حساب و کتابی ندارد، فقط تجربه می‌کند. وقتی صید کفایت نمی‌کند انگل‌ها هم کم می‌شوند: مرگی که بعد از درد و رنج سر خواهد رسید تعداد آن‌ها را کاهش خواهد داد و بدین ترتیب برای مدت زمان کوتاهی موازنه برقرار خواهد شد.

– کتاب وجدان زنو اثر  ایتالو اسووو – صفحه ۴۵۰

[ معرفی کتاب: رمان وجدان زنو ]

گوش کن، وقتی بچه بودم یک پیرزن کالمیکی حکایتی را برام تعریف کرد. می‌خواهم برات نقلش کنم: یک روز عقابی از یک زاغی پرسید: بگو ببینم، زاغک، برای چی تو سیصدسال عمر می‌کنی و من فقط سی‌وسه‌سال؟ زاغ در جوابش گفت، به خاطر این‌که آقاجان، تو از خون گرم می‌خوری و غذای من گوشت مردار است. عقاب فکری کرد و گفت: پس من هم مدتی مثل تو گوشت مردار را امتحان می‌کنم. این شد که عقاب و زاغ پرواز کردند. از آن بالا اسب سقط‌شده‌ای را دیدند و پایین آمدند و سر لاشه نشستند. زاغ همان‌طور که به لاشه نوک می‌زد، به‌به و چه‌چهی می‌کرد ولی عقاب یکی دوبار نوکی به لاشه زد و باهاش را تکانی داد و به زاغ گفت: نخیر، داداش‌زاغی، ترجیح می‌دهم به‌جای این‌که سیصدسال از این گوشت لاشه بخورم، یک‌بار خون گرم بنوشم، هرچی هم می‌خواهد بشود، بشود!

– کتاب دختر سروان اثر آلکساندر پوشکین – صفحه ۲۰۴

[ معرفی کتاب: رمان دختر سروان ]

کتاب‌های ترجمه از قبل بیشترند؛ جوایز ادبی از قبل بیشترند؛ جشنواره‌های ادبی به‌ناگاه جایگاهی کلیدی در محبوبیت کتاب‌ها پیدا کرده‌اند؛ نویسندگانی هستند که مثل ستاره‌های پاپ ستایش می‌شوند – که همه‌ی این‌ها یعنی اوضاع برای نوشتن هیچ وقت بهتر از این نبوده ولی فرهنگ ادبیات، به عنوان یک قالب، رو به افول است. فضایی که در مطبوعات به نقد اختصاص داده می‌شد، درست مثل خود مطبوعات، رو به ناپدید شدن است.

– کتاب البته که عصبانی هستم اثر دوبراوکا اوگرشیچ  – صفحه ۲۶

[ معرفی کتاب: کتاب البته که عصبانی هستم ]

نویسنده‌ای که از منتشر کردن آثارش منع شده است، خودش را در وضعی پارادوکسی می‌بیند. چنین نویسنده‌ای غالبا به این دلیل می‌نویسد که امید دارد بتواند با مردم حرف بزند، بر افکار آن‌ها تاثیر بگذارد، یا دست کم چیزی برایشان بازگو کند. آن‌هایی که می‌کوشند این امید و امکان را از نویسنده دریغ کنند، او را در موقعیت یک بچه دبیرستانی قرار می‌دهند که دفترچه خاطراتی صرفا برای خودش می‌نویسد یا حداکثر چند نسخه از آن برای همکلاسی‌هایش تهیه می‌کند.

– کتاب روح پراگ اثر ایوان کلیما – صفحه ۶۱

[ معرفی کتاب: کتاب روح پراگ ]

می‌گویند یک روز جغرافی‌دان و کاشف آلمانی، فردریش هومبولت به دوستش که پزشکی پاریسی بود گفت که می‌خواهد یک دیوانه درست و حسابی را از نزدیک ببیند. چند روز بعد سر میز مهمانی دوستش، با دو مرد در طرفین خودش روبه‌رو شد، یکی مودب و کم‌حرف بود و به گپ و گعده تن نمی‌داد. دیگری لباس‌های تابه‌تا و ناهماهنگ داشت، درباره همه موضوعات جهان حرف می‌زد، دست‌هایش را بی‌محابا در هوا تکان می‌داد و اداهای هولناک از خودش در می‌آورد. وقتی شام تمام شد هومبولت به مرد حراف اشاره کرد و در گوش میزبانش گفت «از دیوانه‌ات خوشم آمد». میزبان ابرو در هم کشید و جواب داد: «دیوانه، آن یکی است. ایشان موسیو بالزاک هستند.»

– کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم اثر آرتور کریستال – صفحه ۷۱

[ معرفی کتاب: کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم ]

هر کس می‌تواند توقع آبرومند بودن داشته باشد. اما توقع شهرت داشتن، منحصر به افراد استثنایی است. زیرا شهرت فقط در اثر دستاوردهای فوق‌العاده حاصل می‌شود. این دستاوردها یا مربوط به اعمال آدمی می‌شود یا به آثار او و بنابراین برای شهرت دو راه باز است. برای دستیابی به اعمال بزرگ به ویژه قلب بزرگ و برای رفتن به راه خلق آثار، ذهنی بزرگ لازم است. هر یک از این دو راه مزایا و مضرات خود را دارند. تفاوت اصلی این است که اعمال گذرا هستند، اما آثار ماندگارند. شریف‌ترین عمل همیشه زمانی کوتاه تاثیرگذار است. اما اثر نبوغ آسا در طول همه اعصار تاثیری ماندگار دارد و انسان‌ها را ارتقا می‌دهد.

کتاب در باب حکمت زندگی اثر شوپنهاور – صفحه ۱۲۷

[ معرفی کتاب: کتاب در باب حکمت زندگی ]

تا زمانی که انسان اسیر است زندگی برایش معنای عمیقی دارد. هیچ چیز همچون بردگی و اسارت به زندگی معنا نمی‌دهد. چون در آن هنگام انسان برای آزادی در پیکار بزرگی است. اما هیچ چیز هم مانند آزادی معنای زندگی را به مخاطره نمی‌اندازد. در آزادی است که انسان شیدایی و سرگشتگی و آرزوی خودش را به خاطر معنی از دست می‌دهد. گویا انسان آزاد باید انسانی تهی از معنی باشد. اما عظمت انسانی آن نیست که در بردگی معنا را جستجو کند. بلکه باید در آزادی دنبالش را بگیرد.

آخرین انار دنیا اثر بختیار علی – صفحه ۲۱۲

[ معرفی کتاب: کتاب آخرین انار دنیا ]

ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همین جا رها کند و خود به همان‌جایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هر چه دورتر بهتر، جایی دورافتاده و فورا برود، بی‌خداحافظی با کسی. احساس می‌کرد که اگر، ولو چند روز دیگر، آنجا بماند به داخل این دنیا کشیده می‌شود و بی‌بازگشت. و از این به بعد جز همین دنیا نصیبی نخواهد داشت. اما فکر نکرد و ده دقیقه که گذشت فورا تصمیم گفت که فرار از این دنیا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلی در پیش رو دارد که به هیچ روی حق ندارد از حل آن‌ها شانه خالی کند یا دست‌کم تمام نیروهای خود را برای حل آن‌ها به کار نگیرد.

رمان ابله اثر داستایفسکی – صفحه ۴۹۳

[ معرفی کتاب: کتاب ابله ]

جنگ یعنی خیانت، نفرت، خرابکاری‌های فرماندهان نالایق، شکنجه، کشتار، بیماری و خستگی، و جز این نیست تا سرانجام به پایان برسد. تازه بعد هم هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند مگر نفرت‌ها و خستگی‌های تازه که جایگزین همتایان کهنه‌شان می‌شوند.

کتاب ماه پنهان است اثر جان استاین‌بک – صفحه ۳۷

[ معرفی کتاب: رمان ماه پنهان است ]

چرا مردم خود را با غذاهای پرکالری که برای جسمشان هم مضر است خفه می‌کنند؟ جوامع مرفه امروزی درگیر بلای چاقی هستند که به سرعت دارد به کشورهای در حال رشد هم سرایت می‌کند. تا وقتی که عادات غذایی نیاکان خوراک جویان را بررسی نکنیم، یافتن علت زیاده‌روی ما در خوردن غذاهای پرچرب و بسیار شیرین معما باقی می‌ماند. در علفزارهای استوایی و جنگل‌هایی که آن‌ها سکونت داشتند غذاهای شیرین پرکالری بسیار کمیاب و منابع غذایی به طور کلی کم بود. ۳۰هزار سال پیش، «خوراک‌جو»ی عادی تنها به یک نوع غذای شیرین دسترسی داشت و آن میوه‌های رسیده بود. اگر یک زن عصر حجری به یک درخت پر از انجیر برمی‌خورد منطقی‌ترین کار این بود که، قبل از آن که بابون‌های محلی آن درخت را لخت کنند، تا جایی که می‌تواند از آن انجیرها بخورد. غریزه زیاده‌روی در خوردن غذاهای پرکالری جزئی از ژن‌های ما شد. امروزه ما شاید در آپارتمان‌های بسیار بلند با یخچال‌هایی پر از غذا زندگی کنیم، ولی دی‌ان‌ای ما هنوز گمان می‌کند که در علفزارهای استوایی به سر می‌برد. برای همین است که اگر یک لیوان بستنی در یخچال پیدا کنیم آن را کامل می‌بلعیم و پشتش هم یک شیشه بزرگ نوشابه را تا ته سر می‌کشیم.

کتاب انسان خردمند اثر یووال نوح هراری – صفحه ۷۴

[ معرفی کتاب: کتاب انسان خردمند ]

هدف ما از انتشار پاراگراف های خواندنی و در ادامه معرفی آن کتاب، علاقه‌مند کردن شما به تحقیق در مورد کتاب و خواندن آن است. لطفا با به اشتراک گذاشتن نظرات خود در مورد این مطلب، و با بیان انتقادات و پیشنهادات خود، ما را در این مسیر راهنمایی کنید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]

پاراگراف های خواندنی