انتشارات متخصصان

لودویگ ویتگنشتاین

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

خیلی از غصه‌های دنیا از اینجا می‌آیند که نمی‌توانیم منظور خودمان را درست به مردم حالی کنیم و یکی از فیلسوف‌هایی که می‌تواند در مشکلات ارتباطی به ما کمک کند لودویگ ویتگنشتاین است. لودویگ ویتگنشتاین با نام اصلی Ludwig Josef Johann Wittgenstein فیلسوف نامدار اتریشی است که برخی او را بزرگ‌ترین فیلسوف قرن بیستم می‌دانند. در این مطلب قصد داریم نگاهی مختصر به فلسفه و زندگی ویتگنشتاین داشته باشیم و موارد مهم در فلسفه او را مرور کنیم.

ویتگنشتاین آدمی منزوی بود و لکنت زبان هم داشت، وسط جمله‌هایش گیر می‌کرد و وقتی از حرف‌های مردم خوشش نمی‌آمد از کوره در می‌رفت. این زمینه به طور عجیبی جان می‌دهد برای کسی که قصدش مطالعه اشکالات ارتباطی و سوءتفاهم‌های انسانی است.

لودویگ ویتگنشتاین در وین در ۱۸۸۹ به دنیا آمد و کوچک‌ترین فرزند یک خانواده پولدار و بافرهنگ بود که قطب صنعت فولاد بودند و البته مستبد. سه تا از چهار برادرش خودکشی کردند و لودویگ هم اغلب با فکر خودکشی درگیر بود. در جوانی به مهندسی علاقه داشت. بعد از تحصیل در کمبریج پدرش فوت کرد و پول زیادی به ارث برد ولی تمام آن را به قوم و خویش‌های پولدارش بخشید و رفت تا در انزوای اسپارتی در نروژ زندگی کند و بعد کتابی را شروع کرد که در سال ۱۹۲۱ منتشر شد. به نام رساله منطقی فلسفی.

از جمله کتاب‌های ترجمه از لودویگ ویتگنشتاین می‌توان به این موارد اشاره کرد:

  • رساله منطقی فلسفی / سروش دباغ / نشر هرمس – ترجمه دیگر: میر شمس الدین ادیب سلطانی / نشر امیرکبیر
  • درباره اخلاق و دین / مالک حسینی / نشر هرمس
  • در باب یقین / مالک حسینی / نشر هرمس
  • فرهنگ و ارزش / امید مهرگان / نشر گام نو
  • درباره رنگ‌ها / لیلی گلستان / نشر مرکز

[ مطلب مرتبط: زندگی و فلسفه هگل ]

آثار لودویگ ویتگنشتاین

کتاب رساله منطقی فلسفی از ویتگنشتاین اثر کوتاه، زیبا و گیج‌کننده‌ای بود. سوال مهمی که ویتگنشتاین در آنجا می‌پرسد این بود: «انسان‌ها چطور اندیشه‌ها را با هم در میان می‌گذراند.» و پاسخش که انقلابی به نظر می‌رسد این بود که زبان در ما تصاویری را درباره چگونگی رویدادها زنده می‌کند.

ویتگنشتاین وقتی به این فکر افتاد که مطلبی را درباره محاکمه‌ای در پاریس در روزنامه خوانده بود که در آن برای توضیح بهتر جزییات در تصادفی که در تقاطع رخ داده بود، دادگاه ترتیبی داد تا حادثه با تعدادی ماشین مدل و عابر بازآفرینی شود و این لحظه کشف و شهود بود. از دید ویتگنشتاین واژه‌ها به ما توان می‌دهند که از حقایق تصویر بسازیم. اینکه بگوییم درخت نخل در ساحل است، یک تصویر صریح می‌سازد که مانند همان مدل اجازه می‌دهد دیگران شرایط را در ذهن خود ببیند و درک کنند.

ما مدام مشغول تبادل تصاویر بین خودمان هستیم ولی دادگاه پاریس به یک مدل واقعی نیاز داشت. دادگاه پاریس دلیل مهمی هم داشت چون به طور کلی در خلق تصاویر ذهنی در دیگران موفق نیستم. ارتباطات شکست می‌خورند چون دیگران به قول خودمان تصویر بدی از منظور ما در ذهنشان دارند. ممکن است یک عمر برای دو نفر طول بکشد تا به عدم توافق به مسائل پی ببرند.

مشکلات ارتباطی وقتی شروع می‌شوند که ما تصاویر شفاف و دقیقی از منظورمان در مغز خودمان نداریم. چیزهای بی‌معنی و کلیشه‌ای و فکر نشده‌ای را بیان می‌کنیم که در ذهن دیگران راه به جایی نمی‌برند. یک خطر دیگر هم وجود دارد و آن این است که بیش از منظور و هدف دیگران از حرف‌هایی که می‌زنند برداشت کینم. به عنوان مثال به همسر خود می‌گویید که با یک آدم جالب در پذیرش هتل صحبت کردید. تصویر در ذهن شما قصد و غرضی پشتش نیست ولی همسر شما چیز بسیار متفاوتی برداشت می‌کند.

کتاب رساله منطقی فلسفی نوشته یک فیلسوف کم‌حرف، تودار و دقیق اتریشی است برای اینکه با احتیاط حرف بزنیم نه تکانشی. معروف است که لودویگ ویتگنشتاین گفته:

«اگر درباره چیزی نمی‌توانید حرف بزنید باید سکوت کنید.»

ویتگنشتاین وقتی کتابش را منتشر کرد یکم با غرور فکر کرد که رساله منطقی فلسفی آخرین کتاب فلسفه است که لازم بوده نوشته شود بنابراین افتاد به دنبال اینکه با بقیه عمرش چه کاری انجام دهد. به همین دلیل رفت سراغ معماری و دو سال را به طراحی خانه خواهرش در وین گذراند. یک عمر روی دستگیره درها و شکل رادیاتورها وقت گذاشت. در اواخر پروژه سقف یکی از اتاق‌ها اذیتش می‌کرد و به این نتیجه رسید که سقف زیادی کوتاه است و دردسر بزرگی برای همه درست کرد. اصرار می‌کرد که سقف باید سه سانت بالاتر برود. به نظرش این از زمین تا آسمان فرق می‌کرد.

لودویگ ویتگنشتاین

در سال ۱۹۲۹ ویتگنشتاین ناگهان به کمبریج و به فلسفه برگشت. چون ناگهان متوجه شد حرف‌های تازه‌ای درباره زبان و ارتباطات دارد. شروع کرد به نوشتن کتاب دومش که بعد از مرگش منتشر شد. ما این کتاب را با نام پژوهش‌های فلسفی می‌شناسیم.

به جای این فکر که زبان تنها درباره تصاویر است این فکر را بسط داد که زبان مانند یک وسیله است که با آن بازی‌های مختلفی می‌شود کرد نه بازی به معنای تحت‌اللفظی بلکه بیشتر الگوسازی از نیت‌ها. وقتی پدر و مادر به بچه ترسیده می‌گویند: نترس همه‌چیز روبه‌راه است. بچه نمی‌تواند متوجه شود که واقعا همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. این بازی عقلانی پیش‌بینی آینده از روی حقایق نیست بلکه بازی دیگری است که می‌توان آن را بازی تسلی‌خاطر و اطمینان‌بخشی نام داد.

منظور لودویگ ویتگنشتاین این است که همه سوءتفاهم‌ها از این ناشی می‌شود که درک نمی‌کنیم وارد چه بازی‌ای شده‌ایم. اگر همسر کسی بگوید: «اصلا کمک نمی‌کنی و نمیشه روی تو حساب کرد.» تمایل طبیعی این است که این را به شکل بیان حقیقت بشنویم و مثل این است که بگوییم نبرد واترلو در سال ۱۸۱۵ اتفاق افتاد. نتیجه اینکه در دفاع شاهد می‌آوریم که مثلا دیروز بیمه ماشین را تمدید کردیم و سر ظهر سبزی خریدم ولی در واقع این یک بازی زبانی دیگر است. همسر ما دنبال حقیقت‌یابی نیست و این بازی کمک خواستن و اطمینان دادن است.

در این بازی زبانی «کمک نمی‌کنی» یعنی می‌خواهم بیشتر پرستار و غمخوار من باشی. درک بازی‌ای که در آن هستید از دید لودویگ ویتگنشتاین کلید ارتباط موثر است. همین‌طور در پژوهش‌ها فلسفی ویتگنشتاین می‌خواست توجه ما را جلب کند به اینکه چقدر درک ما از خودمان به حرف‌های دیگران بستگی دارد. به زبان‌های که به طور کلی عمومی جمعی طی قرن‌ها به وجود آمده‌اند. مدت‌ها پیش از تولد ما.

به طور مثال در عصر جمعه حس گیجی و دلشوره کنیم. وقتی به هفته پیش رو فکر می‌کنیم و کارایی که داریم. توانایی ما برای شناخت این جنبه خصوصی و کمک به اینکه دیگران ما را بشناسند به شدت تقویت می‌شود اگه بتونیم واژه‌ای پیشنهاد بدیم که از قبل وجود داشته است: ANGST

کلمه مفیدی که سورن کی‌یر کگور فیلسوف در کپنهاگ قرن ۱۹ ساخت. کلمه‌های این دسته مانند: نوستالژی – سودا – حس دوگاهه و غیره کمک می‌کنند یک اسمی روی تجربه‌های دشوار بگذاریم.

زبان یک ابزار عمومی است برای درک جنبه‌های خصوصی زندگی. غنای زبانی با آن در تماس هستیم برای خودشناسی ما خیلی مهم است، خواندن کتاب‌های زیاد ابزاری به ما می‌دهد که از طریق آن خودمان را بشناسیم. هرچند خیلی از نظرهای لودویگ ویتگنشتاین پیچیده است اما پشت بند همه آن‌ها میل به کمک کردن است.

ویتگنشتاین می‌گفت وظیفه فلسفه این است که به مگس راه فرار از بطری را نشان بدهد. بطری که ویتگنشتاین مشخصا مد نظرش بود زبان بود. بیش از مرگش در اثر سرطان در سال ۱۹۵۱ توانست برای ما خیلی از واژه‌ها را به طرز مفیدی از قفس زبان فراری بدهد.


👤بخش اصلی این مطلب، متن یک ویدیو به نام «لودویگ ویتگنشتاین» است که توسط وب‌سایت مدرسه زندگی – The School of Life در یوتیوب منتشر شده است. این محتوا توسط ایمان فانی ترجمه و در کانال مدرسه زندگی فارسی نیز قرار داده شده است.

نظر شما در مورد لودویگ ویتگنشتاین چیست؟ چه چیزی در فلسفه او وجود دارد که شما را جذب می‌کند. آیا شما هم از بازی‌های زبانی در طول زندگی خود استفاده کرده یا می‌کنید؟ لطفا نظرات خود را پیرامون این فلسفه با ما در میان بگذارید.

» معرفی چند مطلب مرتبط دیگر:

  1. زندگی و آثار نیچه
  2. زندگی و آثار کامو
  3. زندگی و آثار کافکا
  4. زندگی و آثار سارتر
  5. فلسفه کانت