نشانک

کلاین و واگنر

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

این کتاب شامل دو داستان با عنوان: «کلاین و واگنر و سیدارتا» و یک مجموعه یادداشت درباره سفر هرمان هسه به کوهپایه‌های آلپ به نام گشت‌وگذار است.

هرمان هسه در سال ۱۸۷۷ در آلمان به دنیا آمد. خانواده او همه از مبلغان پروتستان بودند و هسه نیز به مدرسه مذهبی می‌رفت تا خود را برای زندگی و کار روحانی آماده کند و سنت خانوادگی را ادامه دهد. اما او در سال ۱۸۹۲ در اثر طغیان تب خودشناسی، نظرش تغییر کرد و مدرسه را ترک کرد. بعدها حرفه نویسندگی را دنبال کرد و یکی از موفق‌ترین و درخشان‌ترین نویسندگان آلمانی‌نویس شد. او در سال ۱۹۴۶ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد.

هرمان هسه به فرهنگ و تمدن چین و هند اشتیاق بسیار زیادی داشت. یکی از برجسته‌ترین داستان‌های او نیز – سیدارتا – حاصل همین عشق به فرهنگ هند است. سیدارتا که یکی از رمان‌های موجود در کتاب کلاین و واگنر است، قبلا نیز با ترجمه سروش حبیبی از سوی نشر ماهی با عنوان سیدارتها چاپ شده است.

معرفی کتاب: رمان سیدارتها – همراه با اینفوگرافیک ]

معرفی داستان کلاین و واگنر

داستان این رمان کوتاه درباره فریدریش کلاین، کارمندی آبرومند، همسر و پدری خانواده‌دوست است که ناگهان زیر بار جنایتی خیالی زندگی خود را رها می‌کند و با گذرنامه جعلی فرار می‌کند. مترجم  کتاب – علی‌اصغر حداد – در پیش‌گفتار کتاب آورده است:

نوول کلاین و واگنر نخستین بار در سال ۱۹۲۰ در مجموعه‌ای به نام آخرین تابستان کلینگزور منتشر شد. هسه این نوول را «داستان خرده‌بورژوایی» نامید که «به جهان ماجراجویی کشیده می‌شود، جهان بدی و خطر، عرصه‌ای ناامن و ناآشنا، و در این عرصه از دست می‌رود.»

فریدریش کلاین مردی آرام و بی‌آزار بود. کارمندی سربه‌راه و معصوم که زندگی خوبی داشت. این آدم وقتی با گذرنامه جعلی به سمت جنوب فرار می‌کند وارد دنیای دیگری می‌شود. دنیایی که با او سازگار نیست. فرار کردن همراه با پول دزدی و به همراه داشتن یک تپانچه از عهده فریدریش خارج است اما او تصور می‌کند همسر و سه فرزند خود را به قتل رسانده است و بنابراین چاره‌ای جز فرار ندارد.

فشار و رنجی که فریدریش در هر لحظه تحمل می‌کند به خوبی در متن کتاب نشان داده شده است و خواننده می‌بیند که این کارمند سابق چقدر در دنیای جدید با خطر روبه‌رو است. در ادامه داستان، فریدریش زنی را می‌بیند که شیفته او می‌شود. کشش عجیبی نسبت به این زن دارد و خود نیز دلیل آن را نمی‌داند. بنابراین تصمیم می‌گیرد با زن آشنا شود و…

معرفی داستان سیدارتا

در داستان سیدارتا گوشه‌هایی از زندگی بودا با وقایع تخیلی تلفیق شده است. سیدارتا فرزند عالِم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی، برهمن فرزانه است و از کودکی راه پدر را دنبال کرده و در حال آموختن تعلیمات مذهبی است. همه سیدارتا را ستایش می‌کنند و عقده دارند که او در آینده یکی از بزرگان برهمایی خواهد بود. اما در این میان خود سیدارتا احساس خوبی نداشت: «سیدارتا، برای خود شادی به بار نمی‌آورد، مایه‌ی خرسندی خود نبود.» – «در دل هیچ شاد نبود.»

سیدارتا متوجه شد آموزه‌هایی که در خانه پدری دریافت می‌کند او را سیراب نمی‌کند، بنابراین خانه را ترک می‌کند و به همراه دوستش، گوویندا، به شمن‌ها می‌پیوندد. سیدارتا می‌خواهد با تحمل رنج و عبور از منِ خویش از رنج جهان و از چرخه‌ ملال‌انگیز زندگی بیرون رهایی یابد. در نزد شمن‌ها نیز سیراب نمی‌شود و تصمیم می‌گیرد به سراغ بودا برود.

سیدارتا پس از شنیدن آموزه‌های بودا با او گفت‌وگو می‌کند اما تصمیم می‌گیرد راه خود را دنبال کند و از طریق آن به رهایی برسد. به همین خاطر به زندگی رو می‌آورد و با کمالا آشنا می‌شود و…

علی‌اصغر حداد – در پیش‌گفتار کتاب درباره سیدارتا می‌نویسد:

هسه، آن‌گونه که خود می‌گوید، قصد داشت با نگارش سیدارتا آموزه‌ی وحدت خدایی را که از دیرباز در آسیا مطرح بوده است، برای اروپاییان امروزی بازآفرینی کند و چیزی را پیش چشم آنان بیاورد که تمام مذاهب و اشکال گوناگون ایمان بشری در آن شریک‌اند. هسه، برای رسیدن به این مقصود، در قالب سیدارتا شخصیتی را خلق کرد که از هرگونه جزم اندیشی به دور است، شخصیتی که تضاد میان زندگی و اندیشه را با هم آشتی می‌دهد و به آن تعالی می‌بخشد. اما سیدارتا زمانی به این جایگاه رسید که هر دو عنصر را با آغوش باز پذیرا شد و مرحله‌ی یاس و درماندگی را پشت سر گذاشت.

معرفی کتاب: رمان داستان دوست من – اثر هرمان هسه ]

کلاین و واگنر

در قسمت آخر این کتاب، هرمان هسه که مرد سیر و سفر بود، درباره گشت‌وگذارهای خود در آلپ می‌نویسد. درباره خانه روستایی، گردنه، دهکده، پل، درخت‌ها، هوای بارانی و… می‌نویسد. مترجم می‌نویسد: «نگارش این مجموعه برای هسه بیشتر زمینه‌ساز سفری بوده است به درون خود و بیان زمزمه‌وار آنچه در ذهن و دلش می‌جوشیده است.»

درنهایت پیشنهاد می‌کنم که این کتاب و دیگر داستان‌های هرمان هسه را بخوانید. هسه در کتاب‌هایش یک هدف بزرگ را دنبال می‌کند. کتاب‌های هسه باعث شناخت عمیق‌ از آنچه که هستیم می‌شود.

جملاتی از متن داستان‌های کتاب کلاین و واگنر

  • کلاین و واگنر

حال دیگر یقین داشت، سرنوشت از جای دیگری نمی‌آمد، در درون خود او رشد می‌کرد. اگر در برابر سرنوشت چاره‌ای نمی‌یافت، طعمه‌ی آن می‌شد. (کلاین و واگنر – صفحه ۲۸)

دوباره لحظه‌ای احساس خوشبختی کرد، احساس آرامش و اطمینان خاطر، حسی بسیار مطبوع و دلپذیر برای کسی که با ترس و وحشت آشناست. جلمه‌ای از دوران کودکی خود به یاد آورد. آن‌ها، شاگردان مدرسه، با هم در این باره گفت‌وگو می‌کردند که بندبازها با چه شیوه‌ای موفق می‌شوند کاملا مطمئن و بی‌دغدغه روی طناب راه بروند. بعد یکی گفته بود: «اگر کف اتاق هم با گچ خط بکشی، راه رفتن دقیق روی آن همان اندازه سخت است که روی طناب نازک. اما به راحتی از عهده‌ی کار برمی‌آیی، چون خطری تهدیدت نمی‌کند. اگر به خودت تلقین کنی که با همان خط گچی طرف هستی و هوای دور و بر هم همان کف اتاق است، می‌توانی روی هر طنابی با اطمینان راه بروی.» (کلاین و واگنر – صفحه ۴۸)

عشق دیگران خوشبختی نمی‌آورد. اما عاشق‌بودن خوشبختی است. (کلاین و واگنر – صفحه ۵۸)

خودکشی بیهوده بود، حالا بیهوده بود، بی‌ارزش بود. اعضای بدن خود را یک به یک نابود کردن، درهم‌شکستن، بیهوده بود! اما رنج‌بردن، به ضرب درد و رنج پخته شدن، به ضرب تازیانه و زجر ساخته شدن، خوب بود، رهایی بود. (کلاین و واگنر – صفحه ۷۴)

  • سیدارتا

در گذشته، زمانی که آن دو جوان به تقریب سه سال نزد شمن‌ها به سر برده و تمرینات آنان را پی گرفته بودند، از برخی راه‌ها و بیراهه‌ها خبری به گوششان رسیده بود، یک شایعه، یک افسانه: گویا مردی آمده بود که گوتاما نامیده می‌شد، والا، بودا. گویا او در درون خود بر رنج جهان چیره شده و چرخ تناسخ را از حرکت بازداشته بود. (سیدارتا – صفحه ۱۱۶)

سیدارتا اندیشه‌کنان آهسته‌تر رفت و از خود پرسید: «راستی آن چیست که می‌خواستی از درس و از آموزگاران بیاموزی؟ آن چیست که آنانی که این همه به تو آموختند، نتوانستند به تو بیاموزند؟» و با خود گفت: «آن چیز منبود که می‌خواستم معنا و مفهومش را بیاموزم. آن چیز منبود که می‌خواستم از آن رها شوم، بر آن غلبه کنم. اما نتوانستم بر آن غلبه کنم، فقط توانستم فریبش دهم، فقط توانستم از آن بگریزم، خود را از آن پنهان کنم. راستی که در این جهان هیچ‌چیز به اندازه این من اندیشه‌ام را به خود نکشیده است: این معما که من زنده‌ام، یکی هستم، جدا و متمایز از همه‌ی دیگران، این معما که من سیدارتا هستم! راستی که در این جهان شناختم از خود، از سیدارتا، کم‌تر از هر پدیده‌‌ی دیگریست.» (سیدارتا – صفحه ۱۲۸)

بیش‌تر مردم به برگی فرو افتاده می‌مانند که در هوا تاب می‌خورد، پروازکنان به این‌سو و آن‌سو رانده می‌شود و به زمین می‌نشیند. اما گروهی هستند کم‌شمار که به ستاره‌هایی می‌مانند که در مدار ثابت خود سیر می‌کنند، مصون از گزند باد، با قانون و مداری در درون خود. در میان همه‌ی فرزانگان و شمن‌هایی که شناختم، تنها یکی این‌گونه بود، فرزانه‌ای کامل که هرگز فراموشش نمی‌کنم. او همان گوتامای والامقام است، مبشر آن آیین. (سیدارتا – صفحه ۱۵۱)

نرمی نیرومندتر از سختی است، آب نیرومندتر از صخره، محبت نیرومندتر از اجبار. (سیدارتا – صفحه ۱۸۲)

  • گشت‌وگذار 

هر بار که به این ناحیه‌ی پربرکت در دامنه‌ی جنوبی آلپ می‌رسم، احساس می‌کنم از تبعید برگشته‌ام، احساس می‌کنم دوباره در سمت درست کوه به سر می‌برم. این‌جا خورشید مهربان‌تر می‌تابد و کوه‌ها سرخ‌ترند، این‌جا شاه‌بلوط می‌روید و تاک، بادام و انجیر، این‌جا آدم‌ها خوبند، مودب و مهربان، گرچه بی‌چیز. و هرآنچه می‌سازند، چنان خوب، چنان بقاعده و چشم‌نواز می‌نماید که می‌پنداری به حکم طبیعت این‌گونه رشد کرده است. (گشت‌وگذار – صفحه ۲۲۲)

گاهی هوای بارانی شادی‌آور است، فرح‌بخش است؛ هوای امروزی این‌گونه نیست. رطوبت موجود در هوای سنگین هر لحظه کم و زیاد می‌شود، ابرها می‌روند و ابرهای دیگری می‌آیند. آسمان عبوس و مردد است. (گشت‌وگذار – صفحه ۲۲۷)

مشخصات کتاب

  • عنوان: کلاین و واگنر
  • نویسنده: هرمان هسه
  • ترجمه: علی‌اصغر حداد
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات: ۲۴۸
  • قیمت چاپ اول – زمستان ۱۳۹۶: ۱۸۵۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب کلاین و واگنر چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ماهی:

  1. رمان رنج‌های ورتر جوان
  2. رمان بیروت ۷۵
  3. رمان بیوه‌ها