آرتور شوپنهاور یکی از برجستهترین فیلسوفان اروپا است که فلسفههایش نفوذِ زیادی در حوزههای اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید داشته است. در این مطلب کتاب در باب حکمت زندگی او را معرفی میکنیم.
شوپنهاور فلسفهاش تاثیر گرفته از کسانی چون کانت، گوته ، افلاطون و … بود. خودش و اندیشههایش تاثیر زیادی بر قلم فیلسوفان و نویسندگانی مثل البرت انیشتین، زیگموند فروید، فریدیش نیچه، مارسل پروست، ژان پل سارتر، لئو تولستوی و دیگر نویسندگان بزرگ گذاشته است. از این رو معتقد هستم اگر ما دنبال کننده قلم این نویسندگان بزرگ هستیم، بهتر است بدانیم اثارشان از چه اندیشهای سرچشمه گرفته است. چرا که فلسفه شوپنهاور، منشا فلسفه مدرن شناخته شده است. و ندانستنِ اندیشههایش، شاید کم لطفی در حق او باشد.
مترجم کتاب – محمد مبشری – در مقدمه خود بر کتاب در باب حکمت زندگی نوشته است:
توماس مان نیز در مورد شوپنهاور و فلسفه او مینویسد:
[ مطلب مرتبط: رمان آناکارنینا اثر تالستوی ]
خلاصه کتاب در باب حکمت زندگی
شوپنهاور را بیشتر با فلسفه تاریکش میشناسیم. او معتقد است در این دنیا همیشه شر بر خیر پیروز است و انسان تابحال در طول تاریخ نتوانسته به خوی حیوانی خودچیره شود. پس هرچه در تاریخ بوده جنگ و فساد و تاریکی بوده است. و به همین روال نیز تا بینهایت ادامه دارد. ولی او در این کتاب از فلسفهای میگوید که ما را به سمت سعادت سوق میدهد. اما نه آن سعادتی که ما میشناسیم. بلکه سعادت را طور دیگری برای ما بازگو میکند.
شوپنهاور در این کتاب به آموزههای زیادی درباره زندگی و ارتباط ما با دیگران و حتی ارتباط ما با خودمان میپردازد و مابین حرفهایش از سخنهای دیگر فیلسوفان هم وام گرفته است تا موضوع روشنتر شود. در کل میتوان گفت با اینکه شوپنهاور یکی از برجستهترین فیلسوفان است. اما نثر و نوشتههایش معروف به سادگیست. طوری که در مقایسه با دیگر کتابهای فلسفی بسیار راحتتر میتوان با آن ارتباط نزدیکی با نویسنده احساس کرد و همین موضوع، درک نوشتههایش را سادهتر و خواندنش را لذت بخشتر کرده است.
این کتاب در شش فصل به شرح زیر نوشته شده است:
- تقسیمبندی موضوع
- درباره آنچه هستیم
- درباره آنچه داریم
- درباره آنچه مینماییم
- اندرزها و اصول راهنمای عمل
- درباره تفاوتهای سنین گوناگون
درباره کتاب در باب حکمت زندگی
او سرنوشت بشر را درسه فصل به نامهای: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه مینماییم شرح میدهد. و کمکم به ما میرساند که سعادتی که برای خودمان تعریف کردهایم اشتباه است. از دید او کل سعادت در بخش اول، یعنی همانچه هستیم خلاصه میشود. ذات و منیت ما در ذهنیتمان رخنه کرده. و باقی هرچه هست عوامل بیرونیست که تاثیرشان روی ما به واکنش ذهنیمان بستگی دارد. چون جهان را همانطور میبینیم که میخواهیم. پس چه شرایط بیرونی بد باشد چه خوب، ریشه تمام خوشی و ناخوشی یا سعادت و بدبختی ما به ذهنیتمان برمیگردد. برای همین کسی که از درون به قدر کافی پُر باشد، هیچ انتظاری از بیرون ندارد!
در کتاب میخوانیم:
هرچه که در جهان است دو وجه دارد. وجه عینی، که واقعیتِ آن است. و وجه ذهنی، که تصور ساخته ذهن ماست. سعادت در ذهن معنی میگیرد. در واقع ما با ذهنمان میتوانیم سعادت را برای خود بیافرینیم، نه با وابستگی به پدیدههای بیرون که ممکن است اصلا واقعیت نداشته باشند. خوشبختی در عمق ذات ماست. جایی که کسی به آن دسترسی ندارد و از چیزی تاثیر نمیپذیرد. وقتی سعادت وابسته به عوامل بیرونی باشد، هرلحظه با از دست دادن هرکدام ازاین عوامل فرد میشکند.
گاهی فلسفهاش درباره سعادت تیرهتر میشود، طوری که می گوید «سعادت وهم و افسانهای بیش نیست و تنها رنج است که واقعیت دارد» و با برای خوشبختی و داشتنِ یک زندگیِ ایده آل نباید به سمت سعادت برویم، چرا که مثل سرابی است که در طول مسیر فقط به رنج ما اضافه میکند و ما را دست خالی میگذارد. ما باید از رنج که واقعی است در فرار باشیم. آن موقع است که زندگی سعادتمندانه خودش برایمان مهیا میشود.
شوپنهاور وقتی از جنبه ماهیت، انسان را بررسی میکند نظرش کاملا در تضاد با فلسفه اگزیستانسیال است. او معتقد است فطرت و ذات انسان از ابتدا همانگونه بوده که هست. و ما نباید سعی در تغییرِ ماهیتِ خود داشته باشیم. بلکه باید سعی کنیم همانی باشیم که هستیم.
در این مورد در کتاب میگوید:
همینطور درباره مسیر زندگی، اعتقادی به زندگیِ کاملا خودساخته ندارد. او نه آزادی انسان را به طور مطلق برای ساخت زندگیاش قبول دارد، نه سرنوشت را بطور مطلق قبول دارد. بلکه معتقد است که زندگی ما حاصل سلسله اتفاقات و به نوعی شرنوشت از پیش تعیین شده در کنارِ تصمیمات ما است. که هر دو بر یکدیگر تاثیر میگذارند. در این قسمت از کتاب او زندگی را اینگونه به بازی شطرنج تشبیه میکند:
شوپنهاور به شدت با معاشرت مشکل دارد. او به صواحت و به دفعات در این کتاب تاکید میکند که باید بین تنهایی و فرومایگی یکی را برگزید. ازدید او هرکه انزواطلبتر باشد انسان کاملتریست. زیرا خودش برای خودش کافیست و نیازی به دیگران ندارد. فقط در تنهایی است که انسان با اصل خودش روبرو است. پس هرچه این اصل و ذات، پرتر و بهتر باشد، آن انزوا هم لذتبخشتر است. انسان دلش میخواهد از جمع گریخته و به تنهایی خودش پناه ببرد. ولی یک انسان خالی و بدذات، میخواهد از خودش فرار کند و به جمع پناه ببرد! زیرا چیزی برای خودش ندارد. او دلایل، ریشهها و همینطور مزایای گوشه نشینی و انزواطلبی را بررسی میکند.
در این باره مینویسد:
او معتقد است انسان در کودکی با جنبه «نمود» جهان که زیباست روبرو میشود و کمکم با بزرگتر شدن و وسیع شدن افق دیدش جنبه «بودن» یا ماهیت جهان برایش آشکار میشود که سراسر تاریک و سیاه است. او مسیرِ طی شده از کودکی به کهنسالی و نیمه دوم زندگی را اینگونه توصیف میکند:
[ مطلب مرتبط: رمان دنیای سوفی – رمانی فلسفی همراه با اینفوگرافیک کتاب ]
جملاتی از متن کتاب در باب حکمت زندگی
وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است میپرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم که خوشبخت است یا نه. ولی اگر شاد باشد، دیگر فرقی نمیکند که جوان است یا پیر، راست قامت است یا گوژ پشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است. و این او را بس. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۳۲)
دغدغه فکری مردم عادی فقط این است که وقت بگذرانند، اما دغدغه کسی که استعدادی دارد این است که از آن استفاده کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۲)
مشغولیت اصلی مردم در همه کشور ها ورق بازی شده است. که نشان دهنده ارزش آنها و اعلام ورشکشتگیِ فکر است. از آنجا که فکری برای مبادله با یکدیگر ندارند، ورق مبادله میکنند و میکوشند پول یکدیگر را ببرند. آه، چه موجودات رقت انگیزی! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۳)
تفاوت میان خودپسندی و غرور در این است که غرور اعتقاد راسخ به ارزش فوقالعاده خویش در زمینهای خاص است. اما خودپسندی، خواستِ ایجاد چنین اعتقادی در دیگران است و معمولا با این آرزوی نهان همراه است که در نهایت، خود نیز بتوانیم به همان اعتقاد برسیم. بنابراین غرور از درون انسان نشات میگیرد و در نتیجه، قدردانی مستقیم از خویش است. اما خودپسندی کوششی است برای جلب قدردانی از بیرون، یعنی دستیابی غیر مستقیم به قدردانی است. از این رو، خودپسندی آدمی را پرگو، و غرور کم گو میکند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۱)
مبتذلترین غرور، غرور ملی است. زیرا کسی که به ملیت خود افتخار میکند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد. وگرنه به چیزی متوسل نمیشد که با هزاران نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضحتر از دیگران میبیند. زیرا مدام با اینها برخورد میکند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز به ملتی متوسل میشود که خود جزئی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۳)
آبرو از حیثِ عینی، عقیده دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی، بیمِ ما از عقیده دیگران است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۶)
هر کس میتواند توقع آبرومند بودن داشته باشد. اما توقع شهرت داشتن، منحصر به افراد استثنایی است. زیرا شهرت فقط در اثر دستاوردهای فوقالعاده حاصل میشود. این دستاوردها یا مربوط به اعمال آدمی میشود یا به آثار او و بنابراین برای شهرت دو راه باز است. برای دستیابی به اعمال بزرگ به ویژه قلب بزرگ و برای رفتن به راه خلق آثار، ذهنی بزرگ لازم است. هر یک از این دو راه مزایا و مضرات خود را دارند. تفاوت اصلی این است که اعمال گذرا هستند، اما آثار ماندگارند. شریفترین عمل همیشه زمانی کوتاه تاثیرگذار است. اما اثر نبوغ آسا در طول همه اعصار تاثیری ماندگار دارد و انسانها را ارتقا میدهد. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۲۷)
لیشتنبرگ میپرسد: «وقتی کلهای با کتابی برخورد میکند و صدای پوکی شنیده میشود، آیا همیشه این صدا از کتاب است؟! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۲)
موجودی که ارزشمندی یا بیارزش بودن آن، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۶)
زندگی برای لذت بردن نیست، بلکه برای سپری کردن و پشت سر گذاردن است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۴۷)
سعادت و لذت، سرابی است که فقط از راه دور قابل رویت است و هنگامی که به آن نزدیک میشویم ناپدید میگردد. در عوض رنج و درد واقعیت دارد و خود مستقیما نماینده خویش است. و نه به وهم نیاز دارد نه به انتظار. حال اگر این آموزه ثمر دهد، دیگر در پی سعادت و لذت نمیرویم و بیشتر قصدمان این است که در حد امکان راه را بر درد و رنج ببندیم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۱)
ما در زندگی مانند راهپیمایی هستیم که با هر گام که پیش میرود اشیا را در مقایسه با آنچه از دور میدیده است به صورت دیگری میبیند و اشیا هرچه به آنها نزدیکتر میشود تغییر میکنند. به ویژه در مورد آرزوهامان چنین حسی داریم. غالبا چیزی کاملا متفاوت یا بهتر از آنچه میجستیم میابیم. همچنین مطلوب خود را از راهی بهتر پیدا میکنیم، نه از راهی که در آغاز برای رسیدن به هدف خود در آن گام نهاده بودیم. به ویژه آن جا که در پی لذت، سعادت و شادی بودهایم، در عوض حکمت، بصیرت و شناخت به دست میآوریم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۷)
پس هرکس که تنهایی را دوست نمیدارد، دوستدار آزادی هم نیست. زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جداییناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود میخواهد که از فردیت خود صرفنظر کنند و هرچه فردیت انسان با ارزشتر باشد، چشم پوشی از آن بخاطر جمع دشوارتر است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۶۷)
آنچه انسانها را به سوی جمع سوق میدهد این است که نمیتوانند تنهایی را و در تنهایی، خود را تحمل کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۷۰)
برای زندگی کردن در میان آدمیان، باید برای همه، با هر خصوصیتی که دارند، هرقدر هم نابهنجار باشد، حق وجود قایل باشیم و فقط میتوانیم بکوشیم که از خصوصیاتشان برحسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم. اما نه میتوانیم امیدی به تغییرشان ببندیم، نه چنان که هستند محکومشان کنیم. این درست مصداقِ این ضرب المثل است که: زندگی کن و بگذار زندگی کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۰۲)
وقایع زندگی ما به تصاویر درون کالایدوسکوپ میمانند که با هر چرخش، چیز دیگری را نشان میدهد، اما در اصل یک چیز در برابر چشمِ ماست. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۳۳)
در پایان زندگی همان اتفاقی میافتد که در اخر جشن بالماسکه مشاهده میکنیم. ماسکها را از چهره برمیدارند. اکنون میبینیم آن کسانی که در طول زندگی با ما تماس پیدا کردهاند واقعا چه کسانی بودهاند. زیرا اکنون دیگر افراد شخصیت خود را نشان دادهاند، اعمال به نتیجه نشستهاند، دستاوردها به طور منصفانه مورد قدردانی واقع شده و همه فریبها فرو ریختهاند. همه اینها به زمان نیاز داشت. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۶۵)
تفاوت اساسی میان جوانی و پیری این است که در جوانی زندگی را پیش رو داریم و در پیری مرگ را. اما باید پرسید که کدام یک دشوارتر است. و آیا بطور کلی بهتر نیست که ادمی زندگی را پشت سر گذاشته باشد تا اینکه در پیش رو داشته باشد؟ (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۷۲)
[ مطلب مرتبط: تسلی بخشیهای فلسفه اثر آلن دوباتن ]
مشخصات کتاب
- عنوان: در باب حکمت زندگی
- نویسنده: آرتور شوپنهاور
- مترجم: محمد مبشری
- انتشارات: نیلوفر
- تعداد صفحات: ٢٧۴
- قیمت چاپ هشتم سال ٩۶ : ١٩٠٠٠ تومان
👤 نویسنده مطلب: نگار نوشادی
نظر شما در مورد کتاب در باب حکمت زندگی چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
» معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر نیلوفر: