انتشارات متخصصان

نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب موش‌ها و آدم‌ها با عنوان اصلی Of Mice and Men رمان کوتاهی از جان استاین‌بک – John steinbeck – نویسنده آمریکایی است که بدون شک بر هر خواننده‌ای تاثیر عمیقی بر جای خواهد گذاشت. جان استاین‌بک در سال ۱۹۶۲ به خاطر آثارش و به‌خصوص به خاطر دو کتابِ خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها توانست برنده جایزه نوبل شود. در این مطلب به نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها خواهیم پرداخت.

*توجه: همان‌طور که اشاره شد، در این مطلب به نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها و درون‌مایه آن می‌پردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذره‌بین قرار می‌دهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخوانده‌اید و یا روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد می‌کنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. برای آشنایی بیشتر با کتاب جان استاین‌بک، می‌توانید معرفی کافه‌بوک از این رمان را که همراه با اینفوگرافیک است، مطالعه کنید:

» کتاب موش‌ها و آدم‌ها

داستان این کتاب در مورد جورج و لنی است. دو نفری که ویژگی‌های بسیار متفاوتی با هم دارند اما هر دو کارگر کوچنده‌اند. جورج و لنی هر دو کارگراند ولی یکی زبر و زرنگ و حامی‌خصلت است و دیگری بسیار زورمند اما سبک‌مغز و در نتیجه خطرناک است. این دو برای پیدا کردن کار، از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر می‌روند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی می‌کنند.

[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان کشتن مرغ مینا – اثر هارپر لی ]

نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها

تقریبا همچون کتاب مروارید یکی دیگر از رمان‌های کوتاه جان استاین‌بک، رمان موش‌ها و آدم‌ها هم تلاش می‌کند انسان بودن را تعریف کند. یکی از دوستان استاین‌بک به نام اد ریکتس بود که تفکرات این نویسنده درباره جایگاه انسان در جهان را شکل داد.

بشر در اصل بخش کوچکی از یک دنیای عظیم را تشکیل می‌دهد. اگر تمام کهکشان‌ها را در نظر بگیریم، زندگی و مرگ این همه انسان مختلف تنها تاثیر خیلی کوتاه و اندکی به جای می‌گذارد. ولی با این حال همه مردم می‌خواهند جایگاهی در طبیعت داشته باشند. زمینی داشته باشند، ریشه داشته باشند، جایی داشته باشند که بتوانند آن را خانه بنامند. همه مردم دنیا چنین دغدغه‌هایی دارند و میزان موفقیت آن ها چندان مشخص نیست.

در این رمان، استاین‌بک در تلاش برای مطرح کردن تعریف خود درباره انسانیت، مضمون‌های زیادی را مطرح می‌کند: ماهیت رویاها و ماهیت تنهایی دو مضمون مهم رمان هستند.

موش‌ها و آدم‌ها تا حد زیادی داستانی درباره ماهیت رویاهای انسان و امیال و نیروهایی است که مانع تحقق خواسته‌های او می‌شوند. این انسان‌ها با آرزوهای خود، به زندگی (و آینده)شان معنا می‌دهند. بدون آرزو و هدف، زندگی به جریانی بی‌پایان از روزهایی تبدیل می‌شود که هیچ ارتباط و معنایی ندارند. آرزوی جرج و لنی (مزرعه‌ای کوچک برای خودشان داشته باشند) یکی از بخش‌های کلیدی رمان موش‌ها و آدم‌ها است و پنج، شش بخش رمان را به خود اختصاص می‌دهد. داستان تعریف کردن روزهایی که قرار است در آینده در این مزرعه کوچک بگذرانند، به یکی از سرگرمی‌های این دو مرد تبدیل شده است. همیشه جرج راوی می‌شود و لنی که در شرایط دیگر معمولا حتی مسائل ساده‌ای را فراموش می‌کند، آن قدر این روایت‌ها را به خوبی به خاطر می‌آورد که گاهی اوقات صحبت‌های جرج را اصلاح می‌کند.

عاقبت یه روزی می‌‎رسه که پولامونو که جمع کردیم اون‌قدر می‌شه که می‌تونیم یه خونه کوچیک بخریم، با یکی دو هکتار زمین و یه گاو شیرده و چند تا خوک و… . (کتاب موش‌ها و آدم‌ها اثر جان استاین‌بک – ترجمه سروش حبیبی)

از نظر جرج، داشتن یک مکان اختصاصی یعنی استقلال، امنیت، آقا بالاسر نداشتن و مهم‌تر از همه، اعتباری داشتن. لنی اما تنها چیزی که در این آرزو دوست دارد این است که می‌تواند حیوانات خانگی نرم و صاف خودش را داشته باشد. از نظر او این آرزو یعنی تامین امنیت و مسئولیت محافظت از خرگوش‌ها.

کندی در این مزرعه اختصاصی به دنبال این است که مسئولیت کارها را خودش بر عهده بگیرد و برای مثال دیگر اجازه ندهد که سگ پیرش را فرد دیگری بکشد. او همچنین امیدوار است که در این مکان تازه، دیگر کسی به خاطر کهولت سن او را بیرون نمی‌اندازد. کروکس هم امیدوار است که در این مزرعه کوچک احترام داشته باشد، مورد پذیرش بقیه قرار بگیرد و امنیت داشته باشد. کرامت انسانی یکی از بخش‌های مهم آرزوهای هر یک از این اشخاص (جرج، لنی، کندی و کروکس) را تشکیل می‌دهد.

با این حال، صرف رویاپردازی کردن باعث دستیابی به آن نمی‌شود. هریک از آن‌ها باید با نیروهای دیگری مبارزه کنند که حال خواسته یا ناخواسته، به دنبال از بین بردن این آرزو هستند. موانع ابتدایی مشکل هستند ولی می‌توان بر آن‌ها فائق آمد: باید از دردسر دوری کنند، پولشان را خرج موارد بی‌فایده نکنند و آن‌قدر در مزرعه کار کنند تا بتوانند پول خرید زمینی که مد نظر دارند را جمع کنند.

ولی کمی بعد موانع بزرگ‌تری ظاهر می‌شود. بعضی از این موانع بیرونی (مثل اقدامات همسر کرلی و علاقه خود کرلی به خشونت) و بعضی دیگر درونی هستند (مثل زور بازوی لنی و علاقه او به لمس کردن چیزهای نرم). از نظر جرج، بزرگ‌ترین خطری که این آرزو را تهدید می‌کند لنی است. نکته کنایه‌آمیز این است که در اصل این لنی است که امید دستیابی به این رویا را در همه زنده می‌کند.

[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان هرگز رهایم مکن – اثری از برنده جایزه نوبل: کازوئو ایشی‌گورو ]

نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها

علاه بر رویاها، در رمان انسان‌ها تلاش می‌کنند با هم ارتباط برقرار کنند تا به زندگی معنایی تازه بدهند. تنهایی یکی از مضامین همیشگی رمان است. در آشکارترین سطح تنهایی را وقتی می‌بینیم که کارگران مزرعه به شهر می‌روند تا با نوشیدنی و فاحشه‌ها تنهایی خود را پر کنند. در این حین، لنی هم به امید پیدا کردن هم صحبتی به اتاق کروکس می‌رود. کمی بعد همسر کرلی هم به دلیلی مشابه به آن جا می‌آید. کروکس به لنی می‌گوید: «اگه کسی رو نداشته باشی دیوونه میشی. مهم نیست طرف چه جور آدمیه، مهم اینه یه هم صحبت داشته باشی.» اسلیم هم در جایی می‌گوید: «دیدم آدمایی رو که تو مزرعه‌ها تنها هستند. این خوب نیست. این جور آدما دلخوشی ندارند. بعد یه مدتم بدذات میشن.»

تلاش جرج برای مراقبت از لنی و رویای داشتن مزرعه در اصل اقداماتی هستند که او با هدف از بین بردن این تنهایی که بخشی از ماهیت انسان است انجام می‌دهد. به همین ترتیب، علاقه لنی به لمس چیزهای نرم هم نشان دهنده نیاز او به داشتن احساس امنیت و آسایش خاطر است. او با لمس کردن می‌خواهد به این احساس برسد که در این دنیا تنها نیست. لنی معتقد است مزرعه رویایی هم می‌تواند این امنیت را به او بدهد.

جرج و لنی تنها شخصیت‌هایی نیستند که با تنهایی مقابله می‌کنند. مضمون تنهایی اگرچه تا حدی در تمام شخصیت‌ها دیده می‌شود، ولی بیش‌تر از همه رد آن را می‌توان در شخصیت‌هایی همچون کندی، کروکس و همسر کرلی پیدا کرد. این سه نفر با هر چه در توان دارند با انزوا مقابله می‌کنند. سگ کندی تا زمان مرگش تنهایی‌های او را پر می‌کرد. بعد از مرگ او، کندی تنها راهی که برای فرار از تنهایی پیش روی خود می‌بیند این است که در آرزوی جرج و لنی سهیم شود. همسر کرلی هم بسیار تنهاست. او تنها زن مزرعه است و شوهرش اجازه نمی‌دهد که با کسی صحبت کند. او هم با گرم گرفتن با کارگران مزرعه سعی می‌کند از تنهایی فرار کند. کروکس به خاطر سیاه پوست بودنش منزوی شده است. او به عنوان تنها سیاه پوست مزرعه نمی‌تواند کنار بقیه بخوابد و با آن‌ها در ارتباط باشد. او با کتاب‌ها و کارش با بقیه مقابله می‌کند. ولی باز هم می‌داند که این موارد جایگزین خوبی برای داشتن یک ارتباط انسانی نیستند.

استاین‌بک با اشاراتی ظریف مضمون تنهایی را به رخ می‌کشد. برای مثال در مجاورت مزرعه شهری به نام سالیداد وجود دارد که از نظر تلفظ شبیه واژه انگلیسی «سالیتود» به معنی تنهایی است. هم چنین در طول رمان، بقیه افراد از این مساله تعجب می‌کنند که لنی و جرج با هم سفر می‌کنند و تنها نیستند.

چه می‌دونم. من هیچ دوتایی رو ندیدم که این‌جور دمشون به هم بند باشه. هیچ‌وقت ندیدم دو نفر همیشه با هم سفر کنن. کارگرا رو که می‌دونی چه جورن. میان این‌جا، یه تختخواب بشون می‌دی. یه ماهی کار می‌کنن و بعد می‌رن پی کارشون. تک و تنها! عین خیالشونم نیست که با کی کار می‌کنن یا همسایه‌شون تو خوابگاه کیه. اینه که وقتی می‌بینم یه خل و چل مث این بابا با یه جوون زبل زرنگ مث تو هیچ‌وقت از هم جدا نمی‌شن برام جالبه! (کتاب موش‌ها و آدم‌ها اثر جان استاین‌بک – ترجمه سروش حبیبی)

در دنیای داستان، دوستی امری عجیب به نظر می‌رسد و دست‌کم آن طور که کرلی و رئیس ادعا می‌کنند، ارتباط در دو هدف خلاصه می‌شود: معاشقه یا پول.


👤 بخش عمده‌ای از مطلبی که تحت عنوان نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها مطالعه کردید ترجمه‌ای از نقد سایت Cliffs Notes بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. نظر شما در مورد کتاب موش‌ها و آدم‌ها چیست؟ لطفا اگر این رمان را خوانده‌اید حتما نظرات خود را پیرامون کتاب با ما در میان بگذارید.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]

» معرفی دو مطلب دیگر پیرامون جان استاین‌بک:

  1. معرفی کتاب ماه پنهان است
  2. نقد کتاب خوشه‌های خشم
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 181
دوست نداشتم: 79
میانگین امتیازات: 2.29

چاپ کتاب

34 دیدگاه در “نقد کتاب موش‌ها و آدم‌ها

تو یه بخش داستان، جرج و بعدش اسلیم تلاش میکنن جلوی کشتن لنی رو بگیرن ولی وقتی جرج مطمئن میشه اونا میخوان لنی رو زجرکش کنن به روشی که از بحث کشتن سگها یاد گرفته و اینکه کندی میگه کاش خودم کشته بودمش به این نتیجه رسیده که خودش بدون زجر اونو بکشه
دیگه اینکه شاید اشتاین بک به این اشاره میکنه که همه به یه دلیل پوچ تنها هستن
یکی کندذهنه،یکی چون سیاهپوسته،یکی چون زنه،یکی چون با یه سگ عمرشو گذرونده کارگرهایی که به جای با هم بودن تنهان
کندی تازه بعد از دست دادن سگش میخواد در کنار دیگران باشه یا حتی میره تو اتاق کروکس

داستان به زیبایی بیانگر جامعه طبقاتیه که برای بهره کشی از قشر کارگر و ضعیف در ابتدا اینگونه به آن ها القا می شود که آمال و آرزوهای شما دست نیافتنی است و شما باید برای ملاکین کار کنید و حق دارید دستمزد روزانه خود را برای برون رفت از تنهایی و کسب لحظه ای حال خوش در مسیرهای نادرست صرف کنید و این چرخه مدام در حال تکراره و حق ندارید خودتان مالک باشید.

به نظر من لنی همون احساسات پاک و معصوم جورج هست که جورج فهمید در دنیای ظالم اون احساسات پاک باید کشته بشه تا بتونه به آرزوهاش و حتی به فرداها برسه

اگر بپذیریم که لِنی همان آرزوهای درونی جرج است آنگاه می توان واکاوی کرد که این، جبر روزگار یعنی کشته شدن غیرعمدی همسر کرلی به دست لنی است که اجازه می دهد آدم به آرزوهایش برسد یا نه.
در واقع، جرج با کشتن لنی، به خودکشی دست زد.

من همین الان کتاب رو تموم کردم.
خیلی خیلی دوستش داشتم.
لذت بردم از خوندنش.
البته پایانش غم انگیز بود.

با تشکر از نقد خوانندگان کتاب ، کتاب موش ها و آدن ها کتابی بسیار عالی و بی نظیره خیلی خوب تنهایی اتسان را بیان کرده انگار همین امروز نوشته شده هم جامعه طبقاتی را خوب توضبح داده هم تنهایی و آرزومندی تیپ های انسانی را و هم در وانفسایی رفاقت دلبستگی جرج را به لنی .
جرج از روی علاقه ای که به لنی داشت او را با یک تیر خلاص کرد که نکند به دست دشمنانش بیفته و او را اذیت کنند.

اسپویل
سلام
دوستان من متوجه نشدم که چ زمانی جورج تونست هفت تیر کارلسون رو کش بره، چون با توجه به وقایع داستان جورج تا فهمید ماجرا رو تقریبا بلافاصله بعدش مجبور شد با بقیه دنبال لنی بره
کسی اگه چیزی می‌دونه بی‌زحمت توضیح بده

تو اون دو دقیقه ای که وقت خواست از کندی رفت و برداشت

با عرض سلام و وقت بخیر
زمانی که به کندی گفت بره بقیه رو خبر کنه خودش به خوابگاه رفت و با بقیه اومد بالاسر جنازه همسر کرلی
برای اینکه کسی به اون شک نکنه

به نظر من نقطه قوت این کتاب این بود که شاید انسان ها از سر ناامیدی برای رسیدن به رویاها و آرزوهاشون پناه میبرن به تنهایی یا انتخاب های بدی میکنن، جورج هم همین بود، وقتی متوجه شد بخاطر اشتباه لنی شاید دیگه هیچ وقت نتونه اونطوری که میخواستن به رویای مزرعه برسه، انتخاب‌ بدی کرد و دوست و همراه چند سالشو کشت و بقیه رو بهش ترجیح داد.

جورج بقیه رو به لنی ترجیح نداد صرفا اون رو به این خاطر کشت که با زجر کشته نشه چون اگه میفتاد دست کرلی و رفقاش معلوم نبود چه بلایی سرش میاوردن پس با یه گوله خلاصش کرد.. اگه این کتاب رو از نشر ماهی خوندی آخر کتاب یه موخره است اونو هم بخون کامل توضیح داده:)

مفهوم و پیامی که آخر داستان میخواد بهمون بده به نظرم خیلی پیچیده اس
جورج به خاطر داشتن یه آدم دیگه که لنی باشه امید به آرزوی مزرعه و… داشت
اینجا یه جورایی لنی سنبل ایجاد کننده امید برای زندگی آروم در جورجه حتی با اینکه جورج خیلی وقتا ازش خسته میشه اما اگر لنی نمیبود اون هم مثل بقیه کارگر های تنها بعد از گرفتن مزدش میره دنبال خوش گذرونی لحظه ایش و فرداش دوباره میاد کار میکنه و مزد میگیره و همین چرخه ادامه پیدا میکنه
و ماجرا اینه که در آخر جورج مجبور میشه بیخیال همه آرزو هاش بشه و حتی دیگه براش مهم نباشه که با لنی و بقیه چه آرزو هایی داشتن به دلیل اینکه لنی با اشتباهاتش همیشه باعث فاصله گرفتن اونا از آرزو شون میشه
اینجا لنی شخصیه که خودش باعث امید برای آرزو و رویای مزرعه و زندگی آروم میشه و خودش هم خراب کننده این امیده و در نهایت به صورت آرومی کشته میشه
یعنی چیزی که باعث امید شده امید رو ناامید کرده و خودش هم با همون امید به آرومی از بین میره و آخر کتاب هم یه جمله ای شبیه اینه که کی میدونه اونا (کارگرا) چقدر رنج میکشن؟
و این خیلی گیج کننده اس و مشخص نیست دقیقا چه پیامی داره
یعنی میخواد بگه اون آدما بدبخت بودن پس از اول نباید امید همچین آرزویی رو میداشتن؟

به عقیده‌ی من این رمان درخشان و بی‌نظیر در زیر لایه‌ی مفهوم تنهایی و مقابله با اون، و در پوسته‌ی رویای ریشه دار شدن و داشتن یک مزرعه بدون آقابالاسر، داره مفهوم کمونیست رو ذره ذره تو وجود خوانننده تزریق میکنه و یک آتوپیا میسازه که جامعه‌ی کمونیسم در اون نیازهاش برطرف میشه و خلاصه همه‌چی گل و بلبله! اما رسیدن بهش تحمل میخواد و تلاش سخت و باید قید خیلی چیزا رو بزنی، همچنین رسیدن به اون آتوپیا از مسیر فئودال عبور میکنه!
اشتاین بک خیلی ماهرانه اینکارو میکنه، من واقعا تحسینش میکنم! هرچند خودم با کمونیست مخالفم!

ممنون از بابت نقد ، کافه بوک عزیز⁦♥️⁩:))
بی شک موش ها و آدم ها کتابیه که تا آخر عمر داستانشو یادم میمونه و دلم برای شخصیت هاش تنگ میشه 🙁
مخصوصا جورج و لنی که باهاشون به معنای واقعی زندگی کردم..
ازت ممنونم جان اشتاین بک عزیزم⁦♥️⁩

کتاب رو که خوندم این طور نوشته‌بود که لنی یکی از توله سگ هارو کشت، زنه هم فهمید و تهدیدش کرد که به همه میگه و دیگه از مزرعه و خرگوش ها خبری نیست. لنی هم عصبانی شد و اونو کشت. ولی هر جا خلاصه داستان رو نوشته بود این طور بود که لنی میخواسته موهای زنه رو نوازش کنه که ناخواسته کشتتش. ( حتی خلاصه پشت کتاب هم همینو نوشته بود.) نمیدونم مترجم داستانو تغییر داده؟ کسی اگه میدونه بگه کدوم درسته. ممنونم حتما جواب بدید

موهای زنه رو می‌خواسته نوازش کنه ولی سانسورش کردن نوشتن که زنه تهدیدش کرده ،که اینجوری داستانم تغییر می‌کنه چون زنه قصد داشته با یه نفر حرف بزنه چون تنها بوده خلاصه با سانسور ریدن توش

بلی سانسورش کردن در نسخه خارجی لنی موهای خانم را در دست اش گرفته نوازش می کند که کم کم احساساتی میشه ،ناخواسته گردن خانم شکسته میشه ،لنی او را در بغل گرفت دست در دهانش می گذارد که جیغ نکشد که بیرون بفهمند ودوم اینکه لنی هیچ قصدونیت تعرض نداشت،

سلام خیر غلطه زن کرلی به لنی میگه موهامو لمس کن ببین چقدر نرمه و لنی لمس میکنه و دست نمیکشه زن کرلی داد میزنه ول کن و لنی میترسه و هول میشه و گردن زن کرلی رو میگیره و میبینه که میمیره

* اسپویل

اگه دقت کرده باشید با توجه به مکالماتی که جورج راجع به کشتن سگِ کندی و روش کشتنش با اسلحه بطوریکه دردی رو حس نکنه و در یک لحظه همه چی تموم بشه و از طرفی شنیدن اینکه کرلی به مردانش دستور داده بود موقعیکه لنی رو پیدا کردن تیر رو به شکمش بزنن اول و مرگ پر درد و رنجی رو براش رقم بزنن شاید تصمیم گرفت اسلحه رو به همون روش سگ کندی استفاده کنه و در یک لحظه و برای همیشه به زندگی بی ثمر لنی و توحش ذاتیش در کشتن حیوانات و انسانها خاتمه بده…

درود. به چه نکته ارزنده‌ای اشاره کردین

*اسپویل*

اینکه اخرش جورج لنی رو کشت خیلی منطقی بود بنظرم.
خود جورج همیشه میگه که ( خسته شدم از بس مواظبت بودم و گندکاری هاتو راست و ریست کردم. همیشه گند میزنی به همه چی! اگه تو نبودی راحت تر زندگی میکردم. آخر ماه پنجا دلارمو می‌گرفتم و میرفتم عیاشی.ولی بجاش باس چیکار کنم؟ مواظب تو خیکی باشم)

ولی بعدش اعتراف می‌کنه که ( نه لنی، منم می‌خوام پیشت باشم. دلم میخواد حرف بزنم و یکی گوش کنه. مهم نیس کی ، فقط یه نفر باشه)
اگه با آثار جان استاین بک آشنا باشین میدونین که مضمون تنهایی خاصه گروه کارگران خیلی واضح توی داستان هاش جا خوش کرده. و همینطور هم که نویسنده اشاره کرد جورج از دست کارای لنی و گند کاری های همیشگیش خسته شده بود و فقط بخاطر تنهایی بیش از حدش راضی به مواظبت از دوست کند ذهنش بود. اما تو اوج داستان وقتی جورج دوست های جدید پیدا می‌کنه ، دوست های که مثل خود جورج هستن و دیگه بار مسئولیت نسبت به دوستاش روی شونه های جورج سنگینی نمیکنه ، وقتی از کارای لنی به نهایت کلافگی میرسه وقتی میبینه امیدی به رویای همیشگیشون( داشتن یه مزرعه) نیست و لنی نمیتونه یه زندگی آروم و عادی رو داشته باشه رضا به این میده که لنی کشته بشه ‌‌وهمونطور که مترجم عزیز تو آخر کتاب بخش موخره گفت، دست آخر راضی نمیشه که بیگانه ها لنی رو بکشن و خودش میره و خلاصش می‌کنه و تو اون لحظه ها با گفتن دوباره ی رویای شیرینشون(خریدن مزرعه) لنی رو غرقه در خوشی‌ می‌کنه و بعد آروم و بی درد میکشتش، قضاوتی نیس ولی من فکر میکنم افکار جورج اون لحظه اینطور بوده که (لنی نمیتونه که مثل یه آدم معمولی زندگی کنه، کرلی حتما میکشتش و حتی اگه راضی بشه و بره زندان باز هم لنی از تنهایی و ناراحتی دغ می‌کنه. مشخصه که جورج از نگه داری لنی خسته شده(اللخصوص که حالا دیگه تنها نیست و دوستای جدید پیدا کرده و در نتیجه به لنی احتیاجی نداره) و در عین حال نمیتونه لنی رو تنها به حال خودش بذاره پس قضیه فراری دادن لنی هم منتفی میشه.تنها راه مرگ لنی بوده که برای همه راحتی و خلاصی از دردسر میوورده.

رمان خیلی خوبی بود و من بی اغراق از تموم بخش هاش مخصوصا دیالوگ های جذابش لذت بردم. فقط همین نکته (کشته شدن لنی توسط جورج) توی داستان مبهم بود که من به تعبیر خودم شرحش دادم بلکم یکم واضح بشه برای دوستان

* اسپویل *

به نظر من ما آدما توی زندگی مون همیشه -در ابعاد مختلف و متفاوت – برای خودمون اعتقادات و موجباتی داریم که بهشون تکیه میکنیم و پشت اونا پناه می گیریم . گاهی وقتاهم توی زندگی مجبور به اتخاذ تصمیمات و انجام کار هایی می شیم که خیلی برامون غیر قابل باور هستن . اما شرایطی هست که هر کسی مجبوره باهاش یه جوری دست و پنجه نرم کنه ،.
واسه جورج و کندی ، شرایط مشابهی پیش اومد و به قدری تاثیرش در جورج بیشتر بود که حتی کرلی سوگ مرگ همسر رو فراموش کرد و به بزرگی غم جورج توجه کرد. همه کسایی که توی این داستان حضور داشتن ، اعم از غنی و فقیر ، نیازمندی هاشون در قالب عملی برای رفع اثر گذر زمان بود ( از کرلی و همسرش گرفته که انگار درون یک هزار تو به دنبال هم می گشتن تا پیرمردی به اسم کندی که پس از از دست دادن سگ ، با غمش روز می گذروند تا اینکه سر در رویای جورج و لنی کرد و مهم تر از همه لنی که حاضر بود همه چی رو به خاطر احساس نداشته امنیت ، به خاطر بسپاره )
رمانی بود که کوتاه بودنش سبب این شد که نویسنده از تمامی عناصر خیال و معنا به میزان بسیار زیاد در تک تک کلمات ، استفاده ببره .
از خوندنش بسیار خوشحالم و مفتخرم که تونستم از کتاب لذت ببرم .

توصیه می شود (شدیداً )

نقد کتاب بسیار جامع و مفید بود راه تازه ای برای اهداف من در مطالعه باز کرد. این کتاب ر از بس دوست دارم دو بار خوانده ام و ده بار دیگر هم بخوانم باز هم لذتی توٱم با اندوه وجودم را فرا میگیرد و اشکهایم روان میشود. خوشه های خشم را هم به همین اندازه دوست دارم.

#اسپویل

جورج بعد از اینکه دوستانی بی درد سر در مزرعه جدید پیدا میکنه دیگر حاضر نیست بار گرفتاریهای لنی رو به دوش بکشه،حتی یک جا این مطلب رو صراحتأ به لنی میگه ومی بینیم که در پایان خودش لنی رو می کشه!!!!!!

*اسپویل

باورم نمیشه بعضیا کلی میشینن یه کتابو میخونن که قضاوت کنن! کتاب خیلی زیبایی بود و لنی بدون این که بخاد یه توله سگ و یه دخترو کشت قبل اونم کلی گند زده بود اگه جورج نمیکشتش لنی چجوری میخاس زندگی کنه؟؟ جورج از بنی مراقبت میکرد بعد اونوقت دید تو اینه که جورج دوست جدید پیدا کرده و خواسته از سر لنی راحت شه!؟:| چقد کوته فکر

نه خب به‌نظر من دلیل کشتن لنی داشتن دوستای جدید نبوده،ولی خب بی دلیل جرج زد لنی رو کشت،اصلا من‌که توجیه نشدم،می‌تونست حداقل فراری‌اش بده و ترک‌اش کنه،انگار که استاین‌بک خواسته هرجوری که شده داستان‌رو تموم کنه!!!!

آخه لنی عرضه مراقبت از خودشو نداشت. خیلی بی دست و پاتر از این حرفاست…

نقد خوبی بود و مضمون داستان رو روشن تر کرد

سلام
نقد خوبی بود ممنون 🙂
از نظر من که نقطه ضعف داستان این بود که به رابطه جرج و لنی اشاره نکرده زیاد و نگفته جرج چی شده که همش با لنیه…

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *