کتاب بازگشت به کیلیبگز رمانیست درباره ایرلند و جنبش جداییطلبانه جمهوریخواهان ایرلند. جنبشی که در اوایل دهه دوم قرن بیستم شکل گرفت و حدود ۸۰ سال زنده و فعال بود. سورژ شالاندن، نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی، این کتاب را با الهام از زندگی یکی از اعضای ایرا (ارتش جمهوریخواه ایرلند) – IRA – بهنام دنیس دونالدسون نوشته است.
سورژ شالاندن، نویسندهی فرانسوی متولد ۱۹۵۲، پس از ۳۴ سال همکاری با لیبراسیون، روزنامهی مشهور پاریسی، در حال حاضر عضو هیئت تحریریهی کانارآنشنه، دیگر روزنامهی مشهور پاریسی، است. گزارشهای او دربارهی ایرلند شمالی و محاکمهی کلوس باربی، جنایتکار جنگی فرانسوی، جایزهی آلبرلوندر را که مشابه جایزهی پولیتزر است نصیب او کرد.
وی چندین رمان دارد که از بین آنها «دربارهی یک قول» برندهی جایزهی مدیسی، سومین جایزهی معتبر ادبی فرانسه، شده است. رمان بازگشت به کیلیبگز نیز جایزه بزرگ ادبی ۲۰۱۱ آکادمی فرانسه را از آن خود کرده است.
چند کتاب دیگر با ترجمه مرتضی کلانتریان که در سایت معرفی و نقد کتاب کافهبوک مورد بررسی قرار گرفتهاند عبارتند از:
کتاب بازگشت به کیلیبگز
کیلیبگز پایتخت ماهیگیری ایرلند و یکی از بنادر مهم و قدیمی شمال ایرلند است. در عین حال کیلیبگز وطن شخصیت اصلی کتاب یعنی است.
درونمایه کتاب بازگشت به کیلیبگز پیرامون موضوع «خیانت» شکل گرفته است، روایت زندگی مردی ایرلندی بهنام تایرون میین که از قهرمانان ایرا (ارتش جمهوریخواه ایرلند) بوده است. روایت کتاب از دوران کودکی تایرون شروع میشود، زمانی که چندان راحت نبود. او فرزند پدری الکلی و شکستخورده بود که از جمهوریخواهان قدیمی ایرلندی – از مخالفان سرسخت انگلیسیها – است. جملات ابتدایی کتاب بازگشت به کیلیبگز چنین است:
وقتی پدرم کتکم میزد فریادهایش به انگلیسی بود، انگار فکر میکرد اگر به زبان خودمان دشنام بدهد این زبان آلوده خواهد شد. همانطور که دهانش کف میکرد، واژههای چارواداری از آن بیرون میریخت. وقتی پدرم کتکم میزد دیگر پدرم نبود، فقط پَتریک میین بود. میینی با پکوپوز لق، نگاهی سرد و زننده، باد بویناکی که همه را به آن طرف پیادهرو فراری میداد. پدرم که الکل میخورد از شدت خشم به زمین لگد میزد، هوا را میدرید، واژهها را دستوپاشکسته بیرون میداد. وارد اتاقم که میشد، ناگهان شب به لرزه درمیآمد. شمع را روشن نمیکرد، مثل حیوان وحشی پیری نفسنفس میزد.
پس از مرگ پدرش، تایرون بههمراه مادرش و ۸ خواهر و برادرش به شهر بلفاست مهاجرت میکنند. داستان با دوران نوجوانی تایرون و پیوستن او به ایرا ادامه پیدا میکند. تایرون چندبار دستگیر شده و به زندان میافتد، شالاندن هم به مبارزات او و هم به زندگی شخصیاش در این دوران میپردازد. تایرون در سال ۱۹۶۹، در یک لشکرکشی خیابانی دوست نزدیکش «دنی فیلی» را سهواً به رگبار میبندد.
ایرا طبیعتاً ارتش بریتانیا را قاتل قلمداد کرده و از تایرون به عنوان یک قهرمان تجلیل میکند. در آخرین بازداشت تایرون، پلیس بریتانیا در مقابل سرپوش گذاشتن بر روی این ماجرا تایرون را مجبور به همکاری میکنند. در نهایت در زمان صلح، این تصویر قهرمانی وارونه شده و روزهایی از راه میرسند که مردم به تایرون نه بهعنوان یک قهرمان که بهعنوان یک خایٔن نگاه میکنند.
در ابتدای کتاب متن کوتاهی از تایرون میین آمده که ذهن خواننده را درگیر میکند و تقریباً از او میخواهد که خیلی زود نتیجهگیری نکند. این متن چنین است:
داستان بازگشت به کیلیبگز همان دستمایه اصلی کتاب دیگر شالاندن یعنی کتاب افسانه پدران ما (این کتاب نیز با ترجمه مرتضی کلانتریان از سوی نشر آگاه چاپ شده است) را دارد: ساختارشکنی از اسطورهها و قهرمانان. انگار قرار است شالاندن به ما بفهماند که با کنکاش در زندگی قهرمانان میتوان فهمید قهرمانی وجود ندارد یا قهرمانان اصلی همان مردمی هستند که همیشه در صحنهاند اما اسمی از آنها نیست. بازگشت به کیلیبگز همان بازگشت به خود است. کیلیبگز تایرون میین، میتواند هرجایی باشد که در آن ریشه داریم حتی همین جایی که هم اکنون هستیم. کتاب خوب شالاندن، کیلیبگز همه ما را روایت میکند.
کتاب بازگشت به کیلیبگز داستانی جذاب و سرشار از توصیفات شاعرانه و بدیع است. ترجمهی شیوا و روان زندهیاد مرتضی کلانتریان نیز در کنار همه اینها باعث به وجود آمدن اثری بینظیر شده است. سرژ شالاندن با این کتاب و کتاب شغل پدر به یکی از نویسندگان معاصر تبدیل شده که خواندن کتابهایش را به افراد زیادی میتوانم پیشنهاد کنم. اگر رمان شغل پدر را دوست داشتید حتماً این کتاب را هم بخوانید.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان نان و شراب – ماجرای روشنفکرانی است که میخواند راهی به جایی ببرند ]
جملاتی از رمان بازگشت به کیلی بگز
پَت مییِن با جیبهای پر از سنگریزه مُرد. اینگونه بود که همه فهمیدند او میخواسته به زندگیش پایان دهد. در دسامبر ۱۹۴۰ تنهایمان گذاشت. در میان سکوت مادرم لباس روز یکشنبهاش را پوشید. یک روز صبح خانه را ترک کرد تا به جای همیشگیاش در کافه مولینز برود. مثل هر روز زیادی نوشید و اجازه هم نداد لیوانهای خالی را از جلوش بردارند. خوش داشت لیوانهای خالی روی میزش بماند تا نشان دهد که چه کاری از او ساخته است. به تنهایی نوشید، چیزی نخواند. با کسی حرفی نزد. آن شب ما منتظرش بودیم.
و آنوقت بود که اولین مردهی جنگی را دیدم، درست چند متر دورتر. برانکاری در پیادهرو بود و دست چسبیده به پتویی از آن بیرون زده بود. بازوی زنی با لباس شب چسبیده به گوشت بدن. شونا دستش را روی چشمانم گذاشت. دستش را کنار زدم.
ناعادلانه بود. همهچیز ناعادلانه بود. ما در دنیا تنها بودیم، جنگ ما با جنگ دیگری که جنگ ما نبود پس زده میشد. جهان بهتمامی رویش را از بدبختیهای ما برگردانده بود. چارهای جز تکیه به خودمان نداشتیم، فقط خودمان.
هر کاری را دیگران زیرنظر داشتند، دهها انگشت بهسوی هرکس دراز میشد. در این کار نه بدجنسی بود و نه تمسخر. ولی برداشت همه این بود که پشت پردههای پنجره همیشه قضاوتی هست. بریتانیا حرکات ما را زیرنظر داشت، ایرا مراقب تعهد ما بود، کشیشها مواظب اندیشههای ما بودند، پدر و مادرها کودکی ما را زیرنظر داشتند و پنجرهها عشق ما را ارزیابی میکردند.هیچچیز ما هرگز پنهان نمیماند.
سرزمین من؟ کدام سرزمین؟ ایرلند برای ما چه کار میکند؟ از ما چی درست کرده، میتوانی به من بگویی؟ مشکل تو، تایرون، میدانی چیست، تو از ته کوچهی خودت دنیا را نگاه میکنی. وقتی پیرمردی از کنارت رد میشود و نگاهت میکند، وقتی بچهای برایت کف میزند، وقتی دری برایت باز میشود، فکر میکنی همهی ملت پشت تو هستند. چرند است، برادر کوچولوی من! زندگیمان را پشت میلههای زندان میگذرانیم و وقتی از آنجا آمدیم بیرون برای این است که در فلاکت اشک بریزیم. و خب؟ چهکسی صدایمان را میشنود؟ کدام کشور از ما دفاع میکند؟ آلمان هیتلری؟ تبریک میگویم! چه درس سیاسی بزرگی! پشتیبانی از هر آنچه دشمن در پی نابودی آن است؟ همینطور است؟ رقصیدن با شیطان برای باقی عمر؟
چشمهایت را باز کن، تایرون! بیدار شو! این یک دعوا نیست که آن را باخته باشیم، جنگ است. جنگ پدرمان. تمام شد، سرباز کوچولو! تمام شد، میشنوی! ما هزاران نفریم که با میلیاردها آدم کروکور دوره شدهایم. باید دست بکشیم، تایرون. آنچه باقی مانده زندگی تو، زندگی ماست. دلم میخواهد آونیه را در لباسی ببینم که از آن خجالت نکشد. میفهمی تایرون؟ دلم خنده میخواهد، چهرههای شاداب، کوچه و خیابان بیسرباز. دیگر این چیزی را که هستیم نمیخواهم، برادر کوچولو. ایرلند مرا از توان انداخته، از من بیش از حد خواسته، زیاده از حد مطالبه کرده. از پرچممان بهستوه آمدهام، از قهرمانهایمان، شهدایمان. دیگر نمیخواهم بیشتر از این از پا دربیایم تا شایستهاش شوم. من دست میکشم تایرون. میدانم تو هم بهقدر کافی که بیحرمتی دیدی همین کار را میکنی. میخواهم نفس بکشم. میشنوی؟ میخواهم مثل یکی از آدمهای کوچه و خیابان زندگی کنم. هر کسی. یک قهرمان امروزی. کسی که حقوق ماهیانهاش را به خانه میآورد، یکشنبه با سری بالاگرفته در مراسم عشای ربانی شرکت میکند.
دیگر نمیتوانستم این جنگ را تحمل کنم، این قهرمانان، این جامعهی خفه. خسته شده بودم. خسته از جنگیدن، بیانیه دادن. خسته از زندان، خسته از مخفی شدن و سکوت، خسته از تکرار دعاهای مستجابنشدهی از کودکی تا حالا، خسته از تنفر، از خشم و ترس، خسته از پوستهای خاکآلودمان، کفشهای سوراخمان، پالتوهای کهنهی همیشه خیسمان. برادرم شونا در گوشم فریاد میزد. شعارهای آرامشبخشش کلمه به کلمه خلع سلاحم میکرد. جمهوری برای من چهکار کرده بود؟ زیباییها، بزرگیها، حقایق، تام ویلیامز، دنی فینلی، همه با جوانی ما مُرده بودند! در کتاب تاریخمان دفن شده بودند، کانُلی، پییرز، همهی این مردان کراواتزده و یقهبرگشته! ما نسخهبرداران و مقلدان افتخار بودیم. مدام سرودهای کهن را تکرار میکردیم. بیروح بودیم، گوشت و آجر، چهرهی بدون قلبی از فولاد. ما خواهیم باخت. باختهایم. من باخته بودم. نمیخواستم زندگی دیگری را به ایرلند تقدیم کنم.
هرگز از بمب خوشم نمیآمد. پس از جنگ جهانی و حملهی ناگهانی بمبافکنهای آلمانی در آسمان بلفاست، بمب برای من واژهای آلمانی بود. از یکچنین مرگ برنامهریزیشدهای خوشم نمیآمد.
مشخصات کتاب
- عنوان: بازگشت به کیلیبگز
- نویسنده: سرژ شالاندون
- ترجمه: مرتضی کلانتریان
- انتشارات: آگاه
- تعداد صفحات: ۳۰۴
- قیمت چاپ پنجم: ۵۲۰۰۰ تومان
👤 این مطلب با همکاری زهرا محبوبی نوشته شده است.
نظر شما در مورد کتاب بازگشت به کیلیبگز چیست؟ اگر این کتاب را خواندهاید، آیا آن را به دوستان خود پیشنهاد میکنید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر: