کتاب خشم و هیاهو با عنوان اصلی The Sound and the Fury اثری از ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی است که به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران بهترین اثر اوست. این کتاب بیشترین نقد و بررسی را در میان آثار فاکنر به خود اختصاص داده و به خاطر آن ویلیام فاکنر در سال ۱۹۴۹ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. در این مطلب تلاش داریم به نقد کتاب خشم و هیاهو بپردازیم و مقداری از پیچیدگیهای آن را توضیح دهیم.
*توجه: همانطور که اشاره شد، در این مطلب به نقد کتاب خشم و هیاهو و درونمایه آن میپردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذرهبین قرار میدهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخواندهاید و یا روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد میکنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. برای آشنایی بیشتر با کتاب ویلیام فاکنر، میتوانید معرفی کافهبوک از این رمان را که همراه با اینفوگرافیک است، مطالعه کنید:
مضمون اصلی داستان کتاب خشم و هیاهو را میتوان فروپاشی خانواده کامپسون در نظر گرفت. داستان در بستری بزرگتر، درباره فروپاشی قدرت جنوب ایالات متحده، بعد از دوران بازسازی (دوره تاریخی ۱۸۶۵ – ۱۸۷۷ و بعد از جنگ داخلی آمریکا که جنوب بار دیگر به لحاظ سیاسی و اقتصادی بازسازی شد و به ایالات متحده آمریکا بازگشت) هم است. این خانواده قدیمی سابقا اثرگذار، شکوه و جلال گذشته خود را از دست داده است. این مساله را میتوان برای مثال در آن بخش از کتاب دید که زمین بنجی فروخته میشود تا خرج تحصیل کوئنتین در هاروارد جور شود. مزرعه خالی که زمانی پر از حیوانات مختلف بود.
[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان کشتن مرغ مینا – اثر هارپر لی ]
نقد کتاب خشم و هیاهو
در کتاب تنها به واسطه دیلسی، خدمتکار آفریقایی – آمریکایی است که این خانواده به هر طریقی شده کنار هم باقی میماند. همانطور که دیلسی میگوید، او تمام بچههای این خانواده از جمله کوئنتین، دختر کدی را خودش بزرگ کرده است.
در منطقهای از کشور که نژادپرستی در آن ریشهای دیرینه دارد و خانوادههای سفیدپوست همه قبلا برده داشتهاند، این یک زن سیاهپوست (پایینترین عضو این هرم قدرت) است که هنوز برای عدالت اخلاقی ارزش قائل است و در فکر برقراری آن است. گویی فروپاشی بسیاری از جنبههای مختلف گذشته این منطقه امر پسندیدهای است، اگرچه تاثیرات آن گذشته هنوز در ساختار قدرت پابرجاست.
در طول روایت، بسیاری از شخصیتهای سفید پوست رمان به نژادپرستی میپردازند و قطعا این حجم از نژادپرستی شوکهکننده است، ولی برای خانواده سفیدپوستی در چنان زمانه و مکانی، امری اجتنابناپذیر به نظر میرسد. به عنوان مثال اگر نژادپرستی را از شخصیت جیسون بگیریم، او تنها به شخصیتی تلخ مزاج، ضایع و پر از نفرت تبدیل میشود. این نژادپرستی و زنستیزی جیسون است که شخصیت او را شکل میدهد و باعث میشود او به قضاوت همه، به جز خودش بپردازد. از طریق شخصیتپردازی اوست که نژادپرستی به چالش کشیده میشود.
فروپاشی ارزشهای جنوبی خانواده کامپسون به خاطر زندگی در خانهای است که عاری از عشق است. عشقی که زمانی کل این خانواده را کنار هم نگه میداشت. پدر و مادر این خانواده سرد و منفعل هستند. کدی، تنها بچه این خانواده که به ابراز علاقه نسبت به بقیه میپردازد، در نهایت طرد میشود. اگرچه کوئنتین هم کدی را دوست دارد، ولی عشق او از اختلالهای عصبی، وسواسهای فکری و توجه بیش از حدش ریشه میگیرد. هیچ کدام از مردان داستان یک عشق واقعی را تجربه نکردهاند، به همین دلیل نمیتوانند ازدواج کنند و نام این خانواده را یدک بکشند.
در تمام بخشهای رمان خشم و هیاهو، گذر زمان به شکلهای مختلف مورد اهمیت واقع میشود. به عنوان مثال فاکنر در بخش اول کتاب با استفاده از جریان سیال ذهن بنجی، روایت خطی را کنار میگذارد و این وظیفه خوانندگان است که بفهمند هر تفکر تازه بنجی، دقیقا چه بخشی از گذشته را شامل میشود.
به این ترتیب، زمان به نوعی به یک عنصر بیاهمیت تبدیل میشود. چرا که هر خاطره زمینهساز یادآوری خاطره بعدی میشود و این خاطرات به جای این که به صورت متناوب به هم مرتبط باشند، همه در آن واحد به صورت هم زمان با هم در ارتباط هستند. برای رمانی که این چنین به نوگرایی (مدرنیسم) تکیه کرده است، چنین استفاده ای از مضمون زمان طبیعی به نظر میرسد.
با این حال این در بخش دوم است که محوریت زمان بیشتر از همیشه مورد توجه قرار میگیرد. این بخش با توضیح درباره ساعتی شروع میشود که پدر کوئنتین به او داده است. پدر کوئنتین هم آن ساعت را از پدرش گرفته است. او مصمم است که نه حرکات عقربههای ساعت را نگاه کند و نه توسط آن خودش را محدود کند. به نظر میآید شکستن ساعت هم تحت تاثیر همین مساله باشد (اگرچه این اقدام به او آزادی میدهد). همچنین این مساله را هم باید در نظر داشت که کوئنتین قصد خودکشی دارد. به نظر میآید خودکشی او ریشه در ناتوانیش در متوقف کردن زمان دارد.
پدرمان میگفت ساعتها زمان را میکشند. میگفت زمان تا وقتی چرخهای کوچک با تقتق پیش میبردندش مرده است؛ زمان تنها وقتی زنده میشود که ساعت بازایستد. (کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر – ترجمه صالح حسینی)
[ » معرفی و نقد کتاب: نقد رمان موشها و آدمها – اثر جان اشتاین بک ]
سه بخش از چهار بخش رمان خشم و هیاهو حول و حوش عید پاک (مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شد و برخاست) رخ میدهند. تاکید فاکنر بر قرار دادن نقطه اوج رمان خود در عید پاک اهمیت زیادی دارد. چون این عیدی است که از آن تحت عنوان رستاخیز مسیح یاد میکنند. بسیاری از اتفاقهای نمادین رمان را میتوان با مرگ مسیح مرتبط دانست. اتفاقاتی مثل مرگ کوئنتین، مرگ آقای کامپسون، از دست دادن بکارت کدی و به طور کلی سقوط خانواده کامپسون.
بعضی از منتقدان بنجی را تجسمی از مسیح میدانند. چرا که بنجی در یکشنبه مقدس به دنیا آمده و در زمان وقوع داستان سی و سه ساله است. مسیح هم در زمان به صلیب کشیده شدن همین سن را داشت. در نظر گرفتن بنجی به عنوان مسیح ما را به تعبیرهای مختلفی میرساند.
میتوان او را نشانه ناتوانی قدرت مسیح در دنیای مدرن در نظر گرفت. گویی دنیای تازه به یک مسیح تازه نیاز دارد. از سوی دیگر، شاید فاکنر میخواهد بگوید دنیای مدرن نتوانسته مسیح را به همان صورتی که واقعا بود درک کند.
عید پاک اگرچه با مرگ مرتبط است، ولی همچنین به معنی احیا و رستاخیز هم هست. اگرچه خانواده کامپسون سقوط کردهاند، ولی همچنان دیلسی به عنوان منبع امید حضور دارد. خود دیلسی را هم میتوان کالبدی از مسیح در نظر گرفت. دیلسی بیانگر خدمتکار رنج دیدهای است که در انجیل از آن یاد میشود. دیلسی در طول زندگی طولانی خود که با خدمت به خانواده کامپسون سپری شده است، همچون مسیح سختیهای زیادی میکشد. او مرتب خود دلسوزیهای خانم کامپسون، بیرحمی جیسون و ناتوانی فرساینده بنجی را تحمل کرده است. در حالی که تمام اعضا خانواده کامپسون در اطراف او در حال نابودی هستند، دیلسی به تنها شخصیت رمان تبدیل میشود که این ارزشهای دیرین و فراموش شده خانواده کامپسون را احیا میکند: سخت کوشی، تحمل، عشق به خانواده و اعتقاد مذهبی.
ویلیام فاکنر خودش اذعان کرده بود که تنها با یک راوی نمیتوانست داستان خشم و هیاهو را به آن صورتی که مد نظرش بود بیان کند. استفاده از چهار راوی به او امکان میدهد که ذهنی بودن هر روایت را برجسته کرده و به این ترتیب، توانایی زبان در بیان حقیقت یا معنا را به چالش بکشد.
بنجی، کوئنتین و جیسون نسبت به سوگنامه خانواده کامپسون نقطه نظرات متفاوتی دارند. ولی نکته مهم این است که نمیتوان هیچ یک از این زاویه دیدهای مختلف را معتبرتر از دیگری دانست. هر زاویه دید تازه که وارد داستان میشود، کلی جزئیات و پرسشهای تازه در معرض دید ما قرار میدهد.
حتی بخش پایانی با آن راوی دانای کل هم پایانهای رهای داستان را به جمعبندی نمیرساند. فاکنر در مصاحبه ای اعلام کرده بود که نسخه نهایی کتاب کامل نیست و بابت آن ابراز تاسف میکند. او حتی اعلام کرده بود این «بزرگ ترین ناکامی» اوست. حتی با وجود استفاده از چهار راوی برای عمق بخشیدن به چهار زاویه دید مختلف، فاکنر معتقد بود زبان و روایت خشم و هیاهو هنوز راضی کننده نیست.
👤 بخش عمدهای از مطلبی که تحت عنوان نقد کتاب خشم و هیاهو مطالعه کردید ترجمهای از نقد سایتهای Novel Guide و Spark Notes بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. نظر شما در مورد نقد کتاب خشم و هیاهو چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید حتما نظرات خود را پیرامون کتاب با ما در میان بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات آمریکا: