نشانک

چوب نروژی یا جنگل نروژی

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

در این مطلب از سایت معرفی کتاب کافه‌بوک، قصد داریم یک بررسی از ترجمه های مختلف کتاب هاروکی موراکامی – چوب نروژی یا جنگل نروژی – داشته باشیم. تلاش ما این است که شما این اثر هاروکی موراکامی را با بهترین ترجمه بخوانید و لذت ببرید.


این اثر از هاروکی موراکامی در سال ۱۹۸۷ در ژاپن منتشر شد و تا کنون بیشتر از ۱۲ میلیون نسخه از آن فقط در ژاپن به فروش رفته است. کافه‌بوک در دو مطلب مجزا این کتاب را به شکل کامل معرفی کرده است.

[ لینک: معرفی کتاب چوب نروژی ]

[ لینک: معرفی کتاب جنگل نروژی ]

چوب نروژی یا جنگل نروژی

چوب نروژی یا جنگل نروژی – مسئله این است!

برای مقایسه ترجمه های این کتاب، چند پاراگراف مختلف از متن کتاب انگلیسی (ترجمه از ژاپنی توسط جی رابین) را به همراه ترجمه های آن با هم مرور می کنیم. لازم به ذکر است که کافه‌بوک متن های انتخابی را به شکل دقیق با رعایت همه نکات نگارشی در اینجا نقل می کند.

I was 37 then, strapped in my seat as the huge 747 plunged through dense cloud cover on approach to Hamburg airport. Cold November rains drenched the earth, lending everything the gloomy air of a Flemish landscape: the ground crew in waterproofs, a flag atop a squat airport building, a BMW billboard. So – Germany again.

متن چوب نروژی – ترجمه مهدی غبرایی:

۳۷ ساله بودم و کمربند ایمنی‌بسته که هواپیمای غول‌پیکر ۷۴۷ از میان انبوه ابرها به طرف فرودگاه هامبورگ سرازیر شد. باران سرد نوامبر زمین را تر کرده بود و به همه چیز حال و هوای دلگیر چشم‌انداز فلاندری داده بود: خدمه‌ی زمینی با بارانی‌ها، پرچمی بالای ساختمان کم‌ارتفاع فرودگاه، یک تابلو تبلیغاتی بزرگ BMW. خب، باز آلمان.

متن جنگل نروژی – ترجمه م-عمرانی:

آن زمان ۳۷ سال داشتم. در حالی که هواپیمای ۷۴۷ عظیم‌الجثه با نزدیک شدن به فرودگاه هامبورگ در مه غلیظی فرو می‌رفت، کمربند صندلی‌ام را بستم. باران سرد ماه نوامبر زمین را در خود غرق می‌ساخت و حال و هوای مناظر فنلاند را در ذهن تداعی می کرد: کارکنان فرودگاه با لباس‌های ضد‌آب، ساختمان دور افتاده فرودگاه، بیلبورد BMW. خب – دوباره آلمان.

In P.E. class the next morning, Thursday, I swam several lengths of the 50-metre pool. The vigorous exercise cleared my head some more and gave me an appetite. After eating a good-sized lunch at a student restaurant known for its good-sized lunches, I was on my way to the literature department library to do some research when I bumped into Midori Kobayashi. She had someone with her, a petite girl with glasses, but when she spotted me, she approached me alone.

متن چوب نروژی – ترجمه مهدی غبرایی:

صبح روز بعد، پنجشنبه، در کلاس تربیت بدنی چندین بار طول استخر پنجاه متری را شنا کردم. این تمرینِ سخت ذهنم را قدری پاک کرد و به اشتهایم افزود. پس از لنباندن ناهار مفصلی در غذاخوری دانشجویی که غذای توپش معروف بود، به طرف کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ادبیات رفتم که قدری تحقیق کنم و توی راه به میدوری کوبایاشی برخوردم. دختر عینکی ریزنقشی با او بود، اما مرا که دید از او جدا شد و به طرفم آمد.

متن جنگل نروژی – ترجمه م-عمرانی:

صبح روز بعد، پنج‌شنبه در کلاس تربیت بدنی، چند بار طول ۵۰ متری اسختر را شنا کردم. ورزش شدید ذهنم را کمی شفاف‌تر کرد و اشتهایم را برگرداند. بعد از خوردن ناهاری مفصل در رستوران دانشجویی که به خاطر حجم زیاد پرس‌های غذایش معروف بود، به کتابخانه‌ی دپارتمان ادبیات رفتم تا کمی مطالعه کنم که به میدوری کوبایاشی برخوردم. دختری همراهش بود، یک دختر ریزه‌میزه‌ی عینکی، اما وقتی مرا دید، تنها به سمتم آمد.

Thinking thoughts like this about Midori’s father put me into such a miserable mood that I had to bring the laundry down from the roof before it was really dry and set off for Shinjuku to kill time walking the streets. The Sunday crowds gave me some relief. The Kinokuniya bookshop was as jampacked as a rush-hour train. I bought a copy of Faulkner’s Light in August and went to the noisiest jazz café I could think of, reading my new book while listening to Ornette Coleman and Bud Powell and drinking hot, thick, foul-tasting coffee. At 5.30 I closed my book, went outside and ate a light supper. How many Sundays – how many hundreds of Sundays like this – lay ahead of me? “Quiet, peaceful, and lonely,” I said aloud to myself. On Sundays, I didn’t wind my spring.

متن چوب نروژی – ترجمه مهدی غبرایی:

این افکار درباره‌ی پدر میدوری چنان حالم را گرفت که رخت‌ها را خشک نشده از پشت‌بام آوردم و به طرف شینجوکو راه افتادم تا در خیابان‌ها وقت‌کشی کنم. ازدحام روز یکشنبه قدری آرامم کرد. کتابفروشی کینوکونیا مثل قطار در ساعت شلوغی پرازدحام بود. یک نسخه از روشنایی ماه اوت از فاکنر را خریدم و به پرجنجال‌ترین کافه‌جازی که می‌شناختم رفتم و ضمن گوش دادن به اورنت کولمن و باد پاول و نوشیدن قهوه‌ی غلیظ، داغ و بدطعم کتاب تازه را خواندم. ساعت پنج و نیم کتابم را بستم، بیرون رفتم و شام سبکی خوردم. چند یکشنبه – چندصد یکشنبه مثل این – پیش رویم بود؟ یا صدای بلند به خودم گفتم: «آرام، ساکت، تنها.» روزهای یکشنبه فنرم را نمی‌پیچانم.

متن جنگل نروژی – ترجمه م-عمرانی:

فکر کردن به پدر میدوری چنان حالم را به هم ریخت که برای بهتر شدن مجبور شدم لباس‌ها را قبل از این‌که کاملا خشک شوند، از پشت بام بیاورم و برای وقت‌کشی به خیابان‌های شینجوکو بروم. ازدحام یکشنبه‌ی خیابان‌ها کمی مرا آرام کرد. کتابفروشی کینوکیونیا مانند قطارهای ساعت شلوغی مملو از جمعیت بود. یک نسخه از کتاب نور در آگوست فالکنر را خریدم و به پر سرو صداترین کافه‌ی جازی که می توانستم فکرش را بکنم، رفتم، در حالی که به آهنگ اورنت کولمن و باد پاول گوش می‌کردم و قهوه‌ی غلیظ و داغم را می‌نوشیدم، مشغول خواندن کتابم شدم. ساعت پنج و نیم غروب کتابم را بستم، بیرون رفتم و شام سبکی خوردم. چند یکشنبه دیگر – چند صد یکشنبه دیگر مانند این – پیش رویم است؟ بلند با خودم گفتم: «ساکت، آرام و تنها.» یکشنبه‌ها هیچ انگیزه‌ای برای زندگی نداشتم.

I have always loved Naoko, and I still love her. But there is a decisive finality to what exists between Midori and me. It has an irresistible power that is bound to sweep me into the future. What I feel for Naoko is a tremendously quiet and gentle and transparent love, but what I feel for Midori is a wholly different emotion. It stands and walks on its own, living and breathing and throbbing and shaking me to the roots of my being. I don’t know what to do

متن چوب نروژی – ترجمه مهدی غبرایی:

همیشه نائوکو را دوست داشتم و حالا هم دارم. اما برای آنچه بین من و میدوری وجود دارد یک نهایت قطعی هست. این رابطه دارای نیروی مقاومت‌ناپذیری است که به آینده‌ام بستگی دارد. احساسی که به نائوکو دارم، عشقی است بسیار بی‌سر و صدا و ملایم و شفاف، اما احساسم نسبت به میدوری عاطفه‌ای است یکسره متفاوت. این احساس قد علم می‌کند و به راه خود می‌رود، زندگی می‌کند و نفس می‌کشد و ضربان دارد و بُن هستی‌ام را می‌لرزاند. نمی‌دانم چه کنم.

متن جنگل نروژی – ترجمه م-عمرانی:

من همیشه عاشق نائوکو بودم و هنوز هم هستم. اما چیزی که بین من و میدوری وجود دارد، سرانجامی قطعی دارد. نیروی قدرتمندی است که مرا به آینده می‌کشاند. احساسم به نائوکو به طرز شگرفی آرام و ملایم است، مانند عشقی شفاف و لطیف، اما احساسم به میدوری کاملا متفاوت است. با اراده‌ی خود برمی‌خیزد، راه می‌رود، زندگی می‌کند و نفس می‌کشد و می‌تپد و تا اعماق وجودم را می لرزاند. نمی‌دانم چه کنم.

البته برخی از خوانندگان این دغدغه را دارند که برای عنوان کتاب، چوب نروژی درست است یا جنگل نروژی؟ اما ما احساس می کنیم بعد از مقایسه این چند پاراگراف، عنوان کتاب باید کمترین نگرانی خوانندگان کتاب باشد.

همان طور که مطلب را خواندید و مقایسه کردید، هر کدام از مترجم‌های محترم نقاط قوت و ضعف خود را دارند اما هیچکدام برتری چشم‌گیری نسبت به دیگری ندارند. بنابراین ما انتخاب ترجمه بهتر را به خود شما واگذار می کنیم!


چوب نروژی یا جنگل نروژی – نظر شما در مورد این دو ترجمه چیست؟

نویسندگان این مطلب: سروش فتحی – سمیرا فدایی

 

مطلب مرتبط:

بهترین ترجمه کتاب ۱۹۸۴ کدام است؟

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 187
دوست نداشتم: 107
میانگین امتیازات: 1.75

چاپ کتاب

35 دیدگاه در “چوب نروژی یا جنگل نروژی

چرا باید ترجمه ای رو خوند که حتی اسم کتاب اشتباه ترجمه شده

با کمک اینترنت به راحتی می شه فهمید که معنی نسخه ژاپنی جنگل هست

wood forest jungle
معنی متفاوتی دارن در فارسی ما به هرسه می گیم جنگل
اما در انگلیسی نسبت به تراکم و نوع جنگل از این سه کلمه استفاده می شه

البته آقای غبرایی مترجم بهتریه و چند بار به خانم عمرانی هم بخاطر ترجمه بد از کتابهای موراکامی انتقاد کرده اما این کتاب سراسر مسایلی داره که تو ایران اجازه چاپ دریافت نمیکنه و شامل ممیزی و سانسور شدیدی میشه پس میشه گفت علارقم ترجمه بهتر جناب غبرایی نخوندن این کتاب توصیه میشه مگه برای کنجکاوی

Wood اصطلاحا در زبان انگلیسی به معنای جنگل هم هست پس در ترجمه ، عنوان جنگل نروژی اشتباه نیست .

بنده مترجم نیستم اما یه سوال چیزی به نام جنگل های نروژی داریم ؟ مثلا جنگل های خاصی که بهش بگن این جنگل ها جنگل نروژیه برای مثال مثل جنگل های حرا یه نو جنگل خاص هست اما چوب نروژی داریم مثل چوب روسی باید دید کدومش هست تو واقعیت یه نوع جنگل خاص که بهش میگن جنگل نروژی یا یه نوع چوب خاص که بهش میگن چوب نروژی و میدونیم که یه نوع چوب داریم بنام چوب نروژی پس میشه گفت ترجمه چوب نروژی درست تر هست و خود اسم کتاب از ترانه بیتلز گرفته شده که اسم اون ترانه چوب نروژی هست

معصومه نتاج عمرانی همونه که کتاب ۱q84 رو نابود کرده نیدرلند به معنی هلند رو لهستان ترجمه کرده، افلاطون را پلاتو ،خط دفاعی معروف فرانسه یعنی ماژینو رو ماگینوت ترجمه کرده و چندین اشتباه بزرگ دیگر،در این کتاب هم فلاندر که بخشی از کشور بلژیک است رو فنلاند ترجمه کرده و ….

درسته متن اصلی انگلیسی نیست اما آقای موراکامی به انگلیسی تسلط دارن و حتما ترجمه ی انگلیسی رو چک کردن. اما نمی دونم تو فارسی چه بلایی سر کتابش میارن.

ترجمه مهراب حسنوند کل جذابیت داستان رو از بین برده، با مقایسه ای که شما گذاشتین من از مهدی غرابی غلط هم گرفتم، واقعا متاسف شدم، و دارم به همه ی کتاب های ترجمه شده ای که تا الان خوندم فکر می کنم، به هر حال ترجمه عمرانی برای این کتاب بهتر بود.

از اونجایی که کتاب به زبان ژاپنی نوشته شده نه انگلیسی زمانی می تونیم در مورد ترجمه های فارسی و انگلیسی اظهار نظر کنیم که اصل کتاب رو به ژاپنی خونده باشیم و با ترجمه ها مقایسه کنیم آقای مهدی غبرایی مترجم خوبی هستند و همینطور خانم عمرانی

من ترجمه آقای حسنوند رو به زور تموم کردم. بعد با خواندن plot رمان در ویکی پدیای انگلیسی تونستم داستان رو متوجه شم. مترجم یه جوری سانسور کرده که امکان درک شخصیت‌ها غیر ممکن میشه

من شخصا جنگل نروژی رو فقط خوندم( هدیه گرفتمش و خودم انتخاب نکردم که کدوم ترجمه رو میخوام بخونم) ؛ به نظرم نثرش روان و خوب بود .

در قسمتهای سانسور شده هم کاملا حدس می زدم که این قسمت دارای سانسور هستش؛ ولی حرکت آقای غبرایی که قسمتهای سانسور شده رو علامت گذاری کردن رو می پسندم؛به نظرم کار درستیه و احترام به خواننده کتاب رو می رسونه

کارِ جالبی کردین که قیاسی بینِ دو ترجمه رو گذاشتین و از این بابت سپاسگزارم ولی هیچ وقت ترجمه ی یک رمانِ بلند مثل این رمان رو نمیشه با آوردنِ فقط ۴ بخش از ترجمه ها، مقایسه کرد.
با کمال احترام برای نظراتی که در این قسمت ارائه شده، بنده پیشنهاد میکنم اگه واقعاً میخواهیم نظر بدیم که کدام ترجمه بهتر هست، باید هر دو ترجمه (چوب نروژی و جنگل نروژی) به طور کامل خونده بشه و بعد تصمیم گرفت.
مطمئنم کسانی که به ترجمه آقای غبرائی خُرده گرفتن، فقط به همین جملاتی که در اینجا آورده شده اکتفا کردن و هرگز همه ی کتاب “چوب نروژی” رو مطالعه نکردن.
همونطور که به قولِ هاروکی موراکامی در همین رُمان:
“از جلد کتاب نمی شود داستانش را فهمید.”
بیاییم با چند قسمتِ جزئی از ترجمه یک رمانِ بلند هم، درباره کلِ ترجمه ی آن تصمیم نگیریم.

اولا که بسیار ممنونم از شما که این محبت رو کردید و این مقایسه ارزشمند رو انجام دادید که خواهش میکنم این کار رو در مورد سایر کتابها هم انجام بدید
دوم اینکه با این مقایسه کلا از آقای غبرائی که قبلا با دید استاد به ایشون نگاه میکردم نا امید شدم و به واقع از این ترجمه ضعیفشون متعجب شدم

با سلام
میشه لطف کنید شماره صفحه این بخش رو بگید؟
{{همیشه نائوکو را دوست داشتم و حالا هم دارم. اما برای آنچه بین من و میدوری وجود دارد یک نهایت قطعی هست. این رابطه دارای نیروی مقاومت‌ناپذیری است که به آینده‌ام بستگی دارد. احساسی که به نائوکو دارم، عشقی است بسیار بی‌سر و صدا و ملایم و شفاف، اما احساسم نسبت به میدوری عاطفه‌ای است یکسره متفاوت. این احساس قد علم می‌کند و به راه خود می‌رود، زندگی می‌کند و نفس می‌کشد و ضربان دارد و بُن هستی‌ام را می‌لرزاند. نمی‌دانم چه کنم.}}

تو کتاب *جنگل نروژی* ؛ پاراگرافی که نوشتید در صفحه ۳۵۴ قرار داره.

خیلی سایت خوبی دارید به عنوان کسی که تازه کتاب خوانیو شروع کرده تو انتخاب کتاب ها خیلی بهم کمک میکنه .

ترجمه ی فرشته افسری از هر دو این ها بهتره

ترجمه فرشته افسری رو قطعا ترجیح میدم

ترجمه عمرانی به وضوح بهتره،
غبرائی سطح زبان مشخصی رو انتخاب نکرده، لحن مغشوشی داره،
هواپیمایی که سرازیر میشه
خدمه زمینی
استفاده از فعل افزود و در جمله بعدی لمباندن و غذای توپ
پرجنجال ترین کافه
فقط چند تا مثاله از ناهمگونی لحن مترجم، اولین کاری که قبل از شروع ترجمه باید انجام بشه، انتخاب یه لحم مشخص یا در نظ گرفتن یه سطح زبانی مشخصه که باعث ایجاد هارمونی و معنادار شدن اصطلاحات انتخاب شده میشه و از همه مهم تر، فضاسازی میکنه و نوع شخصیتی که نویسنده ساخته رو ترسیم میکنه.
ترجمه عمرانی با وجود مشکلات موردی، بسیار روان و یکدسته و خیلی کمک کرده به درک شخصیت و قضا.

ترجمه م .عمرانی صریح وشفافه

من جفت کتاب هارو باهم مقایسه کردم و با ترجمه م.عمرانی تونستم ادامه بدم ترجمه ش واقعا روان بود و در من این کشش رو ایجاد میکردم که کتاب رو ادامه بدم.

خیلی خوبه که ترجمه ها با هم مقایسه بشه لطفا ترجمه کتابهای هری کبر و حقیقت ماجرای هری کیوبرت رو هم مقایسه کنید بعضی وقتا آدم به مترجم قدیمی اسم و رسم دار اعتماد میکنه ول انگار مترجان گمنام ترجمه بهتری انجام دادن

سلام. تلاش می کنیم مقایسه های بیشتری از کتاب ها قرار بدیم.
با احترام

بعلت کثرت ترجمه ها ای کاج برای همه کتابهایی که دو یا چند ترجمه دارند چنین مقایسه جالبی انجام دهید

سلام. حتما سعی می کنیم مقاله هایی از این دست را بیشتر در سایت منتشر کنیم.

مطلب بسار مفیدی بود .امیدوارم بعد از این شاهد این نوع مطالب در سایت باشیم

I didn’t wind my spring
این عبارت اشاره به عمل کوک کردن داره.
مثل عروسک‌های کوکی که با کوک کردنشون باعث می‌شیم که اون یک حرکت ماشینی و تکراری رو دنبال کنه تا کوکش تموم بشه.
یا منظور کوک کردن ساعتیه که نیاز به کوک کردن دستی داره و باتری‌خور نیست و تمام اتوماتیکه و وقتی کوکش می‌کنی و شاه‌فنرش رو جمع می‌کنی، تا مدت مشخصی کار می‌کنه.
و در کل منظور شخصیت کتاب اینه که کار مشخصی نداشته که انجام بده و به خودش سخت نمی‌گرفته و استراحت می‌کرده.
اینکه فقط بگی فنرم رو نپیچوندم که پیام رو نمی‌رسونه.
انگیزه‌ی زندگی نداشتم هم تفسیر و نتیجه‌گیری مترجم از نوشته‌ی نویسنده‌ست نه منظور واقعیش.

هر دو ترجمه خوب بودن ولی جنگل نروژی ترجمه ی بهتری هست و در متن هم بسیاری از اصطلاحات بهتر ترجمه شدن. در کل نقاط قوت ترجمه ی م-عمرانی بیشتره.

با وجودی که من اکثر ترجمه های مهدی غبرایی را دوست دارم ولی به نظر م در این کتاب موفق نبوده و‌ عمرانی ترجمه ای روان و‌یک دستری را ارائه داده است . بهرحال خود اثر هم قابل تامل است . این اولین بار است کهذمن در موردداین سایت و‌کتاب نظر می دهم

سپاس از بررسی و کاش قسمت‌های سانسوری را مقایسه می‌کردید که کدوم بیشتر ممیزی شده؟

سانسور در این کتاب در بخش های خاصی صورت گرفته و به این شکل نیست که بتوان گفت سانسور در یکی از ترجمه ها کمتر است. اما در ترجمه مهدی غبرایی قسمت های سانسور شده با (….) مشخص شده در صورتی که در ترجمه م-عمرانی به طور مشخص قسمت های سانسور شده معلوم نیست.

به نظر من هردو ترجمه خوب بودن… نمیشه گفت یکی‌شون بده یکی‌شون خوبه

من کتاب رو به زبان انگلیسی خوندم. نه فقط این دو مترجم بلکه خیلی از مترجم هایی که آوازه ای هم دارند متن اصلی رو سلاخی می کنند. اصلا لطفی نداره ترجمه شون. مثال اولی که گذاشتید پاراگراف اول و شروع داستان هست که به هیچ عنوان این دو ترجمه تصاویر و حس و حال و هوایی که در متن انگلیسی هست رو نتونستن انتقال بدند. در کل نمی تونم بگم ترجمه ها افتضاح بودند ولی خیلی جای کار دارن. موارد برای بررسی زیاد وجود داره تو ترجمه هایی که توسط افراد سرشناس حتی چاپ شده. بحث مفصلیه ترجمه داستان و رمان.

متن اصلی اصلا انگلیسی نیست عزیز.

سپاسگزارم از وقتی که برای این مقایسه قرار دادید .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *