کجا میروی؟ رمانی تاریخی از نویسنده لهستانی، هنریک سینکیویچ است که به خاطر آن در سال ۱۹۰۵ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. موسسه نوبل از سینکیویچ به عنوان یک نویسنده حماسی یاد میکند و خواننده با مطالعه این رمان متوجه موضوع میشود. داستان کتاب علاوه بر اینکه زمینهای تاریخی دارد روایتگر یک عشق پرشور و جذاب است که شخصیتهای آن برخلاف دیگر شخصیتهای تاریخی، خیالی هستند.
هنریک سینکیویچ در سال ۱۸۴۰ در لهستان به دنیا آمد. در دانشگاه ورشو ادبیات و تاریخ آموخت و در ۲۶ سالگی نخستین کتابش را نوشت. به جاهای مختلفی در اروپا، آفریقا و آمریکا سفر کرد و در بازگشت از آمریکا کتابی تحت عنوان «تصویری از آمریکا» نوشت که او را به شهرت رساند. سرانجام سینکیویچ شاهکار خود یعنی رمان کجا میروی؟ را خلق کرد و در ۵۹ سالگی توانست جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند.
شخصیت مرکزی کتاب حاضر کلادیوس سزار دروسوس گرمانیکوس معروف به «نرون» است که سینکیویچ پس از سالها تحقیق و پژوهش درباره اتفاقات تاریخی بخشی از زندگی او را روایت میکند. بخشی که باعث شده است نرون به نماد جنون و بیرحمی در غرب تبدیل شود. به گفته تاریخنویسان نرون یکی از بیرحمترین و ستمکارترین مردان روزگار است. گفته میشود در طول ۱۴ سال فرمانروایی او، روزی نبود که خون بیگناهی به خاک ریخته نشود.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، بخشی از متن کتاب که آتشسوزی روم (در ادامه در این مورد بیشتر خواهیم گفت) را نشان میدهد آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: خروج اضطراری – نشر ماهی ]
کتاب کجا میروی؟
داستان کتاب در روم باستان در سالهای به قدرت رسیدن نرون روایت میشود. داستان کتاب با یکی از عالیترین مشاوران نرون یعنی «پطرونیوس» آغاز میشود که یکی از شخصیتهای جالب کتاب است. کسی که بسیار باهوش و صاحب ذوق است و اعتقادی به خدایان مردم روم هم ندارد. پطرونیوس دوست دارد از همه لحظات زندگیاش لذت ببرد و از کارهای دیوانهوار مانند ایستادن در برابر حرفهای نرون هم باکی ندارد. همین موضوع باعث شده که او گاه از حقوق عدهای برده دفاع و نزد مردم محبوب شود.
پطرونیوس همیشه در مراسمات شعرخوانی نرون حضور دارد و قیصر از او به عنوان اولین نفر نظرش را درباره کارهایش میپرسد. شعرهای امپراتور باعث شده پطرونیوس از شعر و شاعری متنفر شود اما از درد ناچاری در برابر او اشعارش را بالاترین آثار هنری میداند. نرون مدتی است به شعر سرودن پرداخته و هرکسی را که میبیند شعر میسراید اما «نکتهی جالبتوجه اینجاست که هیچکس حق ندارد بهتر از امپراتور شعر بگوید!»
در این میان خواهرزاده پطرونیوس که فرمانده جنگی است از آسیا بازگشته و خبر مهمی برای او دارد. «مارکوس» در نزدیکیهای دروازه شهر، بازویش در اثر حادثهای شکست و مردی مهربان و پرمحبت او را به خانهاش میبرد تا از او مراقبت کند. در این خانه است که مارکوس عاشق دختری زیبا به نام «لیژیا» میشود. حال مارکوس که در آتش این عشق میسوزد نزد پطرونیوس آمده تا از او برای رسیدن به عشقش کمک بگیرد.
اما موضوع چندان ساده هم نیست. لیژیا دختری متفاوت است که زمانی شاهزاده بود و اکنون نیز به دین مسیح روی آورده است. مسیحیت نیز در این دوران روزگار سختی در پیش دارند. پس از مصلوب شدن عیسی، آنان نمیتوانند به راحتی خودشان و عقایدشان را نشان دهند و به اجبار در خفاء زندگی میکنند. علاوه بر اینها عشق زمینی و دیوانهوار مارکوس که شبیه دیگر رومیان رفتار میکند و فکر میکند میتواند به اجبار هر دختری را به دست آورد برای لیژیا غیرقابل قبول است ولی هنوز اتفاقات بسیار زیادی در پیش است.
فراموش نکینم که شخصیت مرکزی رمان حاضر نرون است. حاکمی که به کمک مادرش به قدرت رسید و حکمرانیاش هم به خاطر فیلسوفانی مانند سنهکا در ابتدا خوب بود. اما بهزودی قیصر دیوانه شروع به از بین بردن اطرافیانش – از جمله مادرش – کرد و غرق در هوسرانی شد. عاشق دختر زیبایی به نام «اوکتاویا» شد و با او ازدواج کرد اما خیلی زود همسر بیگناهش را به دست جلاد سپرد و با زن دیگری به نام «پوپیه» که معشوقهی خودش بود ازدواج کرد.
رم در دوران امپراتوری نرون در وحشت و هراس عجیبی بهسر میبرد. روزی نبود که بوم بدبختی سایهی مرگبار خود را بر سر خانوادهای نگسترد و جمع کثیری را پریشان و داغدار نکند. حضور سربازان نرون در هر خانه حکم پیک مرگ را داشت. در اینگونه موارد تردیدی نبود که مصیبت عظیمی دامنگیر افراد آن خانواده شده و دیگر راه هیچگونه گریز و پرهیزی برای آنان باقی نمانده است. (کتاب کجا میروی؟ اثر هنریک سینکیویچ – صفحه ۴۹)
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان هـ هـ ـحـ هـ – رمانی تاریخی درباره جنگ جهانی دوم ]
درباره کتاب هنریک سینکیویچ
به طور کلی فکرش را هم نمیتوانید بکیند، داستانی عاشقانه با زمینهای تاریخی که امپراتوری دیوانه و مسیحیان اولیه در مرکز آن هستند تا به این اندازه جذاب و خوشخوان باشد. کتاب و اتفاقاتش بسیار ساده و جذاب پیش میرود و دیوانگیهای نرون هم به خوبی به تصویر کشیده شده و خواندنش بسیار هیجانانگیز است. بنابراین در همینجا اشاره کنم که اگر به دنبال کتابی تاریخی هستید که تم عاشقانه نیز داشته باشد، این کتاب برای شماست.
*توجه: ادامه متن ممکن است بخشی از قسمتهای کتاب را فاش کند.
نرون، امپراتور روم که بدون تردید یکی از دیوانهترین آدمهای تاریخ است، قبل از مرگش گفته بود: «افسوس که با مرگ من، جهان هنرمند بزرگی را از دست میدهد.» اشاره او به شعر سرودن و آواز خواندنش بود. هربار که او شعر میگفت، اطرافیانش باید تعریفهای ویژهای از آن میکردند. آنها باید دقت میکردند که درست چاپلوسی کنند در غیر این صورت ممکن بود به راحتی جانشان را از دست دهند. این حاکم دیوانه بعد از مدتی احساس کرد طبع شاعرانهاش مانند قبل نیست و نمیتواند اشعار خوبی برای جهانیان باقی بگذارد. بنابراین تصمیم گرفت برای سرودن اشعار حماسی جدید، پایتخت امپراتوریاش را به آتش بکشد!
وسعت این جنون باعث شد که دامن مسیحیان اولیه را هم بگیرد. پطرس حواری و پیروان او پس از مصلوب شدن عیسی، زندگی سختی در خفاء دارند و از طریق علائم و نشانههای محرمانه دوستان هممذهب خود را پیدا میکنند و فقط در جمعهای کوچک به بحث درباره مسیح و آموزههای او میپردازند. در کتاب کجا میروی؟ این جلسات و صحبتهای آنان به خوبی روایت شده ولی حال با روی کار آمدن نرون دیوانه زندگی این مسیحیان بیشتر از هر زمانی در خطر است.
نرون که زندگی هزاران نفر را به آتش کشیده بود، این آتشسوزی را به گردن مسیحیان انداخته و شروع به سلاخیشان میکند. او مسیحیان را طی مراسمی که با حضور مردم خشمگین اجرا میشد با گلادیاتورها روبهرو میکند، جلوی حیوانات وحشی پرتشان میکند، آتششان میزند تا به عنوان مشعل انسانی از آنها استفاده کند و یا آنها را مانند پطرس حواری مصلوب میکند.
مترجم کتاب – حسن شهباز – که در سال ۱۳۵۳ کتاب را به زیبایی ترجمه کرده است در مقدمه خود مرور کوتاهی به زندگی نرون دارد. در قسمتی از مقدمه مترجم درباره نرون آمده است:
دوران زمامداری او و فجایع بیشماری که وی در این مدت مرتکب شد متضمن فصول عبرتانگیزی است که در تاریخ زندگانی بشر بینظیر است. مردم روم پس از مرگ وی تمام آثار حیات او را از میان بردند تا کلمهی نرون از قاموس بشری محو و زدوده شود، ولی با وجود این کوششها نام نرون و ماجرای زندگانی ننگین و نفرتبار او از نسلی به نسل دیگر و از قومی به قوم دیگر رفت تا امروز که نوزده قرن از آن دوران میگذرد نام او از دهانی به دهان دیگر و اعمال او با وحشت و هراس یاد میشود.
اما در میان همه این اتفاقات تاریخی که در کتاب شرح داده شده، داستان تخیلی یک عشق زمینی هم وجود دارد که تبدیل به عشقی عارفانه و آسمانی میشود. عشقی که شور آن از دل مسیحیت بیرون میآید و آدمی گستاخ و وحشی را به کلی دگرگون میکند و به آدمی عاشق و مهربان تبدیل میکند. داستان مارکوس و لیژیا در نوع خود بسیار خواندنی است و عشق آنها مانند ققنوس از زیر خاکستر روم سر برمیآورد.
در نهایت اشاره کنم که براساس کتاب – با عنوان اصلی ?Quo vadis – فیلمی هم ساخته شده که دیدن آن خالی از لطف نیست. هرچند مثل همیشه پیشنهاد ما مطالعه کتاب در درجه اول است.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب آخرین شیطان – نشر ماهی ]
جملاتی از متن کجا میروی؟
اگر نظر مرا در این مورد بخواهی باید بگویم که به نظر من در این دنیا فقط یک خدای سرمدی هست که هم نیرومند است و هم الهامّبخش، و آن ونوس، الههی عشق و زیبایی، است. اوست که تمام قلوب بشری را به هم نزدیک میکند و اوست که چشم و دل عاشق را به معشوق میگشاید. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۲۱)
در این دنیا هیچ لذتی بالاتر از لذت عشق نیست. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۹۷)
در سراسر قلمرو پهناور روم، همه پوپیه را به رشک و خودپرستی میشناختند و از نهاد تیرهی او میترسیدند. وی همان زن خودبین و سیاهدلی بود که وقتی توجه قیصر را به خود جلب کرد، چون از زیبایی و جمال خیرهکنندهی اوکتاویا وحشت داشت و نمیتوانست حتی یک فردِ زیباتر از خود را در خاک روم ببیند، آنقدر نرون را به دام وسوسه و افسون کشید تا فرمان قتل همسر بیگناه را صادر کرد. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۱۱۹)
این نکته را همیشه به خاطر داشته باش که سنگ مرمر گرچه زیبا و نایاب است معهذا تا دست استاد مجسمهساز به آن نرسیده و شاهکار دلپذیر از آن پدید نیاورده، خودبهخود چیزی نیست. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۱۹۲)
در این مدت نسبتاً طولانی که در کنار نرون بودهام به یک حقیقت عجیب پی بردهام و آن اینکه اگر کسی مدتی در کنار دیوانگان بماند خودش هم دیوانه میشود! از آن جالبتر این است که در پارهای موارد انسان از این جنون و دیوانگی لذت هم میبرد و احساس رضایت میکند. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۲۲۵)
اگر به خاطر دیدن تو نبود، اگر امید نداشتم که بار دیگر تو را میبینم، تاکنون مثل یک سرباز شجاع با خنجرِ خود انتحار کرده بودم. اما منی که هیچوقت در سراسر عمرم از مرگ نترسیده بودم امروز میترسم، میترسم برای اینکه فکر میکنم اگر بمیرم دیگر تو را نخواهم دید. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۳۱۵)
جهان ما اسراری در بر ندارد! ما فقط یک چیز، یک متاع، داریم که میکوشیم در بین افراد بشر رواج پیدا کند و آن عشق است. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۳۸۷)
تا کسی مثلاً قمار نکند آیا میتواند لذت برد و تفوق بر حریف را بفهمد؟ مسلماً نه، حتی آنهایی که در بازی، باخت نصیبشان میشود یک امید دارند و آن این است که شاید در دفعات بعد بر حریفان خوشاقبال خود فائق شوند! زندگی هم همینطور است. زیستن برای من حکم بازیچهای را دارد. دلم میخواهد دائماً با جان خود بازی کنم و از این بازیهای خطرناک لذت برم. تعجب نکن! ما همه دیوانهایم، منتهی جنون ما شدت و ضعف دارد. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۴۳۶)
به فرمان قیصر اینبار چنین مقرر شد که مسیحیان را به دو دسته تقسیم کنند؛ عدهای را اسلحه به دستشان دهند و آنان را وا دارند تا به دستهی دیگر حمله برده و با دست خویش یاران خود را به قتل رسانند. برای این منظور مقداری زیادی دشنه و شمشیر و نیزه و تور به میدان آورده شد و در اختیار محکومین سیهروز قرار گرفت. اما مسیحیان بهشدت مقاومت کرده، جملگی سلاحها را به دور انداخته و مانند معمول به گرد هم جمع آمدند. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۵۹۸)
حکومت جابرانهی نرون روز به روز موحشتر و طاقتفرساتر میشد. جور و بیدادهای او و اطرافیانش به جایی رسیده بود که دیگر در سراسر قلمرو روم کسی تامین جانی یا مالی نداشت. قانون مطلقاً رخت بربسته و حکومت مطلقالعنانی جایگزین آن شده بود. شخصیت و مقام انفرادی و حقوق اجتماعی همه به زیر پای مامورین دیوانهی امپراتور لگدمال شده و اعتماد، اصمینان، امنیت و آسایش بهکلی از میان رفته بود. (کتاب کجا میروی؟ – صفحه ۶۷۹)
مشخصات کتاب
- عنوان: کجا میروی؟
- نویسنده: هنریک سینکیویچ
- ترجمه: حسن شهباز
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۶۸۸
- قیمت چاپ ششم – تابستان ۱۳۹۹: ۱۱۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب کجا میروی؟ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. اگر این کتاب را نخواندهاید، آیا به مطالعه آن علاقهمند شدید؟
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ماهی: