آرتور شوپنهاور در سال ۱۷۸۸ در شهر گدانسک، لهستان از پدری هلندی و مادری آلمانی زاده شد. جا دارد که امروز فلسفه شوپنهاور به خاطر بینشی که در اثر بزرگش – جهان همچون اراده و تصور – به ما میدهد به خاطر آورده شود. شوپنهاور اولین فیلسوف غربی جدی بود که به بودیسم علاقهمند شد، بهتر است افکار او را یک بازتفسیر غربی و یا پاسخی بدانیم به بدبینی آگاهانهای که در اندیشه بودایی وجود دارد.
شوپنهاور در زندگینامه خود نوشت:
در ۱۷ سالگی از رنج زندگی متاثر شدم همانطور که بودا در جوانی از دیدن بیماری، پیری، درد و مرگ در همهجا متاثر شده بود. حقیقت این بود که جهان پی افکنده کسی نبود با عشق عام بلکه ساخته اهریمنی بود خوشنود از رنج آفریدگانش.
مثل بودا هدف آرتور شوپنهاور تشریح این درد و رسیدن به پاسخی برای مسئله رنج بود. این گناه دانشگاهها است که آرتور شوپنهاور را همیشه به سبک خشک آکادمیک تدریس کردهاند. همین موضوع باعث شده شوپنهاور شناخته نشود، خوانده نشود و پیروی نداشته باشد اما شوپنهاور مردی است که کمتر از بودا شایسته داشتن حواریون، مدارس، آثار هنری و صومعه نیست تا عقایدش عملی شوند. البته هنوز هم دیر نیست.
فلسفهاش با این شروع میشود که به نیروی آغازین درون ما اسمی بدهد که میگوید از هر چیزی قویتر است: حتی از عقل، منطق و وجدان. آرتور شوپنهاور اسم این نیرو را اراده معطوف به حیات میدهد.
اراده معطوف به حیات نیروی ثابتی است که مجبورمان میکند پیش بریم و به هستی چنگ بیندازیم و همیشه به فکر منافع خودمان باشیم. این نیرو کور است، شعور ندارد و خیلی پیله کننده است. از نوجوانی به بعد این اراده در وجود ما وراجی میکند. مداوم حواس ما را به دنبال داستانهای شهوانی میبرد. به کارهای عجیبی وادارمان میکند و از همه عجیبتر مداوم باعث عاشق شدن ما میشود.
آرتور شوپنهاور به عشق احترام میگذاشت به آن شکل که به طوفان یا ببر احترام میگذاشت. عمیقا آزرده بود از آن آشفتگی که عشق به جان آدمهای عاقل و باهوش میانداخت، چیزی که به آن میگوییم دل باختن و خاطرخواه شدن. ولی قبول نداشت که این احساسات بیتناسب و تصادفی هستند. به نظرش عشق برمیگردد به مهمترین پروژه اراده معطوف به حیات یعنی بچهدار شدن. میپرسد:
این همه غوغا و هیاهو برای عشق از پی چیست. چرا این همه عجله، چوش و خروش، رنج و تقلا؟
شوپنهاور میگوید هدف غایی همه عاشقانهها از همه اهداف زندگی مهمتر است و از این رو شایسته آن جدیتی است که همه در جستن عشق نشان میدهند. رمانتیسم به زندگی غالب است چون این مسئله ترکیب نسل بعدی را تعیین میکند. بود و نبود و ساختار نژاد انسان در آینده را میسازد.
البته ما وقتی با کسی قرار ملاقات میگذاریم به بچههای آینده فکر نمیکنیم ولی از نظر آرتور شوپنهاور علت آن این است که عقل و خرد به روند مخفی تصمیمات جدی و واقعی اراده فردی راه داده نمیشوند. این همه فریبکاری برای چیست؟ چون به نظر آرتور شوپنهاور ما تولید مثل نمیکنیم مگر اینکه به معنای واقعی کلمه عقلمان را از دست داده باشیم!
[ معرفی مطلب مرتبط: زندگی و فلسفه هگل ]
آرتور شوپنهاور سخت مخالف ملال و روزمرگی و حساب و کتاب و فداکاری لازم برای بچهداری بود و به علاوه شوپنهاور میگفت در اکثر مواقع اگر عقل مسئول بود که عاشق چه کسی شویم از بین آدمهایی که واقعا به آنها میرسیم آدمهای بسیار متفاوتی انتخاب میکردیم. ولی نهایتا عاشق کسانی نمیشویم که با آنها خوب کنار میآییم بلکه عاشق کسی میشویم که اراده معطوف به حیات تشخیص میدهد والدین ایدهآل در پروژه تولید بچههای متعادل خواهند بود.
آرتور شوپنهاور میگفت همه ما مقداری از تعادل به دور هستیم. زیادی مردانه، زیادی زنانه، زیادی دراز، زیادی کوتاه، زیادی منطقی و زیادی تکانهای هستیم. اگر این موارد در نسلهای بعدی ادامه پیدا کند و تشدید شود بشریت طی مدت کوتاهی به یک چیز عجیبالخلقه تبدیل میشود، بنابراین اراده معطوف به حیات ما را به سمت کسانی هل میدهد که بتوانند عدم تعادل ما را جبران کنند و مشکلات ما را خنثی کنند. میگفت آدمهای کوتاه قد معمولا عاشق آدمهای بلندقد میشوند و مردهای با طبع لطیف عاشق زنهای جسورتر و مردانهتر میشوند.
متاسفانه این تئوری موازنه جذابیتها شوپنهاور را به نتیجهگیری غمانگیزی رساند: اینکه آدمی که به درد تولید بچههای متعادل میخورد تقریبا هیچ وقت روحا مناسب ما نیست. هرچند همان اول این را نمیفهمیم چون اراده معطوف به حیات چشممان را به این حقیقت بسته است. نوشت:
تعجب نکنید از ازدواج میان افرادی که هرگز نمیشد دوست هم باشند. کسانی به تور عشقمان میافتند که گذشته از روابط جنسی شاید برایمان منزجرکننده، در خور تحقیر و مشمئزکننده باشند.
قدرت اراده معطوف به حیات در پیشبرد برنامههای خودش به جای خودش به جای برنامه خوشبختی ما به نظر شوپنهاور مشخصا در آن لحظه ترسناک و تنهایی بعد از رابطه جنسی خودش را نشان میدهد. نوشت: «بلافاصله پس از هم بستری صدای قهقهه ابلیس را میتوان شنید.»
در نگاه به دورنمای شرایط انسانی آرتور شوپنهاور عمیقا متاثر میشد. ما هم عین حیوانات هستیم فقط فرق ما این است که خودآگاهی بیشتر ما را از حیوانها غمگینتر میکند. در متون دردناک شوپنهاور به زندگی حیوانان مختلف میپردازد به ویژه روی موش کور تامل میکند. مینویسد: «به سختی نور روز به خود میبیند و تولههایش به کرم لزج میمانند؛ با این همه هرچه بتواند میکند که زنده بماند و نسل خود را تداوم دهد.» ما هم مثل موش کور هستیم. دیوانهوار سگدو میزنیم که پیشرفت کنیم – شغلهای خوب میخواهیم تا نامزدهای احتمالی را تحت تاثیر قرار دهیم و تا قیامت دنبال نیمه گمشده هستیم. در انتهای راه یک نفر یه مدت کوتاه اغوایمان میکند. فقط در این حد که یک بچه بیاوریم و چهل سال بعدی را در فلاکت تقاص اشتباه پس بدیم.
آرتور شوپنهاور همیشه به طرز بامزه و خنده داری از طبیعت انسان دلخور بود. نوشت:
تنها یک خطای مادرزادی وجود دارد اینکه فکر کنیم وجود داشتن ما برای شاد بودن است. مادامی که به این خطا دچاریم جهان برایمان پر از تناقض است در هر قدم در صغیر و کبیر عالم به ناچار این تجربه میرسیم که گیتی و زندگی به قصد شاد بودن صورتبندی نشده هم از این رو صورت سالخوردگان را ناامیدی چاک چاک کرده است.
آرتور شوپنهاور برای کنار آمدن با مشکلات وجود دو راه حال اراده میدهد.
اولی برای آن عده خاص است که به آنها میگوید فرزانگان. فرزانگان با مجاهدت به ورای مطالبات اراده معطوف به حیات میرسند. در خودشان کشش طبیعی به خودخواهی، رابطه جنسی و غرور را میبینند و به آن غلبه میکنند. به غرایز چیره میشوند. خلوت میگزینند و از شهرهای بزرگ دوری میکنند. ازدواج نمیکنند و اشتهای شهرت و موقعیت را خاموش میکنند. ولی قبول دارد که در هر نسل عده کمی چنین زندگی را انتخاب میکنند.
دومین درمان که در دسترستر و واقعبینانهتر است، این است که هرچقدر میتوانیم با هنر و فلسفه محشور باشیم. وظیفه این دو این است که آیینهای در برابر تقلای دیوانهوار و تلاطم درونی غمانگیز ما که اراده معطوف به حیات باعث آن میشود بگیرند. شاید نشود اراده معطوف به حیات را کشت ولی یک بعدازظهر در سالن تئاتر یا پیادهروی با شعر خواندن میشود ما را از روزمرگی بیرون آورد و باعث شود زندگی را بیتوهم تماشا کنیم.
هنری که آرتور شوپنهاور دوست داشت احساساتی و سانتیمانتال نبود. تراژدیهای یونان، کلمات قصار فرانسوا دو لا روشفوکو و نظریه سیاسی ماکیاولی بود. این آثار درباره خودخواهی، رنج و خودپسندیهایی که در زنگی مشترک اتفاق میافتد بیپرده حرف میزنند و نسبت به نسل انسان یک همدردی سوگوارانه، شریف و سودایی ابراز میکنند. بی مناسبت نیست که آثار خود شوپنهاور با همین توصیف همخوانی دارد. اینکه رسالت فلسفه و هنر چیست. آثارش به شیوهای سهمگین، تلخ و بدبینانه آدم را تسلی میدهد. مثلا میگوید:
ازواج یعنی هر کاری از دست برمیآید بکنیم تا از هم متنفر شویم.
هر زندگینامهای رنجنامه است.
زندگی در ذات بیارزش است، تنها به خواهش و خیال باطل بر سر پاست.
بعد از اینکه یک مدت طولانی سعی کرد مشهور شود ولی نشد، سعی کرد به رابطه خوبی برسد ولی نرسید. در اواخر عمر نهایتا مخاطبینی پیدا کرد که نوشتههایش را تحسین میکردند. بی سر و صدا در آپارتمانش در فرانکفورت با سگش – یک پودل سفید بهش آتمل میگفت زندگی کرد.
روح جهان در سنت بودایی. البته بچههای بی ادب همسایه او را بانو شوپنهاور خطاب میکردند. کمی قبل از مرگش مجسمهسازی یک نیم تنه مشهور از او ساخت. در سال ۱۸۶۰ در ۷۲ درگذشت و به آرامش و آراستگی رسید. یکی از خردمندان روزگار ماست. تندیس او نباید کمتر از مجسمه بودا ارزش داشته باشد. بودایی که این همه دوستش داشت.
از جمله کتابهای شوپنهاور که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به این موارد اشاره کرد:
- در باب حکمت زندگی / ترجمه محمد مبشری / نشر نیلوفر
- دو مسئله بنیادین اخلاق / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- اخلاق،قانون و سیاست / ترجمه عظیم جابری / نشر افراز
- متعلقات و ملحقات / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- جهان و تاملات فیلسوف / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- ریشه چهارگان اصل دلیل کافی / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- در باب طبیعت انسان / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- جهان همچون اراده و تصور / ترجمه رضا ولی یاری / نشر مرکز
- هنر همیشه بر حق بودن / ترجمه عرفان ثابتی / نشر ققنوس
- هنر زنده ماندن / علی عبداللهی / نشر مرکز
- هنر خوشبختی / علی عبداللهی / نشر مرکز
- هنر خودشناسی / علی عبداللهی / نشر مرکز
- هنر رفتار با زنان / علی عبداللهی / نشر مرکز
- هنر رنجاندن / علی عبداللهی / نشر مرکز
👤بخش اصلی این مطلب، متن یک ویدیو به نام «آرتور شوپنهاور» است که توسط وبسایت مدرسه زندگی – The School of Life در یوتیوب منتشر شده است. این محتوا توسط ایمان فانی ترجمه و در کانال مدرسه زندگی فارسی نیز قرار داده شده است.
نظر شما در مورد آرتور شوپنهاور چیست؟ چه چیزی در فلسفه او وجود دارد که شما را جذب میکند. لطفا نظرات خود را پیرامون فلسفه شوپنهاور با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند مطلب مرتبط دیگر: