نشانک

کتاب مرشد و مارگاریتا

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

کتاب مرشد و مارگاریتا مشهورترین و زیباترین اثر میخاییل بولگاکاف، نویسنده و نمایش‌نامه نویس روس است که به راحتی می‌توان آن را به عاشقان سبک رئالیسم جادویی پیشنهاد کرد. کتابی چالشی که شیطان در مرکز داستان قرار دارد و خواننده همواره باید تلاش کند در فضای میان واقعیت و خیال، دروغ و حقیقت مسیر خود را پیدا کند. در ادامه با معرفی کتاب با ما همراه باشید.

میخاییل بولگاکاف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و بعد از چندبار بازنویسی آن را در ۱۹۴۰ یعنی تنها چند هفته پیش از مرگش به اتمام رساند. رمان مرشد و مارگاریتا تا سال‌ها به دلیل خفقان سیاسی و فرهنگی در شوروی مجال انتشار نیافت و ۲۷ سال پس از مرگ نویسنده‌اش بود که نسخه‌ای سانسورشده از آن منتشر و با استقبالی گسترده روبه‌رو شد. در هنگام نوشتن کتاب، میخاییل بولگاکاف یک بار دست‌نوشته‌اش را به آتش انداخت و از نوشتن آن صرف نظر کرد اما طولی نکشید که دوباره دست به کار نوشتن شد.

پشت جلد رمان آمده است:

تاریخ، جهان حاضر، و خیال. رمان در سه ساحت مختلف پیش می‌رود. اما رشته‌ای واحد، هر سه ساحت زمانی و مکانی را به هم پیوند داده و با طنز و تخیل عمیقی که به کار می‌گیرد، رابطه میان شخصیت‌ها و حوادث داستان را به هم پیوند می‌زند.

مرشد و مارگاریتا نماد ادبیات سرکوب شدۀ دوران کمونیسم شوروی است. بولگاکاف در این رمان، قدرت داستانسرایی و خیالپردازی شگفت‌انگیز خود را با وقایع زمانه و سرنوشت روشنفکران همعصرش درهم تنیده و یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم را آفریده است.

[ » معرفی کتاب: رمان پس از تاریکی – رمانی با سبک رئالیسم جادویی ]

کتاب مرشد و مارگاریتا

داستان کتاب در کنار یک برکه در مسکو آغاز می‌شود. جایی که سردبیر یکی از نشریات ادبی و شاعری جوان مشغول گفتگو هستند. آن‌ها درباره مسیح صحبت می‌کنند اما نه درباره فداکاری‌ها و عشق مسیح که بدون چشمداشت شامل همه افراد می‌شد، بلکه درباره شعری ضدمذهبی صحبت می‌کنند که سردبیر به شاعر جوان سفارش آن را داده است. سردبیر اعتقاد دارد که شعر مناسب نیست و می‌گوید مسیح، به هیچ وجه حتی وجود خارجی نداشته و همه آنچه درباره این شخصیت وجود دارد افسانه‌های آبکی است.

در این میان که سردبیر و شاعر مشغول بحث هستند فردی عجیب با ظاهری متفاوت به آن‌ها نزدیک می‌شود که توجه هردو را به خود جلب می‌کند. این شخص به ظاهرش به افراد خارجی می‌خورد در قسمتی از کتاب ویژگی‌های ظاهری‌اش چنین بیان شده است:

نه خیلی قدکوتاه بوده و نه خیلی گنده. طرف صرفاً قدبلند بوده، همین. دندانهایش هم دوجور روکش داشته: سمت چپ، روکش پلاتین و، سمت راست، روکش طلا. کت‌وشلوار اعیانی خاکستری به‌تن داشته و کفشهای وارداتیِ همرنگ لباس. قرتی‌گری هم کرده بوده و کلاه برۀ خاکستری‌اش را کجکی گذاشته بوده سرش، که یک گوشش را می‌پوشانده. عصایش را هم زده بوده زیر بغلش – عصایی با سر سیاه به‌شکل کلۀ سگ. فرد مذکور چهل را رد کرده بوده. دهان و لبش یک‌جورهایی درهم تابیده بوده. صورت شش تیغه. موی تیره. چشم راست، سیاه و، چشم چپ – بنا به دلایلی – سبز. ابروی تیره و یک ابرویش بالاتر از دیگری. خلاصه که یک خارجی. (کتاب مرشد و مارگاریتا اثر میخاییل بولگاکاف – صفحه ۱۸)

این خارجی که «ولند» نام دارد وارد گفتگو آن‌ها می‌شود و با قاطعیت اعلام می‌کند که مسیح افسانه نیست. چرا که اگر مسیح افسانه باشد شیطان هم افسانه خواهد بود، وجود این دو به همدیگر وابسته است و «خیر» بدون وجود داشتن «شر» معنایی ندارد. بنابراین خدایی هم وجود دارد و اصلا:

«اگر خدا نیست، پس سکان زندگی بنی‌بشر دست کیست، و کلی‌تر بپرسیم، نظم و نظام زمین و هرچی را روی زمین هست کی حفظ می‌کند؟» (کتاب مرشد و مارگاریتا اثر میخاییل بولگاکاف – صفحه ۲۴)

فرد خارجی که خود را متخصص جادوی سیاه معرفی می‌کند برای اثبات اینکه مسیح وجود داشته، سردبیر و شاعر جوان را پس از بحث زیاد به چالش می‌کشد و داستانی را برای آن‌ها بازگو می‌کند که ادعا دارد خودش شاهد آن بوده است.

داستانی که ولند تعریف می‌کند، سوی دیگر کتاب مرشد و مارگاریتا است و به زمان مسیح بازمی‌گردد. در این قسمت رمان که به شکل موازی با داستان فرد خارجی پیش می‌رود، ما همراه «پونتیوس پیلاتوس»، حاکم یهودیه خواهیم بود که دستور به صلیب کشیدن مسیح را برخلاف میلش صادر می‌کند. داستان عشق مسیح که هیچ‌کس را مسئول مرگ خود نمی‌داند و با کمال میل به سوی مرگ حرکت می‌کند. در این بخش‌ها ما در کنار حاکم هستیم و از حال و روز او بیشتر آگاه می‌شویم.

اما کمی بعد متوجه می‌شویم که ولند کسی نیست جز خود «شیطان» که به همراه دستیارانش به مسکو آمده است. شیطان نیت خودش از آمدن به مسکو را اجرای برنامه در تئاتر بیان می‌کند اما باید رمان را خواند به معنای واقعی کارهای او پی برد.

داستانی هم شیطان که از دوران مسیح بازگو می‌کند، بخشی از رمانی است که نویسنده آن «مرشد» نام دارد. رمان مرشد به دلیل فضای حاکم بر جامعه امکان انتشار ندارد و خود او نیز به شدت سرکوب شده. سردبیر و شاعر جوان لحظه به لحظه به ولند مشکوک‌تر می‌شود و ماجرا وقتی اوج می‌گیرد که آقای متخصص جادوی سیاه، مرگ سردبیر را به شکلی دقیق پیشگویی می‌کند. مرگی که خیلی زود به واقعیت تبدل می‌شود و همین حادثه آغاز سلسله افتاقات عجیبی است که در مسکو رخ می‌دهد.

در این میان معشوقه‌ی مرشد یعنی «مارگاریتا» نیز وارد داستان می‌شود و ما عملاً می‌بینیم که یک عشق حقیقی و پاک نیز وجود دارد که همه اتفاقات کتاب را به شکل منسجم به هم پیوند می‌دهد و… .

[ » معرفی کتاب: رمان برادران کارامازوف – ادبیات روسیه ]

کتاب مرشد و مارگاریتا

درباره کتاب میخاییل بولگاکاف

رمان مرشد و مارگاریتا کتاب ساده و در عین حال پیچیده‌ای است که اگر در مفاهیم و نشانه‌های آن دقت نکنید متوجه پیام نویسنده نخواهید شد. پیامی که بخشی از آن به فضای شوروی تحت حاکمتی استالین اشاره دارد. فضایی که در آن روشنفکران از فکر کردن منع می‌شود و اگر کسی بخواهد حتی رمانی بنویسد به سرعت طرد می‌شود. فضایی که در آن «بخش اعظم مردم مدتهاست که آگاهانه از اعتقاد به این افسانه خدا دست برداشته‌اند.»

اما میخاییل بولگاکاف فقط به نقد روشنفکران و تفکرات سطحی آنان نمی‌پردازد و فضای کلی جامعه مسکو را نیز به تصویر می‌کشد. جامعه‌ای که نیازهای اولیه آن‌ها برطرف نشده و همه به دنبال لقمه‌ای بیشتر هستند. شخصیت‌های مختلفی در این رمان وجو دارد که چشم به آپارتمان سردبیر دوخته‌اند و هرکس که از مرگ او خبردار می‌شود خود را به نوعی وارث آن می‌داند. مردمی که به شدت به مال دنیا میل دارند و در بسیاری مواقع قربانی آن هم می‌شوند.

داستان کتاب در عین پیچیدگی و چندلایه بودن بسیار روان پیش می‌رود و در قسمت‌هایی حتی حالتی طنزمانند به خود می‌گیرد. وجود شخصیت «بهیموت» که یک گربه چاق است و روی پاهای عقب خود می‌ایستد تنوع خاصی به صحنه‌های داستان می‌دهد.

اما مهم‌ترین و جالب‌ترین شخصیت کتاب همان ولند یا شیطان است. در ابتدای رمان مرشد و مارگاریتا بخشی از کتاب فاوست اثر گوته آمده است که چنین است:

فاوست: پس تو کیستی؟
مفیستوفلس: آن قدرتی که پیوسته شر می‌اندیشد و هنوز خیر می‌آفریند.

مفیستوفلس نام شیطان در نمایش‌نامه فاوست است، شیطانی که عقیده دارد هرآنچه که زاده می‌شود شایسته زوال نیز می‌باشد. و می‌بینیم که در کتاب مرشد و مارگاریتا هم هرآنچه ولند خلق می‌کند به نحوی زوال می‌یابد. اما چیزی که باید مد نظر داشت این است که این نیروی «شر» در همه قسمت‌های کتاب به معنای واقعی کلمه شر نیست. یا حداقل آن شیطانی که همگان در ذهن دارند و او را دشمن انسان می‌دانند نبود. می‌توان گفت شیطان در بعضی مواقع حتی نقش قهرمان را نیز ایفا می‌کند و همین اوست که راهنمای مرشد و مارگاریتا به سوی آرامش است.

چیزی که به ذهن می‌آید همین جمله از نمایش‌نامه فاوست است که شیطان با وجود شر بودن، خیر می‌آفریند. در آن قسمت از داستان کتاب که به دوران پونتیوس پیلاتوس برمی‌گردد نیز شیطان حضور فعالی ندارد و به نظر می‌رسد صرفاً تماشاچی است. و حتی عجیب‌تر اینکه انگار هیچ دشمنی بین شیطان و مسیح وجود ندارد. در واقع نوعی احترام بین دو نیز در قسمت‌های آخر دیده می‌شود!

همچنین برای درک بهتر کتاب خوب است از زندگی عیسی مسیح هم اطلاعات کافی داشته باشید. اگر کتابی پیرامون زندگی مسیح نخوانده‌اید می‌تواند در اینترنت جستجو کنید و خلاصه‌ای از آنچه بر او گذشته بخوانید اما دقیق شدن در زندگی مسیح این امکان را به شما می‌دهد تا بتوانید مسیحی که نویسنده در کتابش آورده است با چهره واقعی مسیح مقایسه کنید. اگر هم این کار را نکردید می‌توانید اسامی خاصی که در کتاب آمده است را جستجو کنید و از نقش این افراد در زندگی مسیح آگاه شوید. به هر حال هرقدر که اطلاعات بیشتری داشته باشید، فهم کتاب برای شما آسان‌تر می‌شود.

اما عنصر مهم دیگری که در کتاب وجود دارد عشق است. راوی بسیار تاکید دارد که عشق حقیقی بین مرشد و مارگاریتا را به خواننده نشان دهد و همین عشق است که نهایتا به آرامش منجر می‌شود. آرامی که آرزوی هر کدام از شخصیت‌های کتاب است.

و اما نکته‌ای متفاوت درباره کتاب: یکی از روش‌هایی که می‌توان کتاب‌های خوب برای مطالعه پیدا کرد، خواندن کتابی مانند مرشد و مارگاریتا است. میخاییل بولگاکاف در کتابش از چندین کتاب و نویسنده اسم می‌برد و هر خواننده‌ای می‌تواند به اعتماد او به سراغ آن‌ها برود. در این رمان از داستایفسکی بزرگ با ابهت تمام یاد می‌شود و اسم کتاب‌های زیر نیز آماده است:

درنهایت اینکه می‌توان گفت شخصیت مرشد تا حدودی بازتاب زندگی خود میخاییل بولگاکاف است و آن صحنه معروف کتاب که مرشد دست‌نوشته رمانش را به درون آتش پرتاب می‌کند نشان از لحظه‌ای تاثیرگذار است که پیامش چنین است: دستنوشته‌ها هیچ‌وقت نمی‌سوزند.

[ » معرفی کتاب: رمان شیاطین – اثر داستایفسکی ]

جملاتی از کتاب مرشد و مارگاریتا

بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا می‌گذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۵۰)

ایوان روی تختش نشسته بود و به رودخانۀ گل‌آلود که پرحباب می‌جوشید، نگاه می‌کرد و آرام اشک می‌ریخت. با هر رعدوبرق فریادی جگرسوز برمی‌کشید و صورتش را در دستها پنهان می‌کرد. چند برگ کاغذ که پشت و رو پر از نوشته‌های ایوان بود، روی زمین پخش بود؛ بادِ پیش از حملۀ توفان آنها را پخش‌وپلا کرده بود. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۱۷۶)

بالای سرشان برقی زد و یکباره از زیر گنبد سالن تئاترِ واریته رشته‌های سفید کاغذ بر سالن بارید. رشته‌ها در هوا می‌چرخید، همه‌طرف تاب می‌خورد و حتی بر سر اعضای ارکستر و روی صحنه هم نشست. چندثانیه بعد باران اسکناس که هرآن شدیدتر می‌شد به صندلیها و جایگاهها رسید و تماشاگران شروع کردند به چنگ‌اندازی به باران پول. صدها دست رو به سقف بلند شده بود. تماشاگران اسکناسها را رو به نور صحنه گرفتند و خیلی واضح اثر مهر اصل را روی آنها دیدند. البته بوی اسکناسها هم جای شک باقی نمی‌گذاشت، بوی خوش اسکناس تازه‌چاپ. کل سالن اول غرق خوشی و بعد غرق حیرت شد. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۱۹۰)

پشت میز بزرگ ریئس با آن دوات بزرگ روی آن، یک کت‌وشلوار خالی نشسته بود و قلمی خشک خودبه‌خود داشت بر کاغذی حرکت می‌کرد. کت‌وشلوار با کراوات بود و خودنویسی هم در جیبش آویزان بود، اما دور یقۀ پیراهنش نه گردنی بود و نه سری، درست مثل سرآستینها که دستی از آن بیرون نمی‌زد. کت‌وشلوار بدون کمترین توجهی به هیاهوی اطرافش سرگرم کار بود. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۲۷۶)

چیزی به نیمه‌شب نمانده بود و باید دست می‌جنباندند. مارگاریتا به سختی در اطرافش چیزی را می‌دید. تنها چند شمع و حوضی رنگی و شفاف به خاطرش ماند. مارگاریتا که در حوض ایساد، هِلا با کمک ناتاشا تنش را با مایع سرخ داغ و غلیظی شستند. مارگاریتا بر لبش مزۀ شوری را حس کرد و دانست که دارند او را با خون می‌شورند. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۳۷۷)

هیچ‌وقت نباید از کسی چیزی بخواهید! تحت هیچ شرایطی از کسانی که قوی‌تر از شما هستند چیزی نخواهید. خودشان به‌وقتش پیشنهاد می‌کنند و خودشان می‌دهند. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۰۸)

می‌دانم که باید با شما روراست باشم، این است که روراست می‌گویم: من آدم ساده‌لوحی‌ام. درباره آن فریدا ازتان خواهش کردم، چون بی‌احتیاطی کرده بودم و بهش قول دادم کمکش کنم. او هم منتظر است و باور کرد که کمکش می‌کنم، آقا! خودم را می‌شناسم، اگر بفهمد حقیقت نداشته، حال خودم بد می‌شود و آرامش از زندگیم می‌رود. اتفاق است دیگر، پیش آمده. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۱۰)

حرفتان باورم نمی‌شود. همچین چیزی امکان ندارد. دستنوشته‌ها هیچ‌وقت نمی‌سوزند. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۱۵)

ترس بزرگ‌ترین نقص و گناه آدمیزاد است. (کتاب مرشد و مارگاریتا – صفحه ۴۴۱)

-ولی شما داستایفسکی نیستید.
کراوی‌یف جواب داد:
-شما از کجا می‌دانید که نیستم؟
زن که کمی به تردید افتاده بود، گفت:
-داستایفسکی مرده، آقا.
بهیموت با عصبانیت فریاد زد:
-من کاملاً مخالفم، داستایفسکی جاودان است! (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۵۰۵)

خدایا، خدای من! شبانگاه زمینت چه محزون و پاره‌ابرهای خفته بر مردابش چه رازآلود است! و تنها آن‌کس این را می‌فهمد که زائر چنین ورطه‌ای بوده و پیش از مرگ رنج بسیاری برده و با باری گران بر آسمان این زمین پر گشوده باشد؛ و تنها، ازنفس‌افتاده‌ای این را می‌فهمد که بی‌دریغایی زمین مه‌گرفته و مرداب و رودخانه‌هایش را بدرود می‌گوید، با قلبی آرام خود را به دستان مرگ می‌سپارد و می‌داند که تنها در نبود است که آرامش است. (رمان مرشد و مارگاریتا – صفحه ۵۴۱)

مشخصات کتاب
  • عنوان: مرشد و مارگاریتا
  • نویسنده: میخاییل بولگاکاف
  • ترجمه: حمیدرضا آتش‌برآب
  • انتشارات: کتاب پارسه
  • تعداد صفحات: ۵۶۸
  • قیمت چاپ دوم – سال ۱۳۹۸: ۶۹۵۰۰ تومان
  • جلد سخت

نظر شما در مورد کتاب مرشد و مارگاریتا چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات روسیه:

  1. رمان دختر سروان
  2. کتاب اتاق شماره ۶
  3. رمان دوازده صندلی
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 119
دوست نداشتم: 72
میانگین امتیازات: 1.65

چاپ کتاب

30 دیدگاه در “کتاب مرشد و مارگاریتا

درود.سلیقه ها متفاوت است.بهترین کتاب خوان ها گاه ازداستانی خوششان نمی آید وبدترین یعنی آنان که زیادباکتاب سروکارندارند,ممکن است خوششان بیاید ویابرعکس. من فکرکنم نیمه اول دهه ی شصت خوندم,درست یادم نیست ,فکرکنم نشرنی چاپ کرده بود,اما تواون شرایطی که خوندم ,بنظرم خوب بود .قبل ازانقلاب صدسال تنهایی مارکزو هزارتوهای بورخس و ملکوت بهرام صادقی وبوف کور هدایت رونیز خونده بودم ,به هرحال با این سبک ادبی آشنایی داشتم. صدسال تنهایی رو بعد ازبیست سال تو پرتغال به زبان اصلی خوندم ,بعد فهمیدم,ای داد! زبان ترجمه چیز دیگراست,فرزانه و مستعان وغبرایی هاو..مترجمین بدی نیستند,اما متوجه شدم ,زبان اصلی با زبان ترجمه زمین تاآسمان فرق دارد.به شخصیت مترجمین احترام می گذارم که دراین وانفسای کتاب وکتاب خوانی همت می کنند ,اما اگرکسی زبانی انگلیسی یا یک زبان رسمی خوب بداند ,اونوقت به خیلی ازمسایل پی می برد..

ترجمه نسرین دورقی زاده رو خوندم افتضاح بود.خود این ترجمه به تفسیر نیاز داره.
یاد گرفتم قبل خرید هر کتاب یه سرچ بزنم ببینم ترجمه کدوم مترجم بهتره.

ما در کافه‌بوک همیشه تلاش می‌کنیم ترجمه‌های خوب رو معرفی کنیم. همراه ما باشید.

سلام من این کتاب را با ترجمه صدف علی نیا خوندم که واقعا ترجمه بدی بود . به نظر من کتاب به خاطر حرف های جدید در زمانه خود که البته چنان جذاب هست تفکر نویسنده که در حال حاضر نیز این تفکر به دل می‌نشیند و برای خواننده جذاب هست توانسته پرفروش باشد در کل بهترین کار برای خواندن این کتاب این است که یک برگه کنار دستتان باشد و شخصیت ها رو بنویسید تا حین خواندن کتاب گیج نشوید و حتما مثل کتاب صد سال تنهایی مترجم برتر را انتخاب کنید و گرنه کارتان بسیار سخت خواهد بود مثل من ، در کل لذت بردم از کتاب سپاس از سایت خوب کافه بوک

خلاقیت و خیال پردازی نویسنده خیلی عالی بوده که همچین اثری رو خلق کرده کتاب داستان جذابی داره

منم از کتاب لذت بردم من کتاب صوتیش رو گوش دادم چون مشغله م زیاده و مسیر کارم طولانیه از زمان رفت و امد استفاده میکنم.
راستش وقتی مرشد پیدا شد فکر میکردم قراره علیه شیطان باشه ولی هر چه پیش رفت و از جایی که مارگاریتا وارد گروه شیطان شد من بهت زده بودم
یه تفسیر تو یوتیوب شنیدم که خیلی به دلم نشست که مرشد سوپر ایگوی ایوان هست و در واقع ایوان و مرشد یه نفرن
احساس میکنم هنوز نقاط ابهام داره برام شاید یه بار دیگه گوشش کنم

سلام
از رئالیسم جادویی لذت زیادی نمی برم
ولی در این سبک ، مرشد و مارگاریتا کتاب خوبی بود
ترجمه آقای آتش برآب از نشر پارسه واقعا عالی بود
ممنون از معرفی شما
🌹🌹🌹

نویسنده نویسنده است بخاطر آنکه می نویسد نه بخاطر آنکه کارت عضویت دارد. از کجا می دانید الان ذهن من از افکار درخشان پر نیست؟

از متن کتاب
و با شرایط دوران دیکتاتوری استالین و جو حاکم بر مسکوی آن دوران
و نویسنده ای مانند میخائیل بولگاکف
شاید بشه گفت کل کتاب نوشته شد برای این جمله

سلام‌به همه دوستان
من با ترجمه عباس میلانی خوندم
روان و راحت بود
کتاب رو خیلی دوست داشتم
به نظرم چندین لایه داره
و حتی با خوندن لایه سطحیش هم میشه لذت برد
حتما باید اطلاعات از مسکودر زمان استالین داشته باشیم
همینطور مطالعه در مورد زندگی عیسی مسیح
خب سبک رئالیسم جادویی مورد پسند همه نیست
افرادی که این سبک رو دوست ندارن نباید سراغ اینجور کتابا برن
صد سال تنهایی هم همین جوریه
من که خیلی دوستش داشتم و یکی از بهترین کتاب هاییه که خوندم
مرشد و مارگاریتا هم بسیار عالیه
به شرطی که لایه های زیرین رو هم کشف کنید
میخائیل بولگاکف خیلی باهوش بوده که تمام حرف هاش رو وسط یه داستان جادویی گفته

من ترجمه میلانی رو خوندم که خوب بود و خود کتاب هم شاهکار

من با ترجمه سوفیا جهان خوندم. خیلی خوبه این کتاب. شیطان همیشه برخلاف اونچه ب ما فهموندن بد نیست. شیطانی که نماد ایستادگی در برابر زیاده خواهی (با مرگ سردبیر همه میخان یه طوری صاحب خونش بشن) باشه ب نظرم خیلی شیطان خوبیه.و جه جیزی زیباتر از عشق حقیقی مرشد و مارگریتا
کتاب کم کم شکل و انسجام خودشو میگیره و خواننده لذت میبره..در مورد اون کسی هم که میگه مثل کتاب صد سال تنهایی مزخرفه نظرش برا خودش محترمه. (ولی جناب ب مزخرفات نوبل ادبیات نمیدن) . درک ما از مسائل نوشته شده تو کتاب کمه و گرنه اونا مزخرف نمینویسن. اطلاعات ما ناقصه که با خوندن این کتابا شاید ب درک درستی از زندگی و خودمون برسیم

چقدر لذت بردم از این اثر 🤟

کتاب در ابتدا کمی حوصله سر بر هست اما در ادامه وقتی به عمق و هدف اصلی داستان پی می‌برید جذاب‌تر میشه
کتاب صد سال تنهایی هم همینطوره اما به نظر من برخی کتاب‌ها جهان شمول هستن اگرچه در یک جغرافیای خاص اتفاق میفتن
در کل کتابی هست که ارزش وقت گذاشتن داره به شرطی که کتاب خوان واقعی باشید
من ترجمه بهمن فرزانه را خوندم که ترجمه خوبی بود نسبتا
و به نظرم مثل صدسال تنهایی باید از ابتدا یه کاغذ و قلم کنار دستتون باشه که شخصیت‌ها را گم نکنید
سپاس

این کتاب عالیه ، عاااالی… بی نهایت ازش لذت بردم و چقدر هم باعث شد راجع به جنبه های مختلف زندگی فکر کنم. به نظرم این کتاب یه شاهکاره

با سلام و درود خدمت دوستان کتابخوان ، من کتاب ۱۰۰ سال تنهایی رو خوندم و چون ازش خوشم نیومد رفتم نظرات بقیه رو هم خوندم ببینم شاید من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ، ولی خیلی هام مثل من گفتن مزخرف بود ، یکی از نظرات این بود که با خوندنش فهمیده بود هر آشغالی رو میشه با تبلیغات به مردم فروخت ، مثل همین کتاب مرشد و مارگاریتا که آمازون هم گفته جز کتاب هاییه که باید قبل از مرگ بخواند ، شما می تونید دست به قلم شید و از نظر ادبی یک اثر شاخص بنویسید مثل گفتن و شراره های آتش گام های زمین را در کام مرگ فرو می برد و … الان از خودم گفتم این جمله رو . ولی محتوایی هیچی برای عرضه نداشته باشه نویسنده مثل ۱۰۰ سال تنهایی ، مرشد و مارگریتا هر دو پرفروش ، ادبی و بی محتوان ، حیف وقت و پول… کتاب باید جوری باشه که خواننده باهاش ارتباط برقرار کنه نه اینکه بعدش پی جور شه چی شد و مفهومش چی بود

شما اول یاد بگیرید تا زمانی که توانایی درک یک اثر رو ندارید،راجع بهش نظر ندین. و دوم اینکه سطح مطالعاتتون رو بالا ببرین تا بتونین چنین رمان هایی بخونین و درکشون کنین.دیگه هیچ وقت کامنت اینجوری هم نذارین چون حماقت و سطحی بودنتون رو برای عموم به نمایش می ذارین

با سلام . واقعا با شما موافقم . منم حالم از صد سال تنهایی به هم خورد و متاسفانه این کتاب مرشد و مارگاریتا رو هم با بی حوصلگی و فلاکت خوندم . حیف وقتی که برای این دو کتاب گذاشتم . میدونید الان خیلی چیزا از جمله جایزه نوبل ادبیات هم دیگه مافیایی و سیاسی شده . یه عده مثل این دوستمون که پاسخ شما رو دادند هم فکر میکنند چون موقع خوندن چیزی نفهمیدند پس حتما کتاب خیلی سطح بالاست . کتاب برای مردم نوشته میشه برای خوندن و باید قابل فهم باشه …… متنفرم از رئالیسم جادویی ……. گربه ای که حرف میزنه و روی دو پا راه میره ……. یا شخصیت های صد سال تنهایی…… شاخ داشتن …. میمردن و زنده میشده ……. واقعا مسخره ست .

الان دیگه مطمئن شدم کتاب صد سال تنهایی باید بسیار جالب و خواندنی باشه😉😉😆

سلام رفیق،مرشد و مارگریتا را یکبار دیگرتحمل کن به این روش،کتاب صوتی از طاقچه دانلود کن و گوش بده،قطعا نظرت عوض میشه،مهصوصا در مورد ولند

کتابی بسیار زیبا …..در یک کلمه شاهکار ادبی….ولی در عین حال برای خواننده معمولی کلافه کننده….زجر آور….حال به هم زن….تضاد آشکاری بین حقیقت و واقعیت…..

کتاب خوبی است اما در بعضی مواقع احساس خفگی، کلافگی، و دلزدگی بهم می داد. بعضی از تصاویر و کلماتش انزجار دهنده بود

جزو بهترین کتابایی که خوندم بود،بعد از تموم کردنش چندین بار خلاصه وار دوباره خوندمش،در یک کلمه محشر!
ترجمه اقای عباس میلانی عالی بود

سلام
من میخوام که این کتابو تهیه کنم از دیجی کالا ولی موندم که کدوم ترجمه برای این کتاب بهتره چون فقط ترجمه سوفیا جهان و پرویز شهدی موجوده و ترجمه جهان ۴۸۵ و ترجمه های اقای شهدی ۶۲۴ صفحه است. میخواستم بدونم کدوم یکی از این ترجمه ها بهتره و اینکه در مقایسه یک ترجمه از ترجمه دیگه صفحات بیشتر داشته باشه بهتره یا خیر ؟
ممنون میشم جواب بدید

سلام – ما هنوز مقایسه‌ای بین ترجمه‌های مختلف این کتاب نداشتیم اما تعداد صفحات کتاب به عوامل زیادی بستگی داره و زیاد بودن تعداد صفحات دلیل بر هیچ چیزی نیست.

سلام و عرض ادب . البته ترجمه پرویز شهدی از انتشارات به سخن هم موجود است که ترجمه خوب و روانی است

سلام میشه لطفا راهنمایی کنین که کدوم ترجمه این کتاب بهتره؟؟؟ ترجمه آقای عباس میلانی یا آقای حمیدرضا آتش برآب؟؟؟

سلام – به زودی مقایسه ترجمه‌ای از این دو مترجم خواهیم داشت. لطفا صبور باشید.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *