نشانک

در غرب خبری نیست

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

اریش ماریا رمارک در کتاب در غرب خبری نیست با نگاهی خشک و واقع‌بینانه به کوچکترین لحظات وحشت و بیدادگری، پلیدی و فرومایگی، رقت و ترس و بزرگمنشی، سرگذشت گروهی از سربازان جوان و سرگردان آلمانی را می‌نویسد که در پیچ و خم روزهای جنگ اول جهانی نومیدانه جنگیدند و رنج کشیدند.

کتاب در غرب خبری نیست نه اتهام است، نه اعتراف و نه به هیچ وجه ماجرایی قهرمانی، زیرا مرگ برای کسانی که با آن دست به گریبان‌اند، ماجرا به شمار نمی‌آید. این کتاب از نسلی از انسان‌ها صحبت می‌کند که جسمشان را از مهلکه به در بردند ولی زندگی‌شان در جنگ نابود شد.

اریش ماریا رمارک در سال ۱۸۹۸ در آلمان به دنیا آمد. جوانی او همزمان با جنگ جهانی اول بود و به زیر پرچم خوانده شد تا در جبهه غرب نبرد کند. بنابراین نویسنده با آنچه در کتاب آمده است به خوبی آشناست. پس از اتمام جنگ، رمارک به آلمان بازگشت و دست به کارهای مختلف زد اما در آخر خبرنگار روزنامه شد و در سال ۱۹۲۹ کتاب در غرب خبری نیست را منتشر کرد. کتابی که ساده و روان بود و مردم جهان را از وحشت جنگ آگاه می‌کرد. رمارک بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹ خانه‌ای در سوئیس بنا کرد و بر آن بود موقتی در آن زندگی کند اما رژیم نازی کتاب‌های او را که ضد جنگ بود، در آلمان توقیف و تابعیت او را لغو کرد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

گیرایی این داستان پرشکوه در اصالت و سندیت دردناک آن نهفته است. نویسنده خود ناگزیر شده است در لباس سربازی در ارتش آلمان خدمت کند؛ در جهنمی که چنین گویا و روشن در کتاب در غرب خبری نیست نمایانده، زیسته و از گیرودار آن جان سالم به در برده است.

[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب دختری در جنگ ]

در غرب خبری نیست

راوی کتاب حاضر، سربازی به نام «پل» است که خاطراتش از دوران جنگ را روایت می‌کند. سربازی نوزده ساله که همراه با دوستان همکلاسی‌اش تحت تاثیر تبلیغات معلم مدرسه اسلحه به دست می‌گیرند و مشغول نابود کردن دنیا و زندگیشان می‌شوند. جوانانی که بعضی‌هایشان برای اولین بار ریش خود را تراشیده بودند ولی هیچ‌کدام برنامه‌ای برای آینده نداشتند.

در ابتدای کتاب، راوی از دوستانش که همه از پشت یک میز در مدرسه داوطلب شده بودند صحبت می‌کند. برای این جوانان لازم نبود از خدمت به وطن که بزرگ‌ترین خدمت‌هاست صحبت شود چون آن‌ها می‌دانستند جنگ و خوف مرگ از نصیحت و جمله‌پردازی‌های معلمشان بسیار ترسناک‌تر است اما با این حال آن‌ها نه فرار کردند و نه ترسی به دل راه دادند.

کمی بعد که آن‌ها داوطلب شدند در مرکز پادگان به مدت ده هفته تعلیمات نظامی دیدند. ده هفته‌ای که آغاز تغییر دیدگاه آن‌ها به همه‌چیز بود. این جوانان خیلی سریع متوجه شدند که پادگان و در ادامه میدان نبرد به کلی از همه چیزهایی که قبلا تجربه کرده بودند متفاوت است. آن‌ها اکنون «یابوهای سیرک» بودند که برای زورآزمایی و فداکاری تربیت می‌شدند.

در صحنه‌های ابتدایی کتاب، یکی از دوستان این گروه کوچک زخمی شده و مجبور شدند پای او را قطع کنند. وضعیت بسیار سختی است اما حقیقت جنگ از همه این‌ها سخت‌تر است. بنابراین یکی از بچه‌ها از مجروح می‌خواهد چکمه‌هایش را برای او بگذارد! برای کسی که پایش قطع شده چکمه دیگر فایده‌ای ندارد اما برای کسی که در خط مقدم جبهه است، یک چکمه خوب می‌تواند حکم مرگ و زندگی را داشته باشد.

اگر کوچک‌ترین امیدی بود که کمریش بتواند از چکمه‌ها استفاده کند، مسلماً مولر ترجیح می‌داد با پای پیاده روی سیم‌های خاردار بدود تا چکمه‌های او را بپوشد. اما حقیقت آن است که چکمه‌ها به درد کمریش نمی‌خورد، در حالی که مولر بی‌نهایت به آن‌ها محتاج است. (کتاب در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک – صفحه ۱۴)

در ادامه آن‌ها به جبهه نبرد اعزام می‌شوند. مسائلی مانند سیر کردن شکم و مشکلات پیرامون آن کم‌کم خودش را نشان می‌دهد و نبردهای تن به تن و خمپاره‌ها در همه بخش‌های کتاب دیده می‌شود. صحنه‌های وحشتناکی که نویسنده به خوبی از عهده روایت آن‌ها برآمده است.

به طور کلی نیز این رمان در مورد این است که چطور جنگ جهانی اول باعث نابودی یک نسل شده است. نسلی از جوانان که به اجبار به خدمت ارتش درآمده و عازم نبرد شدند. در ابتدا به نظر می‌رسد «پل» و دوستانش که ۱۹ سال بیشتر نداشتند آدم‌های بدشناسی هستند اما در ادامه می‌بینیم که پسرهای بسیار جوان‌تر نیز به جبهه فرستاده شده‌اند. شانزده ساله‌هایی که هیچ تجربه و آموزشی ندیده‌اند و در اثر اشتباهات بسیار ابتدایی جانشان را از دست می‌دهند.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان هـ هـ ـحـ هـ  – ماجرای ترور افسر ارشد نازی در جنگ جهانی دوم ]

در غرب خبری نیست

درباره کتاب اریش ماریا رمارک

در بین تمام کتاب‌هایی که با موضوع جنگ نوشته شده است بدون تردید کتاب در غرب خبری نیست یکی از بهترین‌هاست. کتابی که به پس از مطالعه احتمالا جزء فراموش‌نشدنی‌ترین کتاب‌هایی خواهد بود که خوانده‌اید. لازم است اشاره کنیم که بر اساس این رمان دو فیلم نیز ساخته شده است.

کتاب صحنه‌های جنگ را آنقدر ملموس و واقعی توصیف کرده که در تمام لحظات خواندن، خواننده را نیز درگیر می‌کند. مهم‌ترین جنبه کتاب نیز ضد جنگ بودن آن است، جنگی که آدم‌های بی‌گناه را به جان هم می‌اندازد، جنگی که حتی اگر از آن جان سالم به در ببرید، زخم‌های روحی ناشی از آن هیچوقت خوب نمی‌شوند. هیچ‌کس پس از جنگ دیگر آن آدم سابق نمی‌شود. شخصیت‌های کتاب نیز دقیقاً این مسائل را از سر می‌گذرانند.

آن‌ها با اینکه جوان هستند اما هیچ ایده‌ای برای زندگی در زمان صلح ندارند. جنگ همه‌چیز را برایشان تغییر داده و برخی از آن‌ها با خود می‌گویند حتی اگر جنگ تمام شود همچنان به خدمت نظامی ادامه می‌دهند. چون اکنون هویت آن‌ها با جنگ و نظامی‌گری تعریف می‌شود.

به طور کلی نیز، این رمان نشان می‌دهد که چگونه از نوجوان‌هایی که از شور و ذوق جوانی و امید به زندگی در مسیر عرق به وطن و ملیت استفاده می‌شود. از ارزش‌هایی که در طول این جنگ دست‌خوش تغییر می‌شود؛ از کتاب‌هایی که به اسلحه تبدیل می‌شود. از ایمان‌ و باورهایی که در طول این جنگ محو و نابود می‌شود. از جوانانی که به سن بیست نرسیده پیر و فرسوده می‌شوند. از بی‌ارزشی جان انسان‌ها در قبال آن‌چه فرهنگ و زبان و تمدن و ملیت نام نهاده شده حال آن‌که همه‌ی این‌ها ابزاری گران‌قدر در دست سرمایه‌داران و جنگ‌طلبان جهانی است سخن می‌گوید.

در غرب خبری نیست رمانی است در به چالش کشیدن آن‌چه ارزش انسانی نام‌گذاری شده است. از آن‌چه که جنگ می‌تواند تمامی این ارزش‌ها را زشت و ناپسند کند، که آن‌چه باقی می‌ماند چیزی نیست جز کوفتگی و خستگی جان‌های به‌درمانده از کشت و کشتار. از رنج و فقری که بعد جنگ نصیب جامعه انسانی می‌شود. از سرخوردگی و یأس حاصل از هر آرمان و ایدئولوژی که زندگی جوانان را تباه می‌کند. که آن‌چه در این میان صرفاً به‌چشم می‌آید خون هزاران انسان بی‌گناهی است که به پای ایدئولوژی و قدرت‌طلبی جنگ‌طلبان ریخته شده است.

همان‌طور که اشاره شد، داستان کتاب درباره جوانانی آلمانی است که در جنگ جهانی اول شرکت کرده‌اند. جنگی که پس از اتمام آن، آلمان  را مجبور کردند خلع سلاح شود و به متفقین خسارت پرداخت کند. اما در کتاب می‌بینیم هزینه‌هایی که آلمان در این جنگ متحمل شد بسیار فراتر از این‌هاست.

کتاب در غرب خبری نیست توسط نشرهای مختلفی ازجمله، امیرکبیر، ناهید، علمی فرهنگى و صدای معاصر روانه بازار شده است. این معرفی براساس ترجمه سیروس تاجبخش از نشر علمی فرهنگی است. ترجمه کتاب حاضر اولین بار در سال ۱۳۴۶ منتشر شد که همچنان ترجمه خوب و روانی است اما برخی از قسمت‌های کتاب مشکلات جزئی در زمینه ویرایش دارد که امیدواریم در چاپ‌های بعد برطرف شود.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان سلاخ‌خانه شماره پنج – رمانی ضدجنگ ]

جملاتی از متن در غرب خبری نیست

آن روز، روح هیچ‌یک از ما خبردار نبود که به چه راهی قدم می‌گذاریم. فقیر و بیچاره‌ها از بقیه داناتر بودند. آن‌ها خوب می‌دانستند که جنگ جز بدبختی عاقبت دیگری ندارد و مزه‌ی بدبختی را هم که حسابی چشیده بودند، اما پولدارها سرشان به کار و کیف خودشان گرم بود. راستش همین پولدارها اگر کمی فکر می‌کردند، می‌فهمیدند که جنگ روی زندگی آن‌ها بیشتر اثر می‌گذارد. کات‌چینسکی عقیده داشت که بی‌خبری این عده نتیجه‌ی تربیت آن‌هاست که ابله بارشان آورده است، بگذریم.

در مرکز پادگان، به مدت ده هفته تعلیمات نظامی دیدیم. چه ده هفته‌ای که بیش از ده سال مدرسه رفتن بر ما اثر گذاشت. کم‌کم متوجه شدیم که یک دکمه‌ی براق نظامی، اهمیتش از چهار کتاب فلسفه‌ی شوپنهاور بیشتر است. اول حیرت کردیم، بعد خونمان به جوش آمد و بالاخره خونسرد و لاقید شدیم و فهمیدیم که دور، دور واکس پوتین است، نه تفکر و اندیشه، دور نظم و دیسیپلین است، نه هوش و ابتکار و دور تمرین و مشق است، نه آزادی. ما با شور و شوق فراوان سرباز شده بودیم، اما آن‌ها تیشه را برداشتند و تا توانستند به ریشه‌ی این اشتیاق زدند. بعد از سه هفته برای ما روشن شد که اختیار و قدرتِ پستچی‌ای که لباس یراق‌دار گروهبانی به تن دارد، از اختیارات و قدرت پدر و مادر و معلم و همه‌ی عالم عریض و طویل تمدن و عقل، از دوره افلاطون گرفته تا عصر گوته، بیشتر است.

کروپ آدم پرمغزی است و عقیده دارد که اعلان جنگ باید مثل جشن‌های عمومی، بلیط ورودی و دسته‌ی موزیک داشته باشد، درست مثل مراسم گاوبازی، منتها به جای گاو، ژنرال‌ها و وزیران دو کشور با شلوار شنا و یکی یک چماق وسط صحنه بروند و به جان هم بیفتند تا کشور هر دسته‌ای که طرف دیگر را مغلوب کرد، فاتح اعلام شود. این خیلی آسان‌تر و صحیح‌تر از جنگ است که در آن مردم بی‌گناه و ساده‌دل را به جان هم بیندازند.

مادر به نرمی می‌گوید: «پسر عزیزم.» ما هیچ‌وقت بچه‌ننه و عزیزدردانه نبوده‌ایم. توی خانواده‌های بی‌چیز و زحمت‌کش که مدام به فکر بدبختی هستند، این چیزها رسم نیست. ما عادت نداریم از دردی شکایت کنیم که علاج ندارد. وقتی مادرم می‌گوید: “پسر عزیزم” به من خیلی بیشتر از پسر عزیزی اثر می‌کند که مادر دیگری به پسرش می‌گوید. من خیلی خوب می‌دانم که این شیشه‌ی مربای تمشک، تنها شیشه‌ی مربایی است که ماه‌های متمادی در این خانه نگهداری شده و آن هم فقط برای من.

فرمانی نظامی، این انسان‌های ساکت و آرام را دشمن ما کرده است و فرمان دیگری می‌تواند آن‌ها را دوست ما کند. بر سر میزی، چند نفر که ما آن‌ها را نمی‌شناسیم، ورقه‌ای را امضا کردند و سالیان دراز آدم‌کشی و جنایت را برجسته‌ترین شغل و هدف زندگی ما ساختند. همان جنایتی که همه‌ی مردم دنیا محکومش می‌کردند و آن را مستحق شدیدترین مجازات‌ها می‌دانستند، ولی کیست که این انسان‌های آرام و صورت‌های بچگانه‌ی آن‌ها را که ریشی همچون حواریون عیسی دارند، ببیند و کشتن آن‌ها را جنایت نداند؟

راستی که با چنین جنایاتی خونین، چقدر نوشته‌ها و اندیشه‌های بشر باطل و بی‌اساس جلوه می‌کند. آنجا که فرهنگ و تمدن هزاران ساله‌ی بشر نتوانسته باشد جلوی این رودهای خون را بگیرد و صدها هزار کانون شکنجه را از بین ببرد، پس هرچه می‌گویند و می‌کنند، دروغ و بی‌ارزش است و تنها یکی از بیمارستان‌ها برای نشان دادن چهره‌ی مخوف جنگ کافی است.

من جوانم، بیست سال زندگی کرده‌ام. با این وصف، جز یاس، مرگ، هراس و خامی کشنده‌ای که در ژرفای غم و حسرت مغروق است، چیز دیگری از زندگی نمی‌شناسم. به چشم خود می‌بینم که چگونه ملت‌ها را در برابر هم می‌گمارند و اینان مات، کورکورانه، احمقانه، برده‌وار و بی‌گناه به جان هم می‌افتند و یکدیگر را نابود می‌کنند. به چشم خود می‌بینم که متفکرترین مغزهای جهان هم خود را صرف اختراع سلاح‌های موحش می‌کنند و بعد سعی دارند که کار خود را موجه و لازم جلوه دهند. من و جوانان هم‌سن من و همه‌ی افراد نسل من، اینجا و آنجا و در همه جای جهان، این‌ها را می‌بینیم و با آن آشنا و دست به گریبان هستیم. اگر ناگهان به پا خیزیم و کارنامه‌ی زندگی‌مان را به دست پدرانمان بدهیم، چه خواهند کرد؟ و روزی که جنگ به آخر برسد، از ما چه انتظاری می‌توانند داشته باشند؟ مایی که سالیان دراز شغلمان کشتن انسان‌ها بوده است، کشتن. اولین حرفه‌ی زندگی و شناخت ما از زندگی، تنها یک چیز بوده است : مرگ. بعدها چه به سرمان خواهد آمد؟ و از ما چه کاری ساخته خواهد بود؟

هر روز و هر ساعت، هر گلوله و مرگ هر سرباز، زخمی است بر زره نازک زندگی ما و سال‌ها به سرعت می‌گذرند و هدر می‌روند و من خوب می‌بینم که زندگی انسان‌ها چه آسان و آرام می‌سوزد و از بین می‌رود.

مشخصات کتاب
  • در غرب خبری نیست
  • نویسنده: اریش ماریا رمارک
  • ترجمه: سیروس تاجبخش
  • انتشارات: علمی فرهنگى
  • تعداد صفحات: ۲۱۹
  • قیمت چاپ ششم – سال ۹۴: ۱۱۰۰۰ تومان

👤 این مطلب با همکاری زهرا محبوبی و سحر محبتیان نوشته شده است.

نظر شما در مورد کتاب در غرب خبری نیست چیست؟ اگر این کتاب را خوانده‌اید، آیا آن را به دوستان خود پیشنهاد می‌کنید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر علمی و فرهنگی:

  1. رمان قلعه مالویل
  2. رمان لبه تیغ
  3. رمان کشتن مرغ مینا
  4. رمان یادداشتهای زیرزمینی
  5. رمان یادداشتهای شیطان
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 218
دوست نداشتم: 141
میانگین امتیازات: 1.55

چاپ کتاب

11 دیدگاه در “در غرب خبری نیست

کتاب خیلی قشنگی بود.
من ترجمه تاجبخش را خوندم عالی بود.

سلام. من هیچ‌وقت معرفی کتاب‌های شما رو از ترس لو رفتن داستان کامل نمی‌خونم. واسه همین الان برام سوال شده که آیا معرفی کتاب‌ها داستان رو لو میدن یا نه؟

سلام – تلاش ما اینه که داستان کتاب رو لو ندیم. اما اگر قسمت مهمی از کتاب رو لو بدیم قبلش هشدار میدیم.

کتاب واقعا تاثیرگذاری که شما با خوندش کاملا خودتون رو تو می تونید در اون برهه از تاریخ قراربدین ،واقعا کمتر کتابی این چنین محسوس می تونه خواننده رو تحت تاثیر قرار بده ،خیلی ممنون از سایت کافه بوک ،لطفا نقد و بررسی کتابهایی مثل ایلیاد و اودیسه هم در نظر بگیرید…با سپاس از شما

سلام | عرض ادب
در آغاز خودم رو مکلف میدونم که یک تشکر حسابی ازتون داشته باشم
بابت خوب بودن تون
🌷🌷🌷
خواهشمندم بگین که ترجمه بهتر کدوم هست و اینکه ترجمه جناب تاجبخش رو چندتا انتشارات چاپ کردن.
درسته؟
ارادتمندم

سلام – ما ترجمه های مختلف این کتاب رو مقایسه نکردیم اما ترجمه تاجبخش از نظر علمی فرهنگی رو پیشنهاد میکنیم که مشکلی نداره.

من ترجمه رضا جولایی را چندسال پیش خوندم خوب بود.

سلام
خبر دارید این کتاب سانسور شده یا نه؟

ببخشید اطلاع دارین که بهترین ترجمش کدومه؟

این کتاب واقعا معرکست و حق رمارک بود که در سال ۱۹۲۹ جایزه نوبل بگیره نه وداع با اسلحه

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *