نشانک

کتاب اعترافات

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب اعترافات اثری از فیلسوف بزرگ، ژان ژاک روسو است که در سال ۱۷۸۲ به رشته تحریر در آمد. روسو در این کتاب بسیار شناخته شده و تأثیرگذار، داستان زندگی خود را روایت و به تمام کرده و ناکرده‌های زندگی خود از تجارب سازنده در دوران کودکی در ژِنو گرفته، تا دستیابی به شهرتی جهانی به عنوان فیلسوف و رمان‌نویس در پاریس و ماجرای تبعید و دورافتادگی‌اش از جهان تمدن‌های مدرن می‌گوید.

کتاب اعترافات که روسو گاه از آن با عنوان خاطرات یاد می‌کند، بیشتر از آنکه به نقل اعمال و افعال او در موقعیت‌های گوناگون زندگی‌اش بپردازد و شرح حوادثی باشد که از سر گذرانده، داستان احساسات و اندیشه‌های اوست.

مترجم کتاب – مهستی بحرینی – که ترجمه بی‌نظیری از آن ارائه داده است در مقدمه کوتاه خود بر کتاب، می‌نویسد:

روسو در این کتاب روح خود را عریان به خوانندگانش نشان می‌دهد، بی‌هیچ پرده‌پوشی به عیب‌ها و خطاهایش اعتراف می‌کند و می‌گوید که در گیرودار حوادث چه ضعف‌هایی داشته و چه اشتباهاتی از او سر زده که مایه شرمساری‌اش شده است. همچنین از عشق بی‌پایانش به طبیعت، که با دل و جانش درآمیخته بود، به تفصیل سخن می‌گوید.

نویسنده کتاب خود را در دو بخش و در ۱۲ دفتر نوشته است. پشت جلد کتاب اعترافات نیز متنی آمده است که در ابتدای دفتر اول تکرار شده است:

این یگانه تصویری است که از انسان وجود دارد و به احتمال تا ابد همین یک تصویر وجود خواهد داشت. تصویری که دقیقا از روی طبیعت کشیده شده و چهره راستین او را ترسیم کرده است. هر که هستید، ای کسانی که تقدیر یا اعتماد من شما را حاکم بر سرنوشت این دفتر کرده است، به خاطر شوربختی‌هایم، به خاطر احساسات و عواطفتان، و به نام نوع بشر از شما تمنا دارم که این اثر یگانه و سودمند را از میان نبرید. اثری که می‌تواند در مطالعه احوال بشر، مطالعه‌ای که بی‌گمان هنوز آغاز نشده است، به عنوان نخستین معیار مقایسه به کار رود و نیز تمنا دارم تنها یادگار باارزشی را که حرمت‌بخش خاطره من است و نمودار اخلاق و منش من و به دست دشمنانم تحریف نشده است، از بین نبرید و سرانجام، حتی اگر شما خود یکی از این دشمنان سرسخت باشید، دیگر به جسد خاکستر شده من دشمنی مورزید و بیداد و بی‌امان خود را تا زمانی که دیگر نه من و نه شما زنده نخواهیم بود، ادامه ندهید بلکه بتوانید دست کم یک بار شرافتمندانه نزد خود گواهی دهید که بزرگوار و مهربان بوده‌اید، در جایی که می‌توانستید بدخواه و انتقام‌جو باشید: البته چنانچه بدی روا داشته در حق مردی که هرگز مرتکب نشده و یا نخواسته است بشود، بتواند نام انتقام به خود بگیرد.

[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب خاطرات سیلویا پلات – زندگی‌نامه ]

کتاب اعترافات

ژان ژاک روسو با توجه به زندگی‌ایی که داشت و رویدادها و جهتی که زندگی‌اش به خود گرفته بود، در خوبی‌ها و بدی‌هایی که به او نسبت می‌دهند، هیچ صحت و عدالتی نمی‌بیند و کتاب اعترافات، رسالت به تصویر‌کشیدن روسوی واقعی را بر‌عهده می‌گیرد.

روسو معتقد است آدم‌ها برای داوری در مورد احساسات، عواطف و رویدادهای زندگی دیگران از میزان شناخت خودشان بهره می‌گیرند اما چیزی که این اثر را از بقیه زندگینامه‌ها متمایز می‌کند تلاش روسو در نشان دادن عواطف،احساسات و به طور کلی درونیات خود در مواجهه با رویداد‌های بیرونی زندگی است، چون اساساً آأم‌ها دو زندگی دارند: یکی چیزی که بر بقیه نمایان است و دیگری زندگی درونی خود آن‌ها. نتیجه بیرون ریختن زندگی درونی روسو چنین کتابی است.

روسو پس از ناملایمات کودکی و نوجوانی با دیدرو و فونتنل آشنا می‌شود. با موسیقی عجین می‌شود و سپس جایزه فرهنگستان را برای «گفتار در دانش و هنر» از آن خود می‌کند. گفتارش در «منشاء و مبانی برابری در میان انسان‌ها» بین رسانه‌ها و منتقدان به موفقیتی دست می‌یابد. مورد محبت خانواده‌ای قرار می‌گیرد و در حمایت و خلوت آنان آغاز به نوشتن کتاب‌هایش می‌کند. «قرارداد اجتماعی»، «هلوئیز»، و «امیل» حاصل این دوره‌اند. سپس ساختارشکنی‌اش او را به سمت سوییس می‌گریزاند و باقی ماجرا که می‌توانید در کتاب اعترافات دنبال کنید و بخوانید.

ژ‌ان ژاک روسو در کتاب اعترافات نکاتی را به مخاطبانش ارائه می‌دهد که در هیچ کتاب دیگری نمی‌توان یافت. کتاب او در هیچ قالبی نمی‌گنجد. شرح سلول به سلول انسان است که انگاری در زیر میکروسکوپ تشریح می‌شود. انسان عریان او هیچ حدی را برای کتمان و نقاب نمی‌شناسد.

او بی‌هیچ واهمه و شرمی به عریانی خود می‌پردازد و می‌تازد. و از ورای آن به دیگران که عریان‌شان می‌بیند. و در این روش و منش ظرافت و وقاحت را با هم درمی‌آمیزد. در اوج معصومیت و بی‌گناهی حیایی را متصور نیست. صراحت کلامش در اوج عریانی محض برای انسان غریب می‌شود چون خود را این‌گونه نمی‌شناسد و گویی هذیان می‌بیند. این درجه از بی‌پردگی برای مخاطب و انسان فوق تصور است.

نویسنده درباره اعترافات می‌نویسد: «موضوع اعترافاتم این است که باطن خود را در همه موقعیت‌های زندگیم دقیقا به شما بشناسانم. وعده نداده‌ام که شخصیت بزرگی را به مردم معرفی کنم. قول داده‌ام که خود را چنان که هستم به تصویر درآورم. آنچه وعده داده‌ام سرگذشت دل و جانم است. دلم می‌خواهد بتوانم به نحوی روحم را در پیش چشم خواننده شفاف بگردانم.»

جملات آغازین کتاب اعترافات در دفتر اول چنین است:

من دست به کاری می‌زنم که هرگز سابقه‌ای نداشته است و در آینده هم هیچ‌کس نخواهد توانست از آن تقلید کند. می‌خواهم مردی را با تمام خصوصیات حقیقی و طبیعی خود به همنوعانم نشان دهم. و این مرد، من خواهم بود.

اندیشه‌های ژان ژاک روسو در زمینه های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران خود گذاشت. او که سال ها در پاریس زندگی می کرد، به عنوان یکی از راه گشایان آرمان های انقلاب فرانسه در نظر گرفته می شود. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را به طور مشخص به کار گرفت، اما نزد او از این مفهوم تنها می توان به معنایی ویژه و محدود سخن به میان آورد.

روسو رادیکال تر از هابس و جان لاک و شارل دو مونتسکیو می اندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، او را اساسا در تداوم سنت فکری عصر روشنگری نمی دانند، بلکه اندیشه اش را بیشتر در نقد فلسفه ی روشنگری ارزیابی می کنند. برای روسو، صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش می کند نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید.

[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب گفت‌وگو با مرگ  – زندگی‌نامه ]

کتاب اعترافات

جملاتی از متن کتاب اعترافات

هیچ‌کس نمی‌تواند زندگی‌نامه مردی را، بجز خود او، بنویسد. شیوه زیستن درونی او، و زندگی حقیقی‌اش جز بر خود او بر کسی هویدا نیست.

یکی از خاطراتی که هنوز هم وجودم را به لرزه در می‌آورد و در عین حال مایه خنده‌ام می‌شود خاطره سیب‌دزدی است که برایم بسیار گران تمام شد. سیب‌ها در ته اتباری بودند که از ورای کرکره یک پنجره مرتفع، از آشپزخانه نور می‌گرفت. یک روز که در خانه تنها بودم روی صندوق چوبی مخصوص خمیر نان رفتم تا بتوانم در باغ هسپریدها این میوه گرانبهایی را که نمی‌توانستم به نزدیکش روم، تماشا کنم. رفتم و سیخ کباب را آوردم تا بلکه بتوانم بدان دست یابم اما زیاده از حد کوتاه بود. آن را با افزودن سیخ کوتاه دیگری که برای کباب کردن حیوانات کوچک شکاری به کار می‌رفت، بلندتر کردم؛ زیرا استادم به شکار علاقه داشت. سیخ را چند بار به سیب‌ها زدم اما نتیجه‌ای نداشت. سرانجام با شور و شادی احساس کردم که خود می‌کشم. سیخ را بسیار آهسته واپس کشیدم: اکنون سیب به پنجره می‌خورد: آماده بودم که به چنگش بیاورم. می‌توانید تصور کنید که تا چه اندازه متأسف شدم؟ سیب که زیاده بزرگ بود، نتوانست از سوراخ بگذرد.

اما با رضایتی درونی که برای نخستین بار در زندگی طعمش را چشیدم انجام دادم چون می‌توانستم به خود بگویم: شایسته احترام گذاشتن به خود هستم برای اینکه می‌توانم وظیفه را بر لذت‌جویی ترجیح دهم. این نخستین دین حقیقی است که به مطالعه دارم. مطالعه بود که به من اندیشیدن و سنجیدن آموخت. پس از اصول اخلاقی پاکی که کمی پیش‌تر اختیار کرده بودم، پس از قواعد خرد و تقوایی که برای خود وضع کرده بودم و از پیروی از آن‌ها احساس غرور می‌کردم، شرمندگی از ناپایداری در اندیشه‌ها و از اینکه چنین زود و چنین اشکار اصول اخلاقی خویش را انکار کرده‌ام بر میل به خوشی و لذت چیره شد. شاید در این تصمیم غرور هم به اندازه تقوا سهم داشت اما اگر این غرور عین تقوا نباشد، تأثیری که برجا می‌گذارد به اندازه‌ای با تأثیر آن یک همانندی دارد که اشتباه گرفتن آن‌ها با یکدیگر قابل گذشت است.

یکی از مزایای اعمال پسندیده این است که روح را تعالی می‌بخشد و به انجام دادن اعمال بهتر ترغیب می‌کند زیرا از جمله ضعف‌های بشر این است که چون به ارتکاب کار بدی وسوسه می‌شود خویشتن‌داری‌اش را از دست زدن بدان باید در شمار کارهای نیکش محسوب داشت.

هرگز بیش از ایامی که به تنهایی و با پای پیاده سفر کرده‌ام نه اندیشیده‌ام، نه وجود داشته‌ام، نه زندگی کرده‌ام و نه به‌عبارتی خودم بوده‌ام. در پیاده‌روی چیزی هست که به اندیشه‌هایم جان می‌دهد و آن‌ها را برمی‌انگیزد. هنگامی‌که در جایی ساکن هستم کم‌وبیش توان اندیشیدن را از دست می‌دهم. باید جسم‌ام در حرکت باشد تا روح‌ام را به‌حرکت درآورد. دیدن دشت و صحرا، توالی چشم‌اندازهای دلکش، هوای آزاد، اشتهای باز، سلامت کاملی که با راه‌رفتن به‌دست می‌آورم، دور بودن از هر‌آن‌چه بدان احساس تعلق کنم، و از هر آن‌چه وضعیت‌ام را یادآور شود، همه‌ی این‌ها روح‌ام را از قیدوبندها رها می‌سازد؛ به من جسارتی عظیم برای اندیشیدن می‌بخشد؛ می‌توان گفت که مرا در بیکرانی موجودات می‌افکند تا آن‌ها را با یکدیگر پیوند بدهم، برگزینم، و بی‌هیچ مزاحمت و ترسی به‌دلخواه خود تصاحب کنم. سراسر طبیعت را فرامانروایانه در اختیار می‌گیرم. جان سرگردان‌ام، به هرآن‌چه خوشایندش باشد می‌پیوندد، با آن یکی می‌شود، تصاویری دل‌فریب در پیرامون خود گرد می‌آورد و از احساساتی شیرین سرمست می‌شود، اندیشه‌ها آن‌گاه که خود می‌خواهند می‌آیند، نه آن‌گاه که من می‌خواهم. احساس می‌کنم بهشتی تازه بیرونِ در انتظارم را می‌کشد؛ جز این‌که بروم و بیابم‌ش، به چیزی فکر نمی‌کنم.

در زندگی به جز خودم، تنها او را دیده‌ام که اهل تساهل بود. هرگز از هیچ کس نپرسید که دربارۀ مذهب چه عقیده‌ای دارد. برایش اهمیتی نداشت که دوستش کلیمی، پروتستان، ترک، خشکه‌مقدس یا خدانشناس باشد؛ تنها شرطش این بود که آن دوست مردی شرافتمند باشد. او که در مورد عقاید بی‌اهمیت سرسخت و یکدنده بود، همین که پای مذهب، یا حتی اخلاق به میان کشیده می‌شد به فکر فرو می‌رفت، خاموش می‌ماند، یا اینکه تنها میگفت: «من فقط مسئول خودم هستم.» باورنکردنی است که کسی بتواند روحی بدان بلندی را با ذهنی که تا حد وسواس و موشکافی جزیی‌نگر بود، پیوند دهد.

اگر بنا باشد که خود را در یک مورد اسیر عقیدۀ این و آن کنم، طولی نخواهد کشید که در همه موارد به ناچار تن به اسارت بدهم. برای اینکه همیشه همان که هستم باشم نباید در هرجا که هستم، از اینکه لباسم مطابق با وضعی باشد که برگزیده‌ام، احساس شرم کنم: ظاهرم ساده و نامرتب است، اما نه کثیف است و نه چرکین، و ریشم به خودی خود اصلاً کثیف نیست چون آن را طبیعت به ما داده است و بر حسب زمانه و رسم آن، گاهی هم زینت به شمار می‌آید.

باید بتوانم تمسخر و ملامت را به شرط اینکه سزاوارش نباشم بر خود هموار کنم.

اغلب دیده‌ام، حتی در میان کسانی که بیش از همه به خود می‌بالند که شناخت کاملی از ذات بشر دارند، که هر کسی تنها خود را می‌شناسد، تازه اگر خود را هم بتواند بشناسد: زیرا چگونه می‌توان ویژگی‌های کسی را تنها بر اساس آنچه در وجودش هست و بدون مقایسۀ او با هیچ فرد دیگری، مشخص کرد؟ با وجود این، همین شناخت ناقصی که آدمی از خود دارد تنها وسیله‌ای است که برای شناخت دیگران به کار می‌برد. آدمی خود را اصل و قاعدۀ همه‌چیز قرار می‌دهد، و درست در همین جاست که توهم دوگانه‌ای که زاده خودپسندی است، انتظارمان را می‌کشد: یا به کسانی که درباره اعمالشان داوری می‌کنیم انگیزه‌هایی را به غلط نسبت می‌دهیم که ما را هم اگر به جای آنان بودیم به همان کارها وا می‌داشت؛ یا با قبول همین ،فرض چون نمی‌توانیم خود را چنان که باید به موقعیتی غیر از موقعیتی که در آنیم منتقل کنیم، خود را دربارهٔ انگیزه‌های خویش به اشتباه می‌افکنیم.

ای ذات ابدی، انبوه بی شمار همنوعانم را در پیرامونم جمع کن. باشد که به اعترافاتم گوش فرا دهند، باشد که از رذالت‌هایم به ناله درآیند، باشد که از مصیبت‌هایم شرمسار شوند. باشد که هریک از آنان نیز با همین صداقت در پای سریر تو از مکنونات قلب خویش پرده بردارد، و سپس تنها یکی از آنان، اگر شهامت آن را داشته باشد، بتواند به تو بگوید: من از این مرد بهتر بودم.

مشخصات کتاب
  • عنوان: کتاب اعترافات
  • نویسنده: ژان ژاک روسو
  • ترجمه: مهستی بحرینی
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۸۵۰
  • قیمت چاپ دهم – سال ۱۴۰۰: ۲۸۰۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب اعترافات چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. اگر این کتاب را نخوانده‌اید، آیا به مطالعه آن علاقه‌مند شدید؟

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر نیلوفر:

  1. کتاب فتح پلاسان
  2. کتاب زن در ریگ روان
  3. کتاب خانم دلوی