کتاب نیمه تاریک ماه

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

مورخان ادبی هوشنگ گلشیری را از تأثیرگذارترین داستان‌نویسان معاصر زبان فارسی دانسته‌اند و کتاب نیمه تاریک ماه را، از جمله بهترین کتاب‌های معرفی می‌کنند. کتاب نیمه تاریک ماه مجموعه داستان است و اثر حاصل تمام زحمات نویسنده در عرصه داستان کوتاه می‌باشد.

اما این کتاب ارزشمند آن چنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. شاید یکی از دلایل این موضوع نثر پیچیده گلشیری است که هرکسی نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. گلشیری اغلب به جامعه نگاه بدبینانه‌ای دارد. شخصیت‌های او گرفتار دور باطل‌اند و جز ملال و اندوه چیزی در چنته ندارند. در اکثر داستان‌هایش می‌بینیم که یک نگاه آخرالزمانی وجود دارد و روی صحبتش بیشتر به نظر می‌رسد که طبقات فرهیخته و روشنفکر جامعه است. به هر حال اینها نباید باعث شود تا ما از آثار گلشیری چشم پوشی کنیم این مجموعه یکی از بهترین آثار ادبی مدرن به زبان فارسی است.

از جمله دیگر کتاب‌های گلیشیری می‌توان به کتاب شازده احتجاب – کتاب آینه‌های دردار – کتاب جن‌نامه و کتاب بره گمشده راعی اشاره کرد.

فعالیت ادبی گلشیری با سرودن شعر آغاز شد اما خیلی زود متوجه شد در این زمینه استعدادی ندارد، بنابراین به سراغ داستان نویسی رفت و در سال ۱۳۴۸ رمان شازده احتجاب منتشر شد که هم‌اکنون نیز از جلمه قوی‌ترین کتاب‌های ادبیات فارسی است. او در سال ۱۳۵۶ با همسرش – فرزانه طاهری که خود از مترجمان برتر کشور است و نقش بسیار مهمی در جمع‌آوری داستان‌های کتاب نیمه تاریک ماه دارد – آشنا شد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های غزل و باربد گلشیری است. این نویسنده سرانجام در سن ۶۲ سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفت.

در کتاب حاضر هم داستان ضعیف خواهیم دید و هم داستان معمولی و البته چندتایی داستان شاهکار نیز وجود دارد. گلشیری فرم‌گرایی افراطی بود و به نوآوری در داستان باور داشت. به طوری که اگر بگویم گلشیری بزرگترین تحول در ادبیات داستانی ایران را به وجود آورده و در این راه تا مرز شکستن آگاهانه همه سنت‌های قبل از خود پیش رفته به هیچ وجه اغراق نکرده‌ایم. نکته مهم دیگر تسلط گلشیری بر ادبیات کهن ایران بود. بر این باور بود که به جای تقلید از شیوه‌های غربی باید به کشف ظرفیت‌های ادبیات کهن خودمان تلاش کرد و شیوه‌ای خاص به وجود آورد که مختص و برآمده از الگوهای داستانی خودمان باشد.

[ » معرفی رمان ایرانی: کتاب بوف کور – اثر صادق هدایت]

کتاب نیمه تاریک ماه

داستان‌های کتاب نیمه تاریک ماه زیبا – محکم و با زبان قوی و خاص گلشیری است که در ابتدا قرار بود در چند جلد چاپ شود اما به جز جلد نخست آن تکلیف دیگر جلدها هنوز مشخص نیست. اما همین جلد هم یک غنیمت بزرگ به شمار می‌آید. داستان‌های کتاب بر اساس تاریخ انتشارشان گرد آمده‌اند که در ادامه فهرست آن را ذکر خواهیم کرد.

داستان‌های گلشیری مرز میان واقعیت و خیال – شعر و نثر – گذشته و حال در حرکت‌اند. گلشیری داستان‌نویسی قوی که در این مجموعه دغدغه داستان دارد. دغدغه روایتگری و دست به تجربه‌های مختلف زدن در خلق داستان. به همین خاطر می‌توان گفت، این کتاب یک کتاب آموزشی نیز می‌باشد.

نویسنده بزرگترین نماینده نسلی است که در جُنگ اصفهان گرد آمده بودند تا سبکی نو و صدایی تازه در فضای ادبیات فارسی بدمند. پیش از او بهرام صادقی در زمینه داستان کوتاه به شهرت رسیده بود. نسلی که در اصفهان با حضور گلشیری پدید آمد بیشترین تلاش خود را بر ساختن صناعت ظریف و باریک قرار داد تا آنجا که در بعضی از داستان‌های کوتاه گلشیری می‌توان گونه‌ای از ظرافت و نازکی هنرمندان و صنعتگران اصفهان را دید. با این حال تاکید می‌کنم این کتاب ممکن است از لحاظ موضوعات فرم و در نهایت مورد پسند همگان قرار نگیرد، چرا که از برجسته‌ترین ویژگی‌های آثار گلشیری به کار بردن تکنیک‌های پیچیده روایی و اهمیت به ساختار روایت در بالا بردن سطح زیبایی‌شناسی داستان است.

همان‌طور که اشاره شد داستان‌های این مجموعه به ترتیب زمان چاپ مرتب شده‌اند و خواننده هوشیار می‌تواند درکنار مطالعه داستا‌ن‌ها نیم نگاهی نیز به سیر تحول قلم و دیدگاه‌های نویسنده داشته باشد. داستان‌های این مجموعه عبارتند از:

چنار (پیام نوین ۱۳۳۹) – دهلیز (زمستان ۱۳۴۳) – ملخ (مرداد ۱۳۴۵) – «پرنده» فقط یک پرنده بود – شب شک (جُنگ اصفهان، دفتر چهارم، بهار ۱۳۴۶) – مثل همیشه (جُنگ اصفهان، دفتر پنجم، تابستان ۱۳۴۶) – دخمه‌ای برای سمور آبی (جُنگ اصفهان، دفتر ششم بهار ۱۳۴۷) – عیادت – پشت ساقه‌های نازک تجیر – یک داستان خوب اجتماعی – مردی با کروات سرخ (جُنگ اصفهان، دفتر هفتم زمستان ۱۳۴۷) – عکسی برای قاب عکس خالى من – معصوم اول (جُنگ اصفهان، دفتر هشتم، تابستان ۱۳۴۹) – معصوم سوم – هر دو روی سکه (شهریور ۱۳۵۰) – گرگ (رودکی ش ۱۰، ۱۰ مرداد ۱۳۵۱) – عروسک چینی من (شهریور ۱۳۵۱) – نمازخانه کوچک من (رودکی، ش ،۱۷ نوروز ۱۳۵۲) – بختک (رودکی، ش ۵۲، بهمن ۱۳۵۴) – به خدا من فاحشه نیستم (رودکی، ش ۵۹، شهریور ۱۳۵۵) – سبز مثل طوطی، سیاه مثل کلاغ (احتمالا ۱۳۵۸) – فتحنامهٔ مغان (آذر ۱۳۵۹) – میر نوروزی ما (خرداد (۱۳۶۳) – نیروانای من (مهر ۱۳۶۶) – نقشبندان (خرداد ۱۳۶۸) – شرحی بر قصیده جمیله (شهریور و مهر ۱۳۶۹) – خانه‌روشنان (اسفند ۱۳۷۰ – شهریور ۱۳۷۱) – دست تاریک، دست روشن (خرداد ۱۳۷۲) – نقاش باغانی (شهریور ۱۳۷۲) – انفجار بزرگ (آبان ۱۳۷۲) – حریف شب‌های تار (آذر ۱۳۷۳) – گنج‌نامه (آبان ۱۳۷۳) – زیر درخت لیل (دی ۱۳۷۴) – بانویی و آنه و من (فروردین ۱۳۷۶) – آتش زرتشت (فروردین ۱۳۷۶) – زندانی باغان (مهر ۱۳۷۷)

هر کدام از داستان‌های کتاب را می‌توان به شکل ویژه بررسی کرد و درباره جنبه‌های مختلف آن به بحث و گفتگو پرداخت. اجازه بدهید در ادامه درباره یکی از این داستان‌ها صحبت کنیم: داستان کوتاه «عیادت»

عیادت روایت سوم شخص محدود به ذهن مردیست که به عیادت مرد زمین‌گیر دیگری رفته است. مرد بیمار گرچه که همه‌چیز را می‌فهمد ولی نمی‌تواند هیچ عکس‌العملی نشان دهد! زن مرد بیمار، حامله است و به هنگام پذیرایی و تعارف چایی از عیادت‌کننده، گفت‌وگوهای پراکنده‌ای میان آن‌ها شکل می‌گیرد.

کمکم متوجه می‌شویم که دوتا از بچه‌های زن از مرد عیادت‌کننده است و در خلال فلش‌بکه‌ای شگفت‌انگیز داستان باز هم متوجه می‌شویم که سال‌ها پیش، مرد عیادت‌کننده همسایه این خانه قدیمی بوده و شب‌هایی که مثلاً درس میخوانده به خلوت زن آمده و شوهر، که حالا زمین‌گیر است از زنش فقط بچه می‌خواسته و وقتی بچه‌دار نمی‌شدند، زن را مورد اذیت و آزار قرار می‌داد. زن هم برای فرار از این موضوع به هر حال بچه‌هایی برای شوهر می‌آورد! این عیادت هم در واقع نوعی دعوت است از طرف زن گویا برای آزار شوهر چرا که گفت‌وگو درست جلوی شوهر و درباره بچه‌ها صورت می‌گیرد.

اما سبک و زیبایی قلم گلشیری در گوشه و کنایه‌های متن مشخص می‌شود. به عنوان مثال آنجا که مثلاً به جای اینکه بنویسد زن حالا چاق شده و مثل قبل لاغر و زیبا نیست می‌نویسد: مرد دید که سماور در متن هیکل زن خیلی کوچکتر از معمول شده است. یا به جای اینکه بنویسد مرد به یاد خاطرات گذشته افتاد و یا حتی به جای اینکه از پل تداعی استفاده کند، می‌نویسد مرد چای را سر کشید و گذاشت که بیایند. این «بیایند» هجوم خاطرات است که می‌آیند.

در قسمتی از متن این داستان می‌خوانیم:

و مرد نخواست که بشنود و گذاشت که بازگردند. دیگر ترسی نداشت. حتی توانست توی اتاق را به یاد بیاورد. زن رفته بود پشت پرده و وقتی او رفت تو، آمد و چشم مرد را از پشت سر گرفت. مرد دست برد و کفل‌های زن را گرفت، و زن غش‌غش خندید. آن شب ماه رمضان را هم به یاد آورد که بعد از سحری خوردن آن‌قدر با کتاب‌های درسیش کلنجار رفت تا صدای گرپ گرپ پای شوهر توی راه‌پله‌ها بلند شد. زن گفته بود که حتماً منتظر بنشیند؛ و مرد صدای در را که شنید رفت پایین. چراغ اتاق‌های همسایه‌ها خاموش بود و دالان تاریک تاریک. کورمال‌کورمال به در رسید و چفت در را انداخت و بعد از پله‌ها رفت بالا. در نیمه‌باز بود. وقتی داخل اتاق شد صدای زن را شنید.

به طور کلی، در دل داستان‌های گلیشری اشارات و نقدهای فرهنگی زیادی همراه با گوشه و کنایه به چشم می‌خورد که بدون شک بسیاری از آن‌ها برای هر کدام از خوانندگان آشنا است. خواننده دردهای مطرح شده را می‌فهمد و بدون شک نحوه بیان و روایت گلیشری را تحسین می‌کند.

[ » معرفی رمان ایرانی: رمان ملکوت – اثر بهرام صادقی ]

کتاب نیمه تاریک ماه

قسمت‌هایی از داستان‌های کتاب

ساعت هفت صبح بود که راه افتادیم. بارها را که فقط سه تا ساک بود گذاشتیم توی خرجین یکی از خرها و دنبال جاده را گرفتیم. آن‌ها سه نفر بودند، یکی که خرها را می‌برد به ایشوم، دو تای دیگر با هم برادر بودند و مثل ما بارهاشان را گذاشته بودند روی یک خر. برادر بزرگتر چشم‌سبز و خنده‌رو بود و آن یکی، جوان و بلندقد با چهره‌ای که مثل صخره سخت و گوشه‌دار بود. تازه توی چشمهای نیم‌بسته و زیرپوست سوخته‌شده‌اش یک چیز وول می‌خورد که آدم مورمورش می‌شد و می‌رفت توی نخ اینکه ساعتش را بگذارد توی جیبش و پول‌هایش را یک جایی گم و گور کند. هر سه تاشان کلاه‌های دوگوشی سرشان بود و یکی یک چوب داشتند که می‌گذاشتند پشت گردنهاشان، و مثل وقتی که می‌خواهند چوب‌بازی کنند مچ دست‌هاشان را روی چوب‌ها انداخته بودند.

یک هفته هم طول نکشید که بهش گفتم: «وستت دارم.» دیگر آسان شده است، انگار مثلا بگویی: «لیوان آب را بده.»

اما که چی؟ وقتی آدم پانزده سال همه‌اش خواب باشد و همه‌اش فکر کند باید بدود، باید برود، باید بپرسد و نتواند حتی قدم از قدم بردارد، نتواند حتی اصغرش را صدا کند، من چه کار می‌توانم بکنم؟ چه کار می‌شود کرد، وقتی آن‌طور نشسته است روی لبه‌ی سرد و سنگی باغچه، پشت به خانه، طوری که انگار هرگز نمی‌آید، انگار که حق با اشرف‌السادات است و من هم باید بروم، آنجا، کنار او، روی لبه‌ی باغچه بنشینم و بی‌صدا حتی گریه نکنم؟

تا وقتی که کوچکی و نمی‌تونن با خودت حرفی بزنن، به پر و پای پدر و مادرت می‌پیچن که چرا لباس بچه‌تون این طوره؟ چرا مدرسه‌ش نگذاشتین؟ چرا دستشو به یه کاری بند نکردین؟ بعد که خودت بزرگ شدی قدم به قدم تعقیبت میکنن، هی بیخ گوشت ونگ میزنن: «آقا جون زن بگیر. آدم که بی‌زن نمی‌شه، این شتری که…» بعد از تو می‌خوان که بچه‌دار بشی. خب، تو از زور پیسی ناچار میشی تخم و ترکه پس بیندازی. میگی با یکی در دهنشونو می‌بندم اما اونا که راضی نمیشن. اگه دختره یه برادر یا خواهر میخواد. باز اگه دختر شد دست بردار که نیستن، باید یکی رو درست کنی که توی عزات جلو مردم بلن شه و بنشینه. تازه اگه همه‌شون پسر شدن، هان؟ یکی را میخوان که دنبال تابوتت شیون کنه، به سر و سینه‌ش برنه، موهاشو بکنه. بعد میرن سر وقت شوهر دادن دخترهات یا زن دادن پسرت. روزی دو سه نفر پیدا میکنن، بعد نوه ازت میخوان. و وقتی تا اینجا تعقیبت کردن چشم به راهن که حلوات رو بخورند و تو باید خیلی احمق باشی که جون سختی کنی و بمونی. باید از نگاهشون بفهمی که جاشونو تنگ کردی، که دیگه زیادی هستی و باید هرچه زودتر تو یه تابوت بخوابی تا سر دست و صلوات گویان ببرندت قبرستون، بشورندت و بگذارندت توی قبر و خاک بریزن روت و فاتحه شونو بخونن تا خیالشون از تو یه آدم تخت بشه و بتونن روی اسمت یه خط قرمز بکشن.

تاریخ اصلا زباله‌دانی ندارد، هیچ‌چیز را نمی‌شود دور ریخت.

خوبی زندگی بیشتر در این است که یک مرگی هم در انتهاش هست.

خون سرخ و گرم به همه ملافه‌ها نشت می‌کند. مرا واگذارید! واگذاریدم تا شاید این سیلان گرم و سرخ بتواند آن جثه عظیم را از سینه من بشوید. و این بوی سنگین، عفونتی را که در بینی و دهانم خانه کرده است، پاک کند.

درخت عجیبی است لیل. ساقه‌هاش همه به شکل ریشه، رشته رشته، در خاک فرو آویخته‌اند. برگهاش پهن و گوشت دارند و میوه‌اش فندق‌مانند اما به رنگ سرخ جگری است. حتی در اولین دیدار این توهم که درخت هم ما را می‌بیند، آدم را می‌لرزاند. قبلاً هم دیده بودم، ولی تک و توک بود، اما در کیش، در محله عربها دو طرف دهکده سی چهل تایی لیل داشت. زمین را برای لوله‌کشی کنده بودند و ما تا به درخت‌ها برسیم مجبور شدیم پنج شش بار از روی کانال‌های عمیق بپریم.

هر وقت خون و خون‌ریزی باشد، برنده کسی است که می‌تواند بکشد.

تو کجا بودی که ببینی چه به سر من آورد؟ وقتی شما از اون اتاق روبه‌رو بنه کن شدین هر شب در دل من می‌نشست که می‌خواهم بچه‌ام بشود و نمی‌شد. بهانه می‌گرفت، سر هیچ و پوچ بچه‌ها را می‌زد. حرفی نمی‌زد اما من از چشماش می‌فهمیدم که باید بو برده باشه که اصلاً بچه‌اش نمیشه. اونوقت باز هر شب خسته‌ام می‌کرد و گرپ گرپ از پله‌ها می‌رفت پایین تا همه بفهمن که داره میره حموم.

صندلی‌ها می‌گویند از سنگینی یا سبکی می‌فهمند که هرکس چقدر تاریک است. گفته‌اند وقتی آمد و نشست تلخ بود. تلخی را از صدای فنر‌ها فهمیده بود. ما تلخ نمی‌شویم. تلخی آدم را ما از دستی که بر دسته صندلی می‌گذارد می‌فهمیم و با تلخی‌های گذشته که هست که پاسخ می‌دهیم و تلخترش می‌کنیم. او چنان پر بود که تلخی‌های کهنه را پس می‌زد، مثل ابر که می‌گویند پر است از آب، سرریز می‌شود. کبریت که کشید، دریچه شعله روشن شد.

مشخصات کتاب
  • کتاب نیمه تاریک ماه
  • نویسنده: هوشنگ گلشیری
  • انتشارات: نشر نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۵۶۵
  • قیمت چاپ پنجم – سال ۱۴۰۱: ۳۲۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب نیمه تاریک ماه چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات ایران: