نشانک

مغازه خودکشی

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

مغازه خودکشی یک فانتزی سیاهِ تکان‌دهنده است. این رمان اثری از ژان تولی، نویسنده، طراح و کارگردان فرانسوی است که در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. این رمان معروف‌ترین اثر ژان تولی است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد و تاکنون به بیش از بیست زبان ترجمه شده است.

رمان مغازه خودکشی از درخشان‌ترین آثار فانتزی سیاهی است که در دو دهه گذشته در جهان نوشته شده است. در سراسر کتاب حضور متراکم مرگ وجود دارد و در مقابل تلاش برای ساختن امید به زندگی، نبردی نمادین و مملو از شوخی‌های ظریف را به وجود آورده است که در نهایت قرار است خواننده را میخ‌کوب کند.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

رمان عجیب ژان تولی، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی، هجوی است تمام‌عیار درباره‌ی مرگ و امید. رمان درباره‌ی یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است. همه‌جور خنزرپنزری در آن یافت می‌شود. از انواع سم تا طناب‌های دار، از انواع سلاح‌های کمری مناسب برای انتحار تا ویروس‌های کشنده. یک فروشگاه منحصربه‌فرد در زمان و مکانی نامعلوم.

[ معرفی کتاب: رمان در رویای بابل – نشر چشمه ]

خلاصه کتاب مغازه خودکشی

این رمان درباره خانواده تواچ و کسب‌وکار منحصربه‌فرد آن‌هاست. خانواده تواچ مغازه‌ای با این شعار دارند: «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.» مغازه آن‌ها که مغازه خودکشی نام دارد، به افرادی که قصد خودکشی دارند خدمات ارائه می‌دهد. خانواده تواچ حتی به مشتریان خود مشاوره خودکشی هم می‌دهند و انواع و اقسام روش‌های مختلف برای پایان دادن به زندگی فلاکت‌بارشان را به آن‌ها پیشنهاد می‌کنند.

رمان در زمان و مکان نامشخصی اتفاق می‌افتد. اما چیزی که مشخص است، این است که ناامیدی فراگیر شده و بیشتر مردم دلیلی برای زنده بودن ندارند. شاد بودن و خندیدن از عجیب‌ترین چیزها به شمار می‌رود و آمار خودکشی بسیار بالا است. در این میان، مغازه خودکشی به خود افتخار می‌کند که به آدم‌ها کمک می‌کند تا از شر زندگی راحت شوند.

وقتی به اتاق‌خوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله می‌خواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمی‌دونم. یه بیچاره‌ای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبه‌ی مهمات پیدا کردم و به‌ش دادم. دیگه می‌تونه مغزش رو بترکونه. داری چی می‌خونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر می‌شه. باورنکردنیه.»
«آره همین‌طوره. چه‌قدر آدم هست که می‌خوان راحت بشن و موفق نمی‌شن… خوشبختانه ما واسه‌ی این کار این‌جاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۵)

همه‌چیز در مغازه خودکشی و در خانواده تواچ خوب پیش می‌رود. پسر خانواده وسایل جدیدی برای خودکشی اختراع می‌کند و میل به خودکشی روز به روز بیشتر می‌شود. اعضای خانواده کار خود را به خوبی انجام می‌دهند تا اینکه آلن به دنیا می‌آید. آلن برعکس همه آدم‌هایی است که ما تا به حال در رمان دیده‌ایم. او شاد است! لبخند می‌زند و عاشق کمک به دیگران است. قوانین مغازه را رعایت نمی‌کند و به شکل غیر قابل باوری مثبت‌اندیش و خوش‌بین است. رفتارهای آلن کم‌کم باعث ایجاد تغییرات اساسی می‌شود و…

نام‌های اعضای خانواده تواچ هرکدام یادآور افراد سرشناسی است که خودکشی کرده‌اند. مترجم کتاب در این باره در مقدمه کتاب توضیح می‌دهد:

نام میشیما یادآور یوکیو میشیماست؛ نویسنده و شاعر سرشناس ژاپنی که سه‌بار نامزد جایزه‌ی نوبل ادبیات شده بود. او در ۱۹۷۰ به روش سنتی هاراکیری خودکشی کرد. نام ونسان پژواک نام ون‌گوگ است؛ نقاش مشهور هلندی که در ۱۸۹۰ به قلب خودش شلیک کرد. نام مرلین یادآور نام مرلین مونرو، بازیگر معروف امریکایی است که در سال ۱۹۶۲ در ۳۶ سالگی بر اثر مصرف بیش از حد داروهای خواب‌آور و آرام‌بخش به خواب ابدی رفت. نام آلن تداعی‌کننده‌ی نام آلن تورینگ، دانشمند و ریاضی‌دان نابغه‌ی انگلیسی است. تورینگ در اواخر عمر به دلایلی افسرده شد. در هفتم ژوئن ۱۹۵۴ برای آخرین بار به اتاق خوابش رفت. صبح زور بعد، خدمتکارش جسد بی‌جان او را روی تخت‌خواب یافت. کنار تخت، سیبی گاززده افتاده بود. آزمایش‌های سم‌شناسی نشان می‌داد که سیب به سیانور آغشته بوده است.

براساس این رمان در سال ۲۰۱۲ انیمیشن مغازه خودکشی نیز ساخته شده است که دیدن آن خالی از لطف نیست. اما پیشنهاد ما این است که در ابتدا کتاب را مطالعه کنید و سپس انیمیشن را ببینید.

[ معرفی کتاب: رمان اتحادیه ابلهان – نشر چشمه ]

مغازه خودکشی

درباره کتاب مغازه خودکشی

ژان تولی در این رمان موضوع مهم خودکشی یا ادامه زندگی در یک شرایط تیره و تار را در قالب طنز بیان می‌کند. تصور کنید در دنیایی زندگی می‌کنید که سرشار از ناکامی و تیرگی است. امید به زندگی کم و کمتر می‌شود و هر روز خبرهای فاجعه‌بار بیشتری منتشر می‌شود. کره زمین به سمت نابودی حرکت می‌کند و وضعیت زندگی روز به روز سخت‌تر می‌شود. مردم در این شرایط ممکن است چه کاری انجام دهند؟ آیا با عشق و علاقه به زندگی ادامه می‌دهند؟ بیشتر مردم در این شرایط اگر خودکشی نکنند به احتمال زیاد به خودکشی فکر می‌کنند. در این شرایط وجود مغازه خودکشی چندان هم دور از ذهن نیست. مغازه‌ای که فلسفه وجود خود را کمک به افراد شکست‌خورده می‌داند. افرادی که با وجود همه شکست‌هایشان می‌توانند در مرگ موفق باشند.

یکی از قسمت‌های جالب کتاب که در آن خانواده تواچ با پیشنهاد دادن آن برای کار خود بازار گرمی می‌کنند، دیدن اخبار تلویزیون است. اخباری که در ۹۹ درصد مواقع شامل خبرهای سیاه است. خبرهایی که امید به زندگی را از بین می‌برند.

اما در مقابل همه سیاهی‌ای که در رمان وجود دارد، آلن، پسر خانواده، نوری در تاریکی است. آقا و خانم تواچ از دست لبخندها و خوش‌بینی‌های آلن به تنگ آمده‌اند و حتی وقتی پیشنهاد دیدن اخبار را به او می‌دهند، آلن نکته مثبتی پیدا می‌کند و از ظاهر جدید گوینده اخبار تعریف می‌کند! خانواده تواچ نسل‌های زیادی مغازه خودکشی را اداره کرده‌اند و تا به حال هیچ‌کدام از آن‌ها به زندگی امید نداشته‌اند. حتی خواهر و برادر آلن به پدر و مادر خود اعتراض می‌کنند که: پس ما کِی می‌توانیم خودکشی کنیم؟

در سراسر رمان مغازه خودکشی، ژان تولی مخاطب را به امیدوار بودن و ادامه دادن تشویق می‌کند. او به ما می‌گوید که زندگی با وجود همه مشکلاتی که دارد، می‌تواند همچنان زیبا باشد. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب می‌کنیم چه چیزی را ببینیم. می‌توانیم در حال تماشای اخبار منفی باشیم ولی ظاهر زیبای گوینده خبر را ببینیم.

برای خرید کتاب مغازه خودکشی می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید و به آسان‌ترین شکل ممکن کتاب را همراه با تخفیف ویژه تهیه کنید:

روند امید به زندگی و جنگیدن علیه ناخوشی‌ها در سراسر کتاب وجود دارد و آلن به ما یاد می‌دهد که عشق به زندگی بیشتر از خودکشی طرفدار دارد. اما خواننده وقتی به جملات پایانی کتاب می‌رسد، به شدت غافلگیر می‌شود. جملات پایانی کتاب ضربه‌ای خردکننده به مخاطب وارد می‌کند، ضربه‌ای که غیرقابل پیش‌بینی است و ممکن است همه آنچه را که خواننده در ذهن ساخته‌، ویران کند.

پایان این کتاب یکی از چالشی‌ترین پایان‌هایی است که به اعتقاد من برای مدت زیادی ذهن خواننده را درگیر خود می‌کند. پایانی که می‌توان برداشت‌های متفاوتی از آن داشت. لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، برداشت خود را از پایان آن با ما در میان بگذارید.

[ معرفی کتاب: رمان عامه‌ پسند – نشر چشمه ]

جملاتی از متن کتاب مغازه خودکشی

خانم تواچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمی‌توانست چشم از کالسکه‌ی بچه بردارد. کالسکه تکان می‌خورد و جیرجیرِ صدایش با طنین خنده‌ی بچه می‌آمیخت. آقا و خانم تواچ مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. «لعنتی…» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۹)

«آلن! آخه چندبار باید به‌ت بگم؟ وقتی مشتری‌هامون از مغازه خرید می‌کنن، به‌شون نمی‌گیم به‌زودی می‌بینمت. ما باهاشون وداع می‌کنیم. چون دیگه هیچ‌وقت برنمی‌گردن. آخه کِی این رو توی کله‌ت فرو می‌کنی؟» لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کرده‌اش پنهان کرده بود که با تکان‌های عصبیِ او می‌لرزید. بچه‌ی کوچکش روبه‌روی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنش‌آمیز محکم‌تری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیک‌جیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی می‌آد این جا نباید به‌ش بگی – ادای آلن را درمی‌آورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده به‌شون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش می‌کنم لطفا این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. می‌خوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو می‌بینی چشم‌هات رو می‌چرخونی و دست‌هات رو می‌بری پشت گوشت و تکون‌شون می‌دی؟ فکر کردی مشتری‌ها می‌آن این جا لبخندِ ابلهانه‌ی تو رو ببینند؟ واقعا می‌ری روی مُخم. مجبورمون می کنی پوزه بند به‌ت ببندیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۰)

ما خودکشی رو تضمین می‌کنیم. اگه نمُردید، پول‌تون رو پس می‌دیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمی‌شید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدف‌تون. در ضمن همون‌طور که همیشه می‌گم، «شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۲۰)

ما همیشه با محصولات طبیعی و حیات‌وحش مشکل داشتیم. از قورباغه‌های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! می‌دنید چیه؟ مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن. عجیب این‌که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش‌شون نمی‌زنند. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۳۲)

زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همه‌ی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمه‌ی پر لیوان رو ببینیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۸۴)

مشخصات کتاب

  • عنوان: مغازه خودکشی
  • نویسنده: ژان تولی
  • ترجمه: احسان کرم‌ویسی
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۱۱۴
  • قیمت چاپ دهم: ۱۴۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد رمان مغازه خودکشی چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. درباره پایان کتاب چه فکری می‌کنید؟

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه:

  1. کتاب ابله
  2. کتاب جنگ چهره زنانه ندارد
  3. کتاب تابوت‌های دست‌ساز
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 790
دوست نداشتم: 313
میانگین امتیازات: 2.52

چاپ کتاب

232 دیدگاه در “مغازه خودکشی

#دوستانی که کتاب رو مطالعه نکردند قسمت پایانی متن رو نخونند که اسپویل نشه

حتما توصیه می کنم این کتاب رو بخونید البته اگر با فایل صوتی اون که گوینده اون آقای هوتن شکیبا هستند داستان کتاب رو گوش کنید فوق العاده میشه چون در فایل صدای بارون صدای ساعت،صدای پای افراد روی پله ها به خوبی مشخصه و شما دقیق می تونید تصویر کنید که داره چه اتفاقی می افته و این صداها به شما کمک بیشتری می کنه تا خودتون رو در اون مغازه تصور کنید و نکته مثبت دیگه این که آقای شکیبا صدای هر شخصیت را متفاوت در میارند و این داستان رو دلنشین تر میکنه در رابطه با نظر دوستانی که میگند کتاب متن جالب یا محتوای سنگینی نداشت باید بگم ما ادم ها همیشه دنبال پیچیدگی هستیم و متن هایی که با کنایه صحبت می کنند یا استعاره و مجاز زیاد داره دوست داریم چون ما رو در درک کلمات به فکر وا می داره اما باید بگم خیلی وقت ها پیچدگی از درون سادگی میاد و نویسنده ای شاهکار می کنه که بتونه با بیان کلمات ساده و قابل فهم شما را به فکر کردن وادار کنه این کتاب طوری نوشته بود که هر فرد با هر سنی و سطحی بتونه درکش کنه و در عین سادگی مفاهیم عمیقی داشت مثلا این که زندگی مفهومی نداره این ماییم که به اون مفهوم میدیم و اینکه نباید از زندگی زیاد انتظار داشت این دو جمله خودشون برای یک عمر زندگی کردن و فکر کردن کافی هستند از نظر شما یک کتاب خوب چقدر دیگه باید ادم رو متحول کنه و به فکر کردن وادارش کنه؟؟کلمات سنگین نشان دهنده خوب بودن نیست بقول معروف تبل هر چه پر سرو صدا تر تو خالی تر ،زیبایی از سادگی میاد

در مورد پایان داستان از کلمه رها کردن استفاده می کنه و من فکر می کنم هر آنچه که ما قادر به کنترل کردن آن نیستیم به ما چگونه رها کردن رو می آموزد همان طور که آلن گفت با زندگی نمیشه جنگیددر نتیجه آلن تمام تلاشش رو کرد تا بتونه کار موثری انجام بده و کمکی به خانوادش کنه یعنی رسالت خودش به عنوان یک انسان انجام بده با این حال اون نتونست تمام آدم ها رو از خودکشی کردن منع کنه یا نجات بده برای همین رها کرد و قدرت رها کردن خیلی زیاده چون آلن به درک عمیقی از زندگی رسیده و اونم این بود که زندگی ارزش این همه فشار نداره و در اخر بعد از متحول شدن خانوادش و فهماندن معنی زندگی به آنها دیگه هدفی نداشت و زندگی هم ارزشی نداشت آلن بود که به زندگی ارزش بخشیده بود با شاد بودنش ،با متفاوت بودنش و وقتی این رو به بقیه فهموند دیگه کاری برای انجام دادن نمی موند و اگر به روند داستان دقت کنیم می فهمیم که کسی که از بچگی مورد تحقیر قرار می گرفت و برای دیگران قابل درک نبود آلن بود در نتیجه درد بیشتری را متحمل میشد و درد باعث میشه تو به همه چیز عمیق تر و مفهومی تر نگاه کنی و در آخر همه چیز پایان است که این پایان با مرگ همراه و این مرگ به همراه خود آرامش داره و بلاخره تو دست از جنگیدن برای همه چیز بر می داری بنابراین آلن بعد انجام کاری که میدونستی درسته خودش رو آزاد کرد و دست از مقاومت و توضیح دادن درست از غلط برای بقیه و برداشت و آزاد شد و چه چیزی بهتر از ازادی؟؟

آدم های برای زندگی نیاز به امید و انگیزه دارن، انگیزه ی زنده بودن برای آلن امید دادن به خونوادش بود و همین‌طور که جمله ی آخر کتاب گفت ، ماموریت آلن به پایان رسیده بود ، پس دیگه چیزی نبود که به خاطرش به زندگی بچسبه و رهاش کرد.

بنظر من آلن یه بچه عادی بود ولی تحت تاثیر خانوادش و رفتاراشون که سعی میکردن اونو شبیه به خودشون کنن هرچی بزرگ تر میشد سعی میکرد مقاومت کنه باهاشون و خودشو شاد نشون بده و زندگی عادی داشته باشه و در تلاش بود که خانوادشو تغییر بده ولی در آخر نه به خاطر اینکه کارشو انجام داده بلکه بخاطر اینکه دید نمیتونه خانوادشو تغییر بده و خودشم از مقاومت با اونها و جنگی که درونش بود بین میل و خاسته اش به زندگی عادی و شاد و امیدوار و راه و رسم خانوادگی اونها دیگه نتونست ادامه بده و در اخر خودکشی کرد

من این کتابو خیلی عمیق خوندم
چون خیلی زیادی اسم در کرده بود
تعجبم از کامنتا اینه که حتی یه نفر هم از سطح پایین کتاب
نگفته . نمیدونم شایدم دیدگاه من زیادی منفیه.
ولی نظرمو میگم. این کتابو من دوس نداشتم
جملات و آرایه های خیلی معمولی داشت و تکنیک قلم خاصی ندیدم توش
روند داستان هم که باز نمیتونم بگم شاهکار بود
مثلا اگ صفحه اخره کتاب نبود
جز اینکه بیاییم بگیم امیده پسره نا امیدیو شکست داد چیزی نداشتیم
و اینکه یه روند کلیشه ای دیدم تو روند داستان
خلاقیت خاصی ندیدم تو خط داستان.

خلاصه نظر من اینه کتاب برای من کتاب ضعیفی بود.

*اسپویل

سلام به همه من کتاب رو نخوندم اما نظرات و خلاصه کتاب رو خوندم آلن اگرخودکشی نمی‌کرد خونواده او معنی مغازه خودکشی خودشون رو نمیفهمیدن یا اصلا اگه خود کشی نمی‌کرد دوباره خونوادش به کارشون ادامه میدادن پس نتیجه میگیریم که آلن تونست درس‌هایی به ما بده ۱که توزندگی اگه چیزی بی ارزشی هست خیلی چیزهای باارزشتری هم هست ۲باخودکشی آلن به مادرس داد که هرچیزی را برای خودمون می‌پسندیدم برا دیگرانم بپسند ۳الن از اول کتاب خوشحال بود درسته پس آخر کتاب نمی‌توانست خودکشی نکنه چون به ما فهموند به اصول خانواده پایبند باشیم ۴دیگه خونواده آلن به کارشون ادامه نمی‌دن چرا چون خودشون مزه خودکشی اعضای خانواده رو چشیدن پس به ما فهموندماهیچوقت تا در شرایط کاری یا چیزی قرار نگیریم نمی‌تونیم به جای دیگران تصمیم بگیریم ۵من اگه بودم به جای یکی از اعضای خانواده آلن اینبار اسم مغازه رو عوض میکردم میزاشتمش مغازه کمک های آخریه ……

*اسپویل

سلام .کتاب الان تموم کردم و کل نظرات دوستان خوندم به نظر من آلن خودش رو رها کرد تا این کامنتهای زیبای شما دوستان کتابخوان نوشته بشه، تا فکر کنیم به مفهوم کتاب و عمیق بشیم در روال عادی زندگی..‌.آلن خودشو رها کرده و احتمالا روب بام افتاده و از اینکه موجب شده شما انقدر خوب فکر کنید لذت برده رسالت و هدف آلن فکر کردن من و شما به ارزش زندگی بوده اگر آلن خودش رو رها نمیکرد کتاب بی معنی بود این رها کردن آلن و هنر نویسنده است که کتاب رو جاودانه خواهد کرد.خدا قوت به کافه بوکی های عزیز

*اسپویل
به نظر من پایان بندی کتاب تلنگری بر وجدان خفته درونی ما انسانها است در مقابل هر مسئله و موضوعی شری که پیرامون ما را فرا گرفته ، این که همواره مرگ برای همسایه است ، اما میتواند برای خود ما نیز اتفاق بیفتد ، به دیگر سخن همه افراد جامعه در کتاب مجبور به خودکشی بودند ، چون راهی به جز آن برای فرار از شری که پیرامون آنان را فرا کرفته بود نداشتند ، آلن تنها نگرش آنان را تغییر داد که مجبور به ترک حیات نیستید بلکه با تغییر دیدگاه میشود به حیات خوب ادامه داد ، با این حال حرکت پایانی داستان دوجنبه جبر و اختیار را به چالش میکشد او مجبور به خود کشی نبود ولی اختیار داشت تصمیم گیرنده نهایی باشد تا بتواند تلنگر اصلی را بر جامعه وارد کند ، این حرکت او نه برای فرو کوفتن خانواده بلکه برای بیداری جامعه برای به دست گرفتن سرنوشت خویش بود ، چیزی که تمام تلاش او در دوران کوتاه زندگیش بود .

کتاب واقعاااا جالبی بود جوری بود که تو دوس داشتی هی بخونی کشش فوق العاده ای داشت،با پایانی شوکه کننده.من خودم جوری شوکه شده بودم که حداقل‌۳یا۴بار صفحه اخرو خوندم و تا چندروز تو فکر بودم

من اومده بودم اینجا که ببینم چرا آلن خودشو کشت ولی هیچ جوابی نگرفتم..

چون آلن تورینگ (ریاضی دان معروف) وقتی کارش رو کرد خودش رو کشت.

احتمالا جوابش اینه: “افسردگی خندان” اصطلاحیه برای توصیف افرادی که در درون خودشون با افسردگی زندگی می‌کنن اما در ظاهر کاملا خوشحال یا آروم به نظر می‌رسن و تو زندگی اجتماعیشون معمولا مشکل و اختلالی دیده نمیشه.

به نظرم تنها کسی که به عقاید خونواده پایبند بود آلن بود.بقیشون همشون جون دوست و ترسو بودن.آلن آزاد و نترس بود

واقعا جا خوردم چرا اخر کتاب باید اینجوری میشد ولی خب واقعا الن حق داشت خودش خودکشی کنه فقط برای این نقش یه بچه ی ده یا یازده ساله یکم سخت بود اصلا این قسمتای اخرش که من داشتم مسخوندم خیلی برام عجیب شده بود که چطور میشه انقدر سخت با یه بچه برخورد کرد ولی خب در کل کتابای این نویسنده همشون قشنگ و اموزنده اند مثلا من بردداشت نهایی که از این کتاب داشتم اینه که هر چیزی و هر باوری قابل تغییره تو این کتاب الن با اینکه همه ی خانوادش دیدگاه تیره و نا امیدانه ای نسبتب ه دنیا داشتن بازم وقتی الن میدونست که باور خودش درسته تونست برخلاف همه ی اعضای خانوادش به اونچه که خودش باور داره بایبند بمونه و حتی تونست بقیه رو هم تغییر بده فقط کاش خانوادش سعی میکردن بهتر درکش کنن

واقعا از پایانی که داشت جا خوردم. باورم نمیشد. و چند دفه سعی کردم از زوایای مختلف بهش نگاه کنم ولی فقط یه زاویه وجود داشت🥲💔
درسته که آلن هم تحت فشار بود ولی بنظرم با اینکارش دوباره خانوادشو افسرده کرد.

خودکشی خیلی عظیمه. در واقع رهایی محضه و کسی که به این مرحله میرسه بی‌شک روح بزرگتری داره. آلن همین روح بزرگ بود که به اوج زندگی رسید و تو اوج تمومش کرد. همینقدر حیرت‌انگیز!

چیزی که من از داستان متوجه شدم اینه که مثبت گرایی و مثبت اندیشی محض لزوما خوب نیست
ادم ها در طول زندگیشون گاهی عمیقا نیاز دارن که غمگین باشن و گاهی هم عمیقا احساس خوشبختی و شادکامی میکنن
با این حال آلن شخصیتی بود که ترجیح میداد همه چیز رو _ حتی موقعی که دنیا در بد ترین حالت خودش بود _ با خنده و شادی پاسخ بده ؛ اما به وضوح دیدیم که این دیدگاه کار ساز نیست
مهم ترین چیز تعادل بین غم و شادیه ؛ هر کدوم به جای خودش
بنظرم خانوادش هم بعد از مرگ آلن به حالت اول برمیگردن و تغییر مثبتی ایجاد نمیشه

پایان داستان برای من واقعا شوکه کننده بود، جوری که صفحه آخر رو سه بار خوندم که مطمئن بشم درست فهمیدم. از ابتدای داستان احساس میکردم آلن لحظه لحظه ی ناامیدی و حال و انرژی بد رو دریافت میکرده و در وجودش ته نشین میشده … در طول داستان چقدر این نا امیدی ها شدید و زیاد بودن! آلن همیشه نیمه پر لیوان رو در طول داستان میدید…. ولی دربرابر اون حجم از حس و حال بدی که دریافت میکرد، این مثبت نگری جایی خاموش میشد و چیزی به عنوان خنثی شدن وجود نداشت …
صفحات آخر داستان که پدرش داد و فریاد راه میندازه ، آلن بدون هیچ شوخی و خنده ای ( جوریکه واقعا واسش جدی شده) فرار میکنه درحالیکه قبل، توی داستان موارد مشابه پیش اومده بود و ری اکشن آلن این نبود!
نتیجه گیری من اینه که : حس و حال منفی و ناامیدی درطول ۱۱ سال زندگی آلن بهش غلبه کرد …
و چقدر غم انگیز.

کتاب زیبا و کوتاه بود..
تصور و دیدگاه من اینه که درواقع کتاب میخواست این رو القا کنه که میتونیم انسانی شاد رو تصور کنیم که نه در جهان مغازه خودکشی بلکه در دنیای واقعی خودمان زندگی میکند و این کتاب خواسته تمام افراد اطراف چه نزدیک و چه دور رو خیلی کمرنگ نشون بده تا ببینیم بی توجهی و لحظه لحظه تاثیر روی کشته شدن روح یک آدم شاد چطور میتونه باشه؛ و در نهایت اون ادم که عقیدش انتشار انرژی مثبت بوده و در این راه روحش مرده، از جسمش هم رها میشه دقیقا جمله ای که کتاب باهاش به پایان میرسه..(( خودش را رها کرد ))

نظرات دوستانو خوندم و دیدگاههای جالبی رو دیدم
بنظرم پایان داستان به این دو نکته اشاره داشت
یک اینکه فرد افسرده همیشه در ظاهر پیدا نیست و ممکنه خیلی از کسایی که با لبخند میبینیمشون در باطنشون خیلی شکسته باشن
و دوم اینکه آدما از همدیگه تاثیر میگیرن و همون‌طور که همه از وجود آلن به شادی رسیدن خود آلن هم از اطرافش تأثیر گرفت و به مرور به اون نقطه رسید که تصمیم گرفت زندگیشو تموم کنه (اون طفلی هم آدم بود و برخلاف چیزی که ما ازش تصور داشتیم سنگ نبود!)
و خب یه چیز جالب هم اینه که اگه دقت کرده باشید آقا و خانم تواچ اسم آلن رو از روی آلن تورینگ انتخاب کردن کسی که به گفتهٔ کتاب اول تابلوی نقاشی قشنگی رو رسم کرد و بعد خودش رو کشت
و بنظرم آخر کتاب یه رفرنس به این موضوع داشت که پایان داستان همون نقاشی ای بوده که آلن سعی در کشیدنش داشته

بنظرم ماموریت آلن توی اون دنیا این بود که شادی رو برای یک بار و همیشه برای خانوادش بیاره و بتونه تغییری توی دنیای افسرده شون ایجاد بکنه ، آلن از همه شون شکسته تر بود ، ترک های وجودش رو نمیشد توی کلمات توصیف کرد و کسی نمی تونست کمکش کنه و خودش هم به درک تمام ماجرا رسیده بود و کاری برای خودش از دستش بر نمیومد ، تصمیمش این بود که خانوادش رو نجات بده چون هیچ جوره خودش رو نمیتونست نجات بده .
لحظه ی آخر وقتی خودش رو رها کرد یقین پیدا کرده بود که ماموریتش رو تموم کرده و با این کارش میخواست تنها یک پیام رو به اونا برسونه ، اونم این بود که خانوادش درد خودکشی یکی از عزیزانشون رو حس کنند و بفهمند به جای کمک به ناامیدی دیگران ، مایه ی امید بیشتر به زندگیشون بشن ، و حس اطرافیانی که کسی رو بخاطر خودکشی از دست داده بودند رو تجربه کنند تا هیچ وقت دیگه سمت این گذشته ی اشتباهشون نرن ، آلن قدرت مثبت اندیشی و انرژی مثبت رو به اونا نشون داد و بهشون گفت که افراد چقدر از همدیگه تاثیر میتونند بگیرند. اگه پایان کتاب این طوری تموم نشده بود هیچ وقت نمیتونست این تامل طولانی رو توی خواننده ایجاد کنه تا برگرده و به نکات کتاب فکر کنه. به نظرم کتاب خیلی متفاوتی بود که ارزش خوندن رو حتما داره.

به نظرمن الن یک فرشته بود که ماموریت از بین بردن وتغییر اون مغازه رو داشت ناخواسته به دنیا اومد از نوزادی لبخند میزد و با سن کم تلاش میکرد همه چیز تغییر بده و بعد از تموم شدن رسالتش اون خانواده رو ترک کرد

بنظر این زیباترین پایان برای آلن بود
چون در طول داستان تنها شخصی که بدون هیچ منفعتی همه رو درک میکرد و دوست داشت آلن بود کسی که هیچوقت عمیقا نه از طرف کسی درک شد و و نه کسی اونطوری که لایقش بود دوستش داشت ، آلن برای همه روشنایی و امید بود ،ولی چرا کسی لحظه‌ای هم به این فکر نکرد که شاید آلن هم مثل بقیه ی آدمها در جامعه ای که مرگ آخرین راه چاره بود نیاز به امید نیاز به روشنایی داشته باشه؛
نمیدونم شاید فقط بلد بود خیلی بهتر از بقیه خودش رو پشت لبخندش پنهان کنه ، جوریکه کسی لحظه‌ای هم بهش شک نکنه

سلام
خب من همین الان کتاب رو تموم کردم و واقعا بهم شک عجیبی وارد شد .. نکه نمیشد حدس زد که آلن اخر داستان به همچین سرنوشتی دچار بشه بلکه چیزی که برام شک اور بود نحوه ی مردنش بود …. اگر بجای پیچیده کردن کتاب؛ اون رو ساده تحلیل کنیم یه خودکشی بوده و ازونجایی که جمله ی قبل از اخر کتاب این بوده که +ماموریت آلن به پایان رسیده بود+ پس میشه واقعا برداشت ساده ای ساده ای کرد که میتونسته یک مسخ دو طرفه باشه اما حس میکنم تغییر آلن چیزی نبوده که به تدریج اتفاق افتاده باشه و خب واقعا نمیدونم تا چه حد این فکرم درسته اما بیشتر دوست دارم فکر کنم رها کردن خود آلن به معنی این نبوده که اون ناامید بود و رها کرد بلکه اون فقط می خواست کاری رو که تصمیم گرفته بود انجام بده و تمام…

به هرحال از خوندن کتاب لذت بردم … کتاب ادمخواران رو هم پیشنهاد می کنم بخونید
ممنون از شما

برخلاف پایان غم انگیزش پیامی خیلی خوبی هم به همراه داشت اینکه تا نتیجه ی کارهایت را بدست نیاوردی زندگی را با همه ی بدی اش تحمل کن…و همچنان افکار و رفتار ما به حال بد دیگران دامن میزند، اینکه ما افسرده ایم و یا هم در زندگی هزاران مشکل داریم ضرور نیست که دیگران را نیز از زندگی دلسرد نمائیم آلن تا آخر خوب ماند ظاهرش را حفظ کرد و با تمام نیرو هدف اش را دنبال کرد و حاصل آن را نیز با چشمانش مشاهده نمود.

چه قدر این جمله از بین متنتون رو دوست داشتم :
تا نتیجه ی کارهایت را بدست نیاوردی زندگی را با همه ی بدی اش تحمل کن:)

کتاب جوری بود ک با خوندن اولین صفحاتش میدونستم قراره چی بشه، در نتیجه از خوندن جمله آخر اونقدر شکه نشدم
بنظر من آلن خودکشی کرد، دلیل مشخصی هم نمیخواد چون آلن کلا با کتاب و کل اون دنیا در تضاد بود
از آخرش واقعا خوشم اومد،ممکنه ناراحتم کرده باشه ولی خیلی قابل درک بود، شخصیت آلن برام غیر قابل توصیف و گیج کنندس،ولی فقط میدونستم قراره آخرش چی بشه چون انگار یکی از کاراکترای اون کتاب و دنیا بودم
انگار آلن فقط از اون دنیا و تظاهر به خوشی خسته شده بود
طوری ک همه رو امیدوار کرد و بعد تو یه لحظه امیدی ک بهشون
داد و ازشون گرفت، آلن همیشه برام مثله ی سوال میمونه
حسی ک به این کتاب دارم واقعا غیر قابل توصیف و عجیبه🤌

کتاب فوق العاده ای بود و خیلی قابل تامل بود
خیلی از نظراتو خوندم و به چیزهای جالبی اشاره شده
یکی از تئوری ها این بود که آلن خودکشی کرده و برای همه ما سواله که چرا همچین شخصیتی خودکشی کرده اگر خودکشی کرده باشه خب چه فایده ای داره خانوادش هم خودکشی میکنن اما بنظرم وقتی خانوادش غم و حس واقعی خودکشی یکی از عزیزانشونو حس میکنن که تاحالا اینو حس نکرده بودن همیشه فقط شاهد خودکشی های متعدد مشتریاشون بودن، دیگ سمت اینکار نمیرن چون میدونن که چقدر غم انگیزه اینکار با همه وجودشون اینو حس کردن الان…این تئوری قابل تامل هس چون آلن وقتی رف به اون سفر وقتی برگشت بنظرم دیگ اون شور و هیجان رو نمیشد از آلن حس کرد

تئوری دوم هم این بود که خب آلن خودکشی نکرده و منظور از خودش رو رها کرده این بوده که رو بوم خودش رو رها کرده
ولی میتونست بگه که خودش رو ولو کرد روی بوم یه همچین چیزی اگر کمی تامل کنیم این منظور از جمله خودش رو رها کرد برداشت نمیشه بنظرم ، اگر پایان مثبتی داشت نویسنده انقدر مخاطبینو اذیت نمیکرد و رک و پوست کنده به ما نشون میداد که اونا زندگی شادی دارن الان

تئوری سوم این بود که آلن یه فرشته و یه همچین چیزیه که با توجه به اینکه داستان تخیلی نبود و ما طی داستان چیز تخیلی مشاهده نکردیم بنظرم این تئوری قابل استناد نیس

و در کل این کتاب یه کمدی سیاه بود و این امکانش بود که اخرش مثبت نباشه و راجب به اینکه چرا آلن خودکشی کرد به شخصیتش نمیخورد میشه اینو گف که بله به شخصیتش قبل رفتن به اون سفر نمیخورد
بعد ازون سفر با محیطی که اون توش قرار گرف بنظرم همه چی تغییر کرد در آلن چون اون موجود ماورایی نبود که روح و روانش تحت تاثیر قرار نگیره
و خانوادش باعث همچین چیزی شد
شاید نویسنده به ما میخاد بگه خیلی جاها ما سرچشمه امید خودمون نابود میکنیم با کارامون
خیلی بهتره که حواسمون به این منبع امیدا باشه

خطر اسپویل
کتاب ایده ی جالب اما پرداخت ضعیفی داشت،برخلاف شروع جذاب کتاب روند داستان خطی تر شد و خیلی سر سری از مفاهیمی مثل مرگ و زندگی گذر کرد در صورتی که اصل کتاب در این باره بود،شخصیت آلن و تضاد اون با جامعه ی اطرافش واقعا طرح خیلی خوبی بود که نویسنده متاسفانه اون رو در حد یه طرح خوب و نه یک رمان خوب نگه داشت
در کل کتاب ما تلاش آلن برای تغییر وضعیت زندگی و امید دادن به کسانی که میخوان خودشونو بکشن میبینیم،با تاثیر خصوصیات اخلاقی آلن روی اعضای خانواده این پیام به ما منتقل میشه که حال روحی آدما به هم وابسته اس،که ما تحت تاثیر هم دیگه قرار میگیریم،این موضوع رو از دلیلی اکثر مشتری های مغازه هم میفهمیم که یک مادر پسرش خودشکی کرده بود و حالا خود مادر اومده بود که خودشو بکشه.
اما همه ی روند سریع و سرسری کتاب رو کنار بذاریم،با صرف نظر از پرداخت ضعیف و ناگهانی تغییر کردن اعضای خانواده و مردم شهر،پایان کتاب بدترین تصمیمی بود که نویسنده میتونست بگیره
جدای از اینکه زمانی که خانواده ی آلن شروع به خوش و بش کردنو خندیدن و آواز خوندن اینطور به نظر میرسید که آلن رسیده و دیگه کاملا جای امنی قرار داره اما تصمیم ناگهانی آلن،پایان رسالتش کلللل مفهوم داستان،متصل بودن آدم ها به همدیگه و تاثیرمون روی هم،زیر سوال رفت
آیا وقتی کسی که کل عمرش افسرده بوده در شروع زمانی که حال خوب رو درک میکنه با مرگ ناگهانی اعضای خانواده اش از هم فرو نمیپاشه؟یعنی نویسنده خواست بگه خب دیگه این شاد شدن میگن آلنم مرد که مرد باشه بانداژو جمع کن بریم شیرینی فروشی بزنیم!!!!
کتاب سطحی ای بود،چه از لحاظ نگارش و پرداخت و چه از لحاظ رساندن مفهوم
نکته مثبتی که خواننده رو راغب به خوندن میکرد متن روانش بود و پایان کتاب برای من چیزی جز تلاش نویسنده برای ماندگار شدن شخصیت آلن در ذهن نبود،بی معنی و پوچ
من طرفدار پایان خوش و خرم و زندگی کامل نیستم اما پایان غم انگیز و شوکه کردن خواننده به هر قیمتی نمیتواند یک کتاب خوب بسازد،میشد این ایده ی جدید بهتر نوشته شود:)حیف

از نظر من داستان خوبی بود ولی آخرش بد زد تو ذوقم البته که این کتاب یه انیمیشن داره که تا حدودی شباهت زیادی به داستان اصلی داره گرچه خیلی خلاصه هست ولی اگه واقعاً از کتاب خوشتون میاد انیمیشن رو هم ببینین چون پایان اون بهتره،😊

آخرش چقدر بد بود ، این چه رسالتی بود که همه رو دوباره برگردوند جای اول ؟ هدف نویسنده چی بود ؟ خواست بگه تلاش نکنید چون آخرش دوباره همه چی خراب میشه؟؟؟؟؟

چرا به گفتن اینکه کتاب سطحی بود بسنده می‌کنید و اگر انقدر پیش پا افتاده بود،توضیحی برای پایانش و شخصیت آلن پیدا نمی‌کنید؟!
به نظرم همینکه بعد از اتمام مطالعه‌ی کتاب تا یه مدت ذهن شما درگیرش باشه و نتونید به این سادگی‌ها فراموشش کنید خودش نقض‌کننده‌ی دیدگاه سطحی بودن کتابه..
به شخصه از اینکه زمانم سر خوندن جزئیات بیهوده هدر نرفت و خلاصه‌ی مفید قصه رو خوندم راضیم..،شخصیت پردازی می‌تونست مفصل‌تر باشه اما در نهایت ما به همین پایان و نقطه می‌رسیدم درست نیست؟ هیچ‌کس چیزی از جزئیا رو به ذهن نمی‌سپرد و به نظرم داستان بی‌گزافه نویسی و مختصر و مفید روایت شده ..
و درباره‌ی آلن..،به نظرم تنها کسی که می‌تونه یه توضیح قطعی ارائه بده نویسنده‌ست و بقیه،شبهه و گمان ماست..
اما از نظرم دو احتمال وجود داره ۱) اینکه نویسنده از ساده‌ترین راه ممکن برای به یادموندنی‌کردن شخصیتش استفاده‌ کرده.. که در این حالت هدفی جز ماندگار‌کردن آلن نبوده
۲) آلن هم افسرده بود..،که اتفاقا ایده‌ی خوبیه برای اینکه‌ مردم‌ متوجه شن همه‌ی افسرده‌ها زانوی غم بغل نمی‌گیرن و ابرازش نمی‌کنن

دقیقاً با دومین دیدگاهِ شما موافقم 🙂 آلن هم یک فردِ افسرده بود، که به دلیل رنجش و عذابی که متحمل می‌شد، دلش نمی‌خواست خانواده‌ش رو هم توی اون حال ببینه..

موافقم.فیلم سینمایی هنرپیشه تیتراژ جالبی داره که میگه: آن کس که می گرید یک درد دارد ولی آنکه می‌خندد هزار و یک درد

کلا کتاب خیلی خوبی نبود و پیشنهاد نمیدم به کسی برای من خیلی جاهاش سطحی بود و ایده هاش رو قبلا زیاد دیده بودم

بنظر من پایان داستان میخواست القا کنه که همونطور که شادی مسری بوده و الن تونسته امید به زندگی رو در خانواده ش ایجاد کنه
مرگ و ناامیدی هم مسریه و الن رو در اعماق وجودش درگیر کرده و باعث شده آخر خودکشی کنه
بعلاوه ی اینکه شاید میخواد نشون بده بی میلی به زندگی همیشه آشکار نیست و همه قرار نیست افسردگی و غم رو فریاد بکشن و نشونش بدن
گاهی شادترین افراد غم درونشون رو قایم میکنن تا زندگی رو به کام بقیه زهر نکنن

*اسپویل

داستان خیلی جالبی بوده
من اول داستان انتظار یه چیز متفاوتی رو داشتم با خوندن اسم داستان ولی آدم انگار خودش داخل داستان حضور داشت و زندگی میکرد
پایانش بنظر من بهترین پایان ممکنی بود که میشد براش انتخاب کرد و این نشون میده نویسنده واقعا توانایی بالایی توی نویسندگی داره
برام جالب بود که شخصیت آلن و حتی معنی اسمش امیدواری و بشاشی بود
و اینکه پایانش به نظر عمیق بود
اینکه آلن تمام مدت داشت با وجود اونهمه انرژی منفی ادامه میداد و وقتی خانواده دیگه از خودکشی کردن منصرف شدن خودش خودکشی میکنه یکی بخاطر اینکه از اول داستان خانواده اش میگفتن تواچ ها واقعی همگی عاشق خودکشی بودن و تو تواچ نیستی ولی اخر کسی که از اون خانواده یه تواچ واقعی بود آلن بود و نشون دادن تواچ های واقعی آنچنان هم انسان های پر افتخاری نیستن و فقط باعث غم بیشتر خانواده میشن

برای من دو پایان داشت.
اول با توجه ب فرستادن الن ب موناکوتا بعد از برگشت تصویر و جمله ای بر روی لباسش بود.ممکن است ماموریتی که او داشته امیدوار کردن خانواده و بعد فرستادن آنها ب قعر ناامیدی باشد.
و دوم اینکه با دیدن امید خانواده اش دیگر آرزویی نداشته است.

به نظر من کتاب می تونست جامع تر و کامل تر نوشته شه. هنوز جای کار بسیار داشت. البته با پایان بندی نویسنده کاملا موافقم خیلی خوب بود. غیر از این بود آبکی میشد، شبیه سریال های تلویزیونی! از نظر من آلن یک نماد بود . نماد خوشبختی های کوچکی که تو زندگی هرچند تلخ داریم ولی متوجه شون نیستیم تا اینکه یه روز بالاخره از دستشون می دیم

من این پایان رو دوست داشتم، درسته یکم بد به نظر میرسه ولی همیشه نمیشه دنبال پایان های شاد بود. به نظر من این پایان دارک و گمراه کننده جذاب بود و ارزش این داستان رو بیشتر کرد.

خطر اسپویل:

خب اول از همه باید بگم پایان قابل پیشبینی برام داشت به خاطر قسمتی از پشت کتاب که نوشته بود غیر قابل پیشبینی هست‌. با خودم گفتم یا آلن خودش رو میکشه(چون زیادی مثب اندیش بود) یا اینکه ممکنه کل خانواده به یک خودکشی دسته جمعی روی بیارن(بخاطر اسم شخصیت هایی که از روی افراد معروفی بود که خودکشی کردند).

به هر حال، من داشتم نظرات بقیه رو میخوندم و خب به این نتیجه رسیدم که خیلی ها پایان داستان رو بی معنی تلقی کردن! و یا اینکه آلن دلیلی برای خودکشی نداشته…
خب الان اینجا چند تا موضوع مطرح هست-
اول اینکه بنظرم آلن کسیه که تو زندگیش همه جوره سعی میکنه امیدوار باشه و در اعماق وجودش به خودش یکسری امید واهی از زندگی میده و سعی داره دیدگاهی که برای خودش از زندگی توی ذهنش ساخته رو به بقیه اعضا هم تلقین کنه دقیقا مانند پدر و مادرش که اون ها هم طوری سعی می‌کردند هرطور شده به بچه هاشون بفهمونن که زندگی سخته و هیچ جنبه مثبتی نداره…

دومین حالتی که مطرحه اینه که امکان داره آلن بچه ای باشه که همیشه در تلاشه تا به خانوادش خلاف حرفاشون را ثابت کنه

سومی: آلن در تمام طول زندگیش همیشه احساس پوچی میکرده در درونش و وقتی به بقیه امید میداده باعث میشده خودش هم با شادی بقیه سهیم بشه و حس بهتری نسبت به خودش پیدا کنه… همیشه تنها دلیلش از زندگی این بوده که چیزی فراتر از امید رو در آینده ببینه، چون به دید یه آدمی که همچی داره و چیزی فراتر از اونو نمیتونه تصور کنه، زندگی بی معنا و پوچ میشه اگه نتونه فراتر از کمالی که وجود داره رو در زندگیش تصور کنه…

چهارمی بنظرم این میتونه باشه که آلن خودش رو رها میکنه نه از ساختمون بلکه از بُتی که از خودش ساخته بود، بتی از تظاهر به خوب بودن و فناناپذیری در برابر مشکلات-
تصمیم میگیره بعد اینکه تونست خانوادش رو قانع کنه که نیمه پر لیوان رو ببینن تمرکزش رو روی خودش بگذاره و با وجود شکننده و نا امیدش رو به رو بشه.

یکسری تفسیر دیگه هم توی نظرات بقیه خوندم که اوناهم جالب بودن
حالا بازم میگم اینا فقط نظر من بود میتونه هم اشتباه باشه، ولی در کل پایانی داشت که بنظر من کمی باز بود تا خواننده خودش ذهنش رو وادار کنه به یافتن پاسخ و ابهامات.

به نظرم سومین نظرتون کاملا با داستان هم خوانی داره از اون جهت اسم شخصی که کارکتر آلن از روش برداشته شده با همین عقیده به زندگی خودش پیان داد …

سلام، بنظرم کتاب نسبتا بدی نبود موضوع جالبی داشت ولی خیلی هم جا داشت برای گسترش دادن، در کل داستان نشد با یک شخصیت ارتباط برقرار کنم چراکه همش درحال تغییر بودن و توصیف های مختصری از اونها نوشته شده بود اما اگه همین کتاب پرحجم تر و پربار تر نوشته میشد خیلی بهتر بود، در هر حال از خوندنش پشیمون نیستم

ممنون از نظرات همه نظر همه دوستان محترم

اشتباه ما همینه از آدمی که خوب ومهربون وشاد انتظار داریم همیشه همین طوری باشه اون هم آدمه،ناراحت وغمیگن وافسرده میشه خب تحمل این همه درد اون هم برای یه بچه در اون سن خیلی سخته .
نویسنده آلن رو خیلی خیلی بزرگ وقوی جلوه میده واسه همین همه انتظار همچی کاری از او ندارن.

اسپویل
خیلیا گفتن کتاب ساده و سطحی بود ،، مثلِ گذرانِ زندگیِ همه یِ ما آدم ها مثه همون اخبارهایی که هر روز هممون میشنویم و فکر میکنیم ساده است و هیچ تاثیری بر رویِ ما نداره ، آلن تمامِ این ها رو میشنید البته که در ناخودآگاهش حک میشد .. و اینکه خودکشی فلسفه یِ خاصی پشتش نیست نباید معنیِ خاصی در مرگ باشه شاید واقعا خوش حال ترین آدم هم در یک لحظه احساسِ پوچی کنه پس خودکشی هم موضوعِ ساده ایه مثل مرگ شاید تمام مدت آلن درگیر کنار زدن غم های بقیه بوده یه لحظه اون بالا میگه اوکی همه شادند ولی من کودکانِ پیش مرگ رو دیدم خودکشی هایِ زیادی دیدم یک لحظه همه چیز اتفاق میوفته و رسالتش برایِ زندگی کسانی که زنده اند و تمامِ کسانی که مردند و او شاهدش بود رو انجام داده …

من فکر کنم با توجه به جایی که آلن رفت و آموزش هایی که اونجا دید
تحت تاثیر اون محیط درکوبا قرار گرفت
و در نهایت الن ماموریتش که انحدام خودش بود رو زمانی انجام داد که خیالش از خانواده راحت شده بود
شاید دلیل آزاد کردن الن از اون محیط شرط خودکشی خودش بوده

متاسفانه خیلی از این انجمن ها و محیط ها هستن که آدم ها رو شتسشوی مغزی میدن حتی آلن ها های زندگی رو

به نظرم امید زندگی آلن شاد کردن اعضای خانواده ش بود و وقتی اعضای خانواده ش شاد شدن آلن دیگه امید تازه ای رو برای زندگی نداشت فکر کنم تموم شدن اهدافمون تو زندگی امید رو هم نابود میکنه و نابود شدن امید انسان رو نابود میکنه
تصور کنید انسانی که فردا دلیل تازه ای برای بیدار سدن نداشته باشه …

به نظر من این کتاب به مفاهیم خیلی عمیق تری اشاره داشت. این کتاب با اینکه کم بود و داستانش به شدت ساده بیان شده بود ولی این مفهوم رو میرسوند که افراد میتونن انرژی از هم دریافت کنن. یعنی اطرافیان الن از اون انرژی مثبت میگرفتن و الن‌ از اطرافیانش انرژی منفی می‌گرفت. و اینکه این شخص این کار رو که خوانوادش رو شاد کنه رو برای خودش به عنوان یه هدف و وظیفه قرار داده بود و وقتی این قضیه تموم شد به نظرش اومد که کار اون هم تموم شده.

*اسپویل

یه چیزی که لازم دیدم به بقیه ی نظرات اضافه کنم اینه که: الن خودشو کشت تا به خانواده ش بفهمونه که ببینید خانواده های اونایی که شما غیر مستقیم با این شغلتون میکشید،چی میکشن و چه دردی رو تحمل میکنن!!

*اسپویل

اکثر نظرات رو خوندم و همشون قابل تامل بودن ولی کسی به این اشاره نکرد که شاید نویسنده در اخر با خودکشی آلن میخواست ضربه روحی که خانواده‌ش تجربه میکنن رو نشون بده.
کسی که خودکشی میکنه، نه تنها خودش بلکه تمام افرادی که اون رو دوست داشتن هم با مرگش میکشه.
با پایان داستان و خودکشی آلن همه به این فکر میکنن که بعد از مرگش چه بلایی سر خانوادش میاد و و دنیارو ازچشمای اونا میبینن.
شاید اگر کسی که قصد خودکشی داره در اون لحظه ای که داره خودکشی رو انجام میده هم به این موضوع فکر کنه و بفهمه با این کارش دنیای خانواده و دوستانشم تموم میکنه، منصرف شه.

چه تحلیل جامع و کاملی ممنون

ایده کتاب فوق العاده جذاب بود ولی متاسفانه اصلا پرداخت خوبی نداشت. شخصیت ها اصلا برای من قابل درک نبودند و ثبات نداشتند و به نظرم تغییراتی که در روند داستان داشتند اصلا معنادار و منطقی نبود. نگاه و بررسی مفهوم مرگ و زندگی خیلی سطحی و کم مایه بود و باتوجه به اینکه
قهرمان داستان کودک بود می‌شد مفهوم زندگی رو خیلی عمیق‌تر بررسی کرد. بدترین قسمت رمان بی‌شک پایانش هست که هیچ‌گونه منطق و معنایی از نظر من نداشت جز اینکه نویسنده تمایل داشته صرفا یک پایان شوک اور و متفاوت برای رمان خلق کند.

《《حاوی اسپویل 》》

بنظرم پایان خوبی نداشت
برداشتی که از این پایان داشتم این بود که الن از همون اول مثل همه غمگین بوده و قصد خودکشی داشته. تنها چیزی که جلوشو میگیره اینه که یه هدف برای خودش مشخص میکنه که تا وقتی که زندگی اطرافیانش رو تغییر نده دست به خودکشی نزنه که در نهایت وقتی به این هدفش میرسه خودکشی میکنه
اما خب لازم بود نویسنده وسط داستان یه سرنخ هایی برای این بزاره تا ما‌ برای همچین پایانی کم کم اماده بشیم. اینکه یهویی ورق برگرده و بفهمی هرچی از این کاراکتر میدونستی اشتباه بوده جالب نیس!

کاملا موافقم با نظرت

پس چرا الن از وقتی تو کالسکه بود میخندید اگه این یک هدف بود؟

اسپویل*
در لحظه نجات دادن الن،سر درد ونسان درمان شد..پدرش را انقدر خوشحال ندیده بود..برای اولین بار لوکریس شروع کرد به اواز خواندن..خواهرش میخندید..ماموریتش به پایان رسید؛ خودش را کجا رها کرد؟ روی بام یا در هوا؟؟!
اگر روی بام باشد که منطقی تر به نظر میرسد..
ولی اگر خودکشی کرد دلیلش این بود که الن “کودک” بود؛ اون فقط برای خوشیِ دیگران زندگی میکرد نه برای خودش!شاید فکر کرد دیگه رسالتی نداره.اصلا به این فکر نکرد که ممکنه بعدش چی بشه فقط خوشحال بود از اینکه خوشحالیه خانوادش رو می‌بینه همونطور که خودکشی برای خانوادش افتخار بزرگی بود!شاید میخواست پدر و مادرش برای همیشه بهش افتخار کنن!وگرنه که هیچ دلیلی برای خودکشی وجود نداشت..واشتباه کرد یک اشتباه کودکانه..
شاید هدف نویسنده نشان دادن همین اشتباه بود و اینکه ما رو به تفکر وادار کرد…در کل من دوست دارم نیمه پر لیوان رو بیبینم اینکه خودش رو روی بام رها کرد:)

من هم احساس میکنم و امیدوارم روی بام بانداژ را رها کرده
خودکشی آلن هیچ معنایی برام نداره… و کل داستان رو از اساس بی معنا میکنه

*اسپویل

به نظر من ماموریت الن این بود که به این دنیا بیاد و خانوادشو از اون همه ناراحتی و افسردگی نجات بده.
وکاری کرد ک کل خانواده و حتی مردم قدر زندگی خودشون رو بدونن
بعد از انجام ماموریت هم جون خودشو گرفت
در کل من کتابشو دوست داشتم.
ارزش خوندن داره
زیادم نیست ک وقتتونو بگیره

بنظر من میخواست بگه هرقدر که ک سعی کنی آدم شادی باشی… نقش اطرافیان منفی نگر خیلی پررنگ هست متاسفانه

***هشدار افشای داستان****

این کتاب نه تشویق به خودکشی می‌کند و نه از آن نهی می‌کند. شاید در پی بیان این موضوع است که انسان برای زنده بودن نیازمند هدف و انگیزه است. ولی این مساله لزوما به معنای خودکشی نکردن نیست. همانطور که در پایان رمان دیدیدم لنی با رسیدن به هدف خود ولو در سن پایین دیگر میتواند خودکشی کند و نیاز نیست هدف های متعدد و تا پایان عمر برای خود بسازد. البته خود همین محقق شدن هدف لنی هم در ابهام است زیرا او خانواده نا امید خود رو امیدوار کرد بعد بی رحمانه با خودکشی خود دوباره آن ها را به نا امیدی جدیدی سوق داد.
شاید لنی شخصیت مطلوب نویسنده نباشد ولی لحن نویسنده او را موجه و مثبت جلوه می‌دهد. این داستان بیشتر به نمایشنامه شباهت دارد و پایان غافلگیر کننده آن در جهت مهیج کردن داستان – شبیه آن کاری که برای راضی نمودن تماشاگر تئاتر انجام می‌دهند – می باشد.

اسپویل

به نظر من با توجه به اینکه توی این خانواده همه ی اعضای خانواده از برادر بزرگ تا پدر و مادر و خواهر همه همیشه در حال اختراع و نوآوری در زمینه انواع روش های خودکشی و ساختن ابزار های مختلف بودن؛ آلن هم تمایل داشته که یه روش کاملا مبتکرانه برای خودکشی خودش به خرج بده. و از اول کاملا میل به خودکشی و انتقام از خانوادهاش رو داشته. و منظور از ماموریت هم همین انتقامه. اینکه با مرگش به همه ثابت کنه که چقدر ظالم بودن و عمر و زندگی بچه هاشون به تباهی کشوندن. اما در کل به نظرم کتاب بسیار سطحی و حتی بچگانه ای بود. جملات دقیقا قابل پیش‌بینی بود. به طرز احمقانه ای ایده ای که میتونست خیلی خوب باشه رو توصیف کرده و روی کاغذ آورده. خیلی سریع و الکی خانواده از این رو به اون رو شدن. اونم همگی با هم. به جز پدر خانواده اونم چند روز بعد متحول شد. هیچ امیدی به خواننده نمیده. هیچ پیامی به خواننده نمیده. به نظرم اثر زردی بود.نویسنده تخیل و استعداد نویسنده های بزرگ رو نداره.

**اسپویل***
من اصلاا نمیفهمم ده بار صفحه اخر خوندم اگر آلن ادم افسرده همون جای که یکی خودشو جلوی آلن ترکوند زندگیشو تموم میکرد یا این همه تلاش برای تغییر مغازه نمیکرد و اگر آلن خودکشی کرده پس دیگه خانواده مثل قبل نمیشن همه دوباره امیدشونو از دست میدن و از کجا معلوم خودشونو نکشن این نمیتونه ماموریت آلن باشه بهشون امید میدم بعد خودمو میکشم خودشو رها کرد ممکنه منظورش این باشه که باری از روی دوشش برداشته شده
خدایا نویسنده باید توضیح بدههه

اسپویل، اسپویل، اسپویل
کتاب ارزش خوندنو داشت. نه به خاطر ظرافت ادبی نداشتش و نه به خاطر محتوای عمیق و روانشناسانه نداشتش! مغازه خودکشی یک رمان ساده است که ۹۹ درصد محتواش هیچ تلنگر یا استعاره ادبی خاصی نداره. بیشتر باید به مفاهیم کلی سیر داستان توجه کرد و نه به جنبه فلسفی و روانشناسیش. تنها چیزی که این رمان و به شکل خاصی جذاب می‌کنه ایده فوق العاده خوبش هست (و البته پایانش). با خواندن این رمان قرار نیست یک افسرده درمان بشه یا یک انسان معمولی دیدش نسبت به زندگی بد بشه. چون در این حد تاثیرگذار نیستش (۱. یا به خاطر جنبه فلسفی ضعیف رمان اینگونه هستش یا ۲. قصد نویسنده کلا این نبوده). با توجه به اسم داستان، خواننده از همون اول می‌دونه قراره با چه چیزی مواجه بشه. فضای دارک و غیرمتعارف داستان و سپس حضور آلن، خواننده به سرعت متوجه میشه که هدف آلن توی این داستان ایجاد یک تغییره. اصلا ماهیت حضور آلن در این داستان متفاوت بودن و تغییره. بعدا در طی داستان با شناختی که نویسنده از شخصیت ها به ما میده متوجه میشیم آلن داره این نوع تفکر بدبینانه رو در خانواده به مرور ریشه کن می‌کنه و این هدفشه. حالا سوال پیش میاد چرا آلن، سرچشمه شادی و عاشق زیستن در نهایت خودکشی می‌کنه؟
اینجاست که بحث برمیگرده به دلیلی که مشتری ها می‌خواستن خودکشی کنن و البته شعار مغازه؛ اونا زندگی خوبی نداشتن. با کاری که آلن کرد، پی می‌بریم نویسنده در رمان هرگز هدفش این نبوده که خودکشی رو نهی کنه، همون‌طور تایید هم نکرده، هدفش این بوده که شاد نزیستن و با هدف نزیستن رو نهی کنه. آلن مرد، چون فکر می‌کرد که الان دیگه خانواده‌اش به اشتباه بودن کارشون پی بردن و حالا خوشحالن، و چون خودش هم زندگی رو شاد زیسته بود، از این بابت خیالش راحت بود.
اما با وجود تمام اینها، شاید هنوز هم دلیل قاطعی برای خودکشیش وجود نداشته باشه. اون خوشحاله، خانواده خوشحالن( به هدفش رسیده)، اوضاع تازه رو به رواله، پس چرا خودکشی کرد؟؟
۱. آلن با خودکشی می‌خواسته مطمئن شه که خانوادش دیگه هرگز به سمت شغل قبلی برنمی‌گردن، چون خودشون داغ از دست دادن عزیزو چشیدن و نمی‌تونن به مردم مشاوره خودکشی بدن.
۲. می‌خواسته بهشون بفهمونه که هدف من این بوده. شاید این کار باعث حس غرورش میشده، شاید از اینکه می‌فهمید پدر و مادری که هرگز دوستش نداشتن بالاخره بهش افتخار میکنن احساس سربلندی داشته. بالاخره بعد از همه چیز اونم یه بچه کوچیک بود که نیاز به محبت داشته.
۳. تصویر روی پیراهن آلن رو به یاد بیارید. ماهی می‌خواسته از اون تنگ کوچیک آزاد بشه، پس بیرون رفت و آزاد شد حتی به بهای زندگی! وضعیت خودکشی آلن هم می‌تونه همین باشه. شاید دنیای کوچیک شهر مذاهب گم شده برای روح بزرگ اون بچه زیادی کوچیک بود. به علاوه، ونسان از آلن درباره تصویر روی پیراهنش پرسید،( قطعا همه اون رو یک نقاشی منفی و ناراحت کننده می‌بینیم) اما آلن مثل همیشه با در نظر گرفتن جنبه مثبت با خوشحالی گفت:« یه نوع طنز!» شاید باید ما هم به مرگش با دید خوبی نگاه کنیم.
۴. آلن وظیفشو انجام داد. حداقل دیگه توی این رمان کاری نداشت. اگر نویسنده داستان رو با پاره شدن پانسمان یا اینکه «خانواده تواچ تا ابد با خوشی و شادی در کنار هم زندگی کردند.» تموم می‌کرد، دیگه به مفاهیم عمیق ذکر شده در بالا دست نمیافتیم.

درنهایت اینکه، خودکشی آلن در این داستان فقط یک بدی می‌تونست داشته باشه، و اونم اینه که ممکنه خانواده تواچ دیگه نتونن سر پا شن چون کاملا به آلن وابسته شده بودن. که مثل اینکه آلن تضمین تموم شدن قضیه مغازه خودکشی برای همیشه رو ترجیح داد(:

خیلی قشنگ تحلیل کردی آفرین خوشم اومد 🙏🏻

چه تحلیل جامع و کاملی ممنون

دمت گرم با این تحلیلت

ممنونم از نقد زیباتون اما هرکدوم از دلایلی که برای خودکشی آلن مطرح کردید نیاز به پرداخت در طول داستان داشت،بله اگر در حد یک مینیمال یه داستان کوتاه بود میشد طرح روی تیشرت آلن رو به عنوان یه نشانه ی خوب در نظر گرفت اما نه این داستان کوتاه بود و نه حتی در پایان رمان اشاره ای به حال بد آلن شد،من از اول رمان با خودم تکرار میکردم که نمیشه آلن اینقدر حالش خوب باشه و دنبال یک نشانه یا اشاره ی کوچک نویسنده به این موضوع بودم اما هیچ چیزی ندیدم،خودکشی آلن شاید ایده ی خوبی برای پایان داستان بود اما نه با این پرداخت،حتی این موضوع برای فهمیدن سبک داستان آدمو به شک و شبهه میندازه که آیا رئالیسم جادویی بود؟چون از اول تا به آخر داستان خواننده رو امیدوارم نگه میداشت یا سورئال چون در آخر به انزوای انسان مدرنیته رسیدیم؟!شاید هم سبکی خارج از اینها اما به صورت کلی پرداخت خیلی ضعیف داستان باعث شوکه شدن خواننده شد و نه پایان خوب

به نظرم از روی قصد به حال آلن در طول داستان پرداخته نشد. ما در کل داستان هیچی از آلن نمی دونستیم جز اینکه خوش بین و شاده و شادی افرینه. واقعا هیچی از این بچه نمی دونستیم و درک کودکی که تو اسمون چیزی جز رنگ خاکستری نمیبینه اما خورشید زرد میکشه برامون سخت بود. اینکه چطور توی شرایطی که همه دارن خودشونو میکشن و خواهر و برادری مغموم و خانواده ای انچنانی، می خنده و نیمه ی پر لیوانو میبینه. پس نمیشه گفت چرا داستان به حال بد آلن یا دلیلی برای اینکار اشاره نکرده.؟چون در طول داستان به هیچ چیز الن اشاره نشده. الن یه فرد مرموز بود و تا اخر مرموز موند و پایانش با اینکه شوکه ام کرد ( چون انتظار این انتخابو نداشتم) با اینحال به نظرم خوب بود

*اسپویل

من اصلا این کتاب رو پیشنهاد نمیکنم ، مخصوصا با پایان مبهمی که داشت ، نمیشه تشخیص داد که هدف نویسنده از این کار امید دادن به خوانندگان بود یا با به تصویر کشیدن خودکشی محبوب ترین شخصیت داستان ، سعی در القای بی مصرف بودن و بیهوده بودن زندگی و تبلیغ خودکشی بود .
خواندن این کتاب در این دوران که کورونا بیداد می‌کنه یه حماقت محضه ، چون همش دنیای توی کتاب تداعی میشه و در نتیجه تایید خودکشی …

خیلی کتاب خوب و تاثیرگذاری بود و پایانش خیلی غم انگیز بود

به نظر آلن فکر میکرد باز هم خانواده اش به این شغل بر میگردن و میشه گفت این کارو کرد که به نوعی خانواده اش زخم خورده بشن تا بدونن از دست دادن کسی اونم با خودکشی چه شکلیه و دیگه بستری رو برای کسی فراهم نکنن

این کتاب برای افراد افسرده مناسبه؟….برای کسانی که تفکر خودکشی دارند؟ یعنی تشویق به خودکشی نیست..؟کتابو خریدم ولی مردد شدم

بستگی به دیدگاه فرد داره، ممکنه خیلی هم امید به زندگی ایجاد کنه و یا برعکس

کتاب خوبی بودوداستان خواننده رو جذب میکنه تا پایان کتاب برسه وپایان کتاب تاثیر گذارومتفاوت از روند داستان امیدوارترین نقش داستان درپایان همه رو گیج میکنه اینکه “ماموریت آلن به پایان رسیده بود پانسمان راول کرد وخودش رو رها کرد”پانسمان رو رها کرد خودش رو روی بام رهاکرد لهد از رسیدن یا خودش را درآسمان رها کرد برای سقوط .
باتوجه به شخصیت آلن قضاوت با شماست.

*اسپویل

برخی از نظرات بسیار منفی گرایانه و تلخ و غمگین بود و برخی بسیار منطقی و زیبا و هنرمندانه. من به شخصه ترجیح میدم آخر داستان رو غمگین فرض نکنم.هیچکس به اندازه خود نویسنده نمیدونه که دلیل کار آلن چی بود. اما نظراتی که من رو جذب کرد یکی این بود که مثل یک فرشته یا مثل حضرت مسیح، آلن به طور ناخواسته ای وارد زندگی یه خانواده میشه و نجاتشون میده ک راهنماییشون میکنه و میره… نظرات دیگری هم هست مثل اینکه تصویر روی لباسش چه معنی داشت و …
از بخواهیم بر اساس نظریه مرگ نویسنده جلو بریم هرکدوم از نظرات دوستان میتونه درست باشه. اما اگر نویسنده فقط به منظور خاصی اینگونه پایان بندی کرده باشه، فقط یکی از این نظرات میتونه درست باشه…
نکته ای که باید اشاره کنم این هست که در داستان تاکید شد که نام آلن از دانشمندی گرفته شده که سیب سمی را به تصویر کشید و بعد با خوردن سیب مرد. درواقع آلن هم به همین صورت خودش را رها کرد. اول اثری از خود بجا گذاشت و بعد…
اگر همین حرف منو بخوایم از نظر تلخ بررسی کنیم میشه اینجوری برداشت کرد که اون دانشمند هم تصویر زیبای سیب را کشید و از خود باقی گذاشت و باطن سم آلود سیب را خورد. آلن هم سعی در همین کار داشت…
اما من همچنان ترجیح میدم که تصور کنم فرشته و منجی بود و به اینکه بعدش چه بلایی سر خانوادش میاد فکر نکنم چون احتمالا قصد نویسنده هم این نیست.

بنظر من این پایان دو دلیل داشته.
۱٫نویسنده میخواسته یه پایان جذاب و تاثیر گذار داشته باشه.
۲٫خود نویسنده هم راجع به موضوعات مرگ و زندگی و امید و ناامیدی و خودکشی کردن و خودکشی نکردن مطمئن نبوده و نمیدونسته چه مسیری درسته پس پایان داستان یه جمله ی مبهم نوشت تا هرکس با دیدگاه خودش مسیر امید و ناامیدی رو انتخاب کنه.

*اسپویل
من سیر داستان رو دوست داشتم. واقعا هنرمندانه نوشته شده بود. به نظرم پایان بندی داستان می خواست این واقعیت رو به مخاطب بفهمونه که آدمیزاد هرقدر هم که با افکار و عقاید منفی اطرافیانش بجنگه و برای رسیدن به مثبت اندیشی مبارزه کنه، بازم همچنان تحت تاثیر جو منفی جهان پیرامونشه و نمی شه منکر تاثیر افکار منفی مردم جامعه شد…. حتی اگر در تمام زندگیت شاد باشی و به بقیه شادی هدیه بدی در بطن وجودت غمی که تو فضای پیرامونته رو حس میکنی و اون غم به مرور زمان در تو تلمبار میشه و بالاخره یه جایی خودی نشون میده…

این کتاب نه ایده جالبی داره، نه روایت جالبی. نه شخصیت پردازی دقیقی صورت گرفته و نه درام عمیقی پرداخته شده. کل بن مایه داستان هم توی یک جمله کلیشه ای خلاصه میشه. خیلی عجیبه که به بیست زبان ترجمه شده، واقعا رمان ضعیفیه.

*اسپویل

منم همینطور فکر میکنم ، به نظر من بزرگترین مشکل کتاب این هست که از جامعه و دنیای بیرون هیچ تصوبر درستی به ما نمیده ، برخلاف کتاب هری پاتر که ما کاملا دنیای فانتزی اونو درک و لمس میکنیم ، اما اینجا با اینکه داره از دنیای واقعی صحبت میکنه اما تصویر دستی نمیده که چرا این همه ادم میخوان خودکشی کنن
چیز دیگه تغیر ناگهانی اعضای خانواده بود و چیز دیگه ای که من اصلا ازش خوشم نیومد خوشبینی و مثبت اندیشی بیش از حد کاراکتر آلن بود که در بعضی مواقع نشون دهنده این بود که اصلا درک درستی از زندگی نداره درحالیکه در کتاب قصد داره اونو مثل یه منجی نشون بده
من نمیدونم منظور نویسنده از اینکه آلن در اخر خودکشی کرد چی بود اما شاید اگر بخوایم از فضای کلی که بر کتاب حا‌کم بود نتیجه بگیریم اینه که میخواست زندگی جدیدی رو تجربه کنه که هم همون دنیای بعدی باشه اون فکر کرد که کارش در این دنیا تموم شده و حلا نوبت ماجراجوییش در جای دیگه است ، یعنی اقدامی مثل بقیه انجام داد اما با نیت متفاوت
در هر حال متوجه نشدم که چرا همون موقع که افتاد پایین ناقوس رها نکرد ، چرا پانسمان رو گرفت؟

دلیل اینکه اون همه ادم می خواستن خودکشی کنن مشخص بود. همونطور که خانم تواچ به آلن میگفت چرا تشعشات هسته ای رو نکشیدی یا خبری از الودگی توی نقاشیت نیست. همونطور که بارون های اسیدی می بارید و همونطور که میشیما می گفت مگه اخبار نمیبینید؟. همونطور که هر فردی که میومد دلیل کارشو می گفت و خیلی چیزهای دیگه. دنیای توصیف شده واسه وقتیه که لایه ی اوزون درواقع نابود شده. خبری از گل و گیاه نیست و همه جا رو شن پوشونده. به نظرم از این جهت مشکلی نداشت.
راجع به تغییر ناگهانی هم به نظرم ناگهانی نبود. یازده سال طول کشید. و خب کم گم روشون اثر گذاشته بود ولی مشخص نشده بود تا اینکه بالاخره تغییر خودشو توی خانواده نشون داد.
به نظرم در رابطه با پایان داستان که چرا ناقوس و رها نکرد و بانداژ رو گرفت، باید به جملات اخر توجه کنیم که وقتی به خانواده اش خیره شد و خنده و شادی اونهارو دید و فهمید که ماموریتش انجام شده خیالش راحت شد و تونست بانداژ و رها کنه. و تا قبل اینکه بانداژ و بگیره و اون صحنه رو ببینه به این اطمینان نرسیده بوده

**اسپویل

به نظر من آلن با کاری که در آخر کرد فقط میخواست که عقاید و افکار جدید خانوادش تثبیت بشه . با فدا کردن خودش خواست که اونا از نظرانی که در آخر سر می گفتن پشیمان نشن . یعنی بازم به نظر من با این کارش که بلند رو رها کرد خواست امید بیشتر و عمیق تری به خانواده بده . شاید اگه خانوادش اون حرفا نزده بودن بازم آلن میومد بالا و تلاش میکرد که امید توی دل تک تکشون زنده کنه . ولی با فدا کردن خودش خواست ثابت کنه برای اینکه خانوادش تغییر کنن هر کاری میکنه .

❌ اسپویل ❌
سلام یعنی اگه اون کارو نمی‌کرد عقایدش تثبیت نمیشد؟ خانوادش شاد نمی شدند؟ همون لحظه شاد بودند همگی، از کجا معلوم با مرگ کسی که دلیل همه ی این شادی ها بود، افسرده نشن؟

تازه سفارش دادم و دوشنبه میاد😍 ، میشه توی نظرات فقط بگید خوب بود یا نه؟ آخه الان نصف کامنتا ، داستان رو لو دادن(😴) ، یا اون دوست عزیزی (داوطلب) که آخرشو گفت😐 ، اینجوری که نمیشه.(🙅).

به نظر من کتاب پایان مشخصی نداشت و پایان دادن به اون با جملات خاص و تکان دهنده باعث میشه هرفرد با طرز فکر خودش کتاب و شخصیت های اون مخصوصا آلن رو نقد کنه تا قبل از رسیدن به پاراگراف آخر تصور تقریبا یکسانی در ذهن مخاطب شکل میگیره اما با تموم شدن کتاب خواننده یکباره در شوک عمیقی غرق میشه که هرچقدر بیشتر بهش فکر کنه تئوری های جدیدی در ذهنش شکل میگیره به نظرم بهترین راه برای فهمیدن سایت فکری نویسنده مراجعه به سایر کتاب های اونه . رمان از نظر مفهومی در ظاهر ساده اما عمیق و ژرف بود و متن و قلم نویسنده به قدری روان و قابل تصور بود که تمامی لحظه ها و شخصیت ها در ذهن فرد به تصویر کشیده میشد در نهایت از اونجایی که کتاب خوب کتابی هست که بعد از تموم شدنش ذهن مخاطب رو درگیر کنه این کتاب رو پیشنهاد میکنم ^^

فوق العاده بود این‌کتاب‌ . رسالت آلن از بین‌بردن این فکر بود که چرا باید بیهوده مرد ؟ با انجام رسالتش و رسیدن به ارزوش مرگ بامعنایی رو برای خودش رقم زد

*اسپویل

کتاب جالب و قشنگی بود؛ ولی الن خیلی عجیب بود چون از خودکشی متنفر بود و عاشق زندگی بود بعد اخر داستان خودکشی کرد. اونم زمانی کا موفق شده بود که شادی رو به خونشون بیاره .
با اینکه از الن و خنده هاش متنفر بودم ولی از مرگش ناراحت شدم 😞😞😔
ولی در کل کتاب رو دوست داشتم . اونم بخاطر اسمش 🙄😶😶😶

تضادی که در ظاهر و واقعیت آلن بود واقعا شوکه کننده بود
آلن ظاهر پر از امید و خوشحالی داشت اما درونش از همه ی اعضای خانواده ش سیاه تر بود و بیشتر از هرکسی که برای خرید لوازم خودکشی می امد زندگی رو بیهوده میدید
اون اونقدری زندگی رو سیاه میدید که این نقشه رو کشید اون میخواست همه رو به اوج امید برسونه و بعد از بالاترین ارتفاع یه دفعه اونا رو پرت کنه پایین و این بدترین و وحشتناک ترین نوع‌ خودکشیه
الن قصدش این نبوده که خانواده ش رو خوشحال کنه که بگیم ماموریتشو انجام داده چون اخر داستان همه ی خانواده ش میگن اگر الن نباشه ما خودمونو میکشیم
آلن برخلاف تصور پدرش زاده ی واقعی خانواده ی تواچ بود وحشتناک ترین و سیاه ترین عضو خانواده!

واو. از بین تمام نظرات ، با دیدگاه شما بیشتر از همه موافق بودم.

نظرت بشدت تاثیرگذار و تامل برانگیزبود 👏🏻

بنظرم شخصیت الن شبیه به برادرش ونسان بود اما از ونسان خیلی خلاق تر بود
آلن قصد داشت نه تنها خودش رو بلکه کل خانواده و اعضای شهرش رو با ناامید کردنشون بکشه.الن تلخی و بیهودگی زندگی رو مثل یک سیلی به صورت بقیه زدو بهشون فهموند که زندگی کردن

*اسپویل

چیزی که خیلی عجیب بود این بود که کتاب داشت می‌گفت صرفا همه بخاطر رنج و غم و سختی نمی‌خوان خودکشی کنن عده ای هم مثل آلن با تصور اینکه دیگه ماموریتشون توی زندگی تموم شده و از این به بعد تاثیر گذار نیستن به فکر خودکشی میفتن
و اینکه آلن هر چی هم که باشه بازم توی اون خانواده بزرگ شده و تاثیر کمی توی ناخود آگاهش داشته این قضیه

کتاب خوبی بود. اما شاهکار نبود، تاثیر گذار هم نبود… همین الان تمومش کردم
فقط ایده عالی ای داشت. داستانش جذاب بود. ولی می تونست بهتر باشه. یکم بیشتر باید به جزئیات توجه می کرد، خانواده ی تواچ خیلی زود تغییر کردن. کاش یکم بیشتر مقاومت می کردن.
در کل کتاب خوبیه. حجمش کمه و وقت گیر نیست پس توصیه می کنم بخونیدش. کاری که آلن در آخر انجام داد هم.. خب نمیشه در موردش نظر داد اما جالب بود و همینکه باعث شد به فکر فرو بریم عالیه.

به نظرم انچنان زود هم تغییر نکردن یازده سال گذشت تا تغییر کردن. فقط داستان کوتاه تر از اون بود که همه ی جزئیات این یازده سال و نشون بده.

اسپویل

وقتی الن به اطرافیانش امید میداد خواننده دوست داشت جای اون باشه و رفتار اون را الگو قرار بده که برای دنیای اطرافش منبع امید باشه. اما این الگو همیشه ثابت نیست در پایان داستان این الگو دقیقا عکس میشه. خودکشی آلن خواننده را شوکه کرد و این درس را بهش داد که خودت را از بقیه دریغ نکه.

من تازه این کتاب رو تموم کردم و اصلا لذت نبردم از خوندنش.
به نظرم یک رمانِ “شعاری” و کاملا “بدون عمق” هستش؛ فارغ از ظرافتهای ادبی و هنری و همینطور فارغ از ظرافتهای فلسفی، فکری و روانشناسیه.
فرق یک رمان خوب و یک رمان معمولی در همین چیزهاست. این کتاب ایدۀ خوبی داشته ولی چون ظرافتهایی که اشاره شد رو نداره، تبدیل شده به یک رمان کاملا معمولی.
اگه اهل مطالعه هستید، رمان‌خون حرفه ای هستید و یا اهل اندیشه اید و مطالعات ادبی و فلسفی دارید؛ خیلی بعید میدونم این رمان رو بپسندید.

دوست عزیز چقدر حس خوبی داد نظر شما چون من دقیقا این کتابو از صب استارت زدم و بعد از ظهر تموم کردم. چون اسمشو تو برنامه کتاب باز خیلی شنیدم و به نظرم افتضاح بود خیلی زرد و ضعیف بود و سیر داستان و شخصیت پردازی کاملا نپخته و اماتور بود و نه تنها تاثیری نداشت که فقط از صبح الکی وقتمو گرفت:)رمان کاملا شبیه فیلمای آبدوغ خیاری و شعاری بود و مناسب نوجوانی یا کسایی که کمتر کتاب میخونند هست.

————* اسپویل!————–
با توجه به روند بالا کشیدن آلن در آخر داستان و شرح ارتفاع در هر مرحله، “رها کردن باند” می تواند پس از نجات پیدا کردن باشد و تنها یک ایهام لفظی ایجاد کند با عمق زیاد؛ چون در صورتی که خودکشی کرده باشد، مسائل زیادی از جمله “دلایل رخ دادن خودکشی” و “هدف آن” مطرح می شود.
اگر با تئوری “افسردگی داشتن آلن” پیش برویم، پس ممکن است یک بیهودگی به کتاب القا شود وجذابیت بافت کتاب به خطر بیوفتد؛ چون با یاد آوری داستان که آلنِ افسرده به دیگران انگیزه می داده در حالی که شاید خودش تمام مدت غرق در افکار خودکشی بوده، مثل کسی که تاریخ مرگش را بداند و با دیگران به خوبی رفتار کند تا خاطره ای خوش باقی بگذارد، ناراحت کننده خواهد بود. البته داستان ها قرار نیست همیشه خوشحال کننده باشند ولی در این مورد که به طور ویژه به مرگ و زندگی اشاره میکند وعموماً انتظار یک پایان امیدبخش از آن می رود، می تواند به یک کاستی تبدیل شود. این کاستی با مرگ یک شخصیت ایجاد نمی شود؛ مشکل زمانی متولد می شود که با یک “مرگ بی هدف” رو به رو باشیم!
پس به سراغ تئوری بعدی می رویم: اینکه آلن با تصور به سرانجام رسیدن رسالتش، انگیزه خود را از دست داده باشد و تصمیم به پایان زندگی اش بگیرد.
در نظرات، گفته شده بود که با مرگ آلن هرچه او رشته بود پنبه شد. شاید تا مراحل اولیه (زمانی که خانواده به تازگی او را از دست داده اند)، درست به نظر برسد؛ ولی با فرض این که اوبه دنبال هدف بلند مدتی بود و می خواسته خانواده اش شادی را در وجود خودشان بیابند نه متوسل به بقیه باشند و درعین حال انگیزه دیگری هم نداشته پس شاید بتوان گفت با یک تیر، دو نشان زده! به عنوان یک خواننده، نمی توانیم دلیل بی انگیزه بودن عضو کوچک خانواده تواچ را بیابیم همانطور که ممکن است این دلیل را در خودمان نیز نتوانیم کشف کنیم!
با نظر آن دسته از دوستانی که گفتند« وقتی یک هدف به دست می آید، باید برای حفظ آن هم تلاش کافی کرد»، کاملا موافقم؛ولی در مورد آلن می توان گفت که خانواده اش بالاخره به خودشان خواهند آمد و شادی حقیقی که درونشان جریان دارد را خواهند یافت و به جای یک آلن که انگیزۀ خود را از دست داده، آلن های فراوانی با شور و انگیزه متولد خواهند شد و خواهند زیست.(دست کم، امیدوارم اینطور باشد)!
پ.ن: تفکری هم وجود دارد که ما را به لذت بردن از مسیر و فرایند دعوت می کند و یاد آور می شود که نتیجه گرایِ صرف نباشیم…

*اسپویل

به نظر من کتاب بى نهایت عمیق بود با توجه به نثر روانى که داشت
تمام نظراتى که دوستانمون ذکر کردن جالب و قابل تامل هستش ولى حتى اگه بهش فکر کنیم میبینیم که براى مدت کوتاهى و باز هم مارو با یک خلا باقى میگذاره
که چرا الن دست به خودکشى زد
البته بهتر به این نکته هم اشاره کنم که بد نیست این رو هم گوشه ذهن داشته باشیم
ایا الن بعد از بازگشتش ازون اردوگاهى که به اصرار پدر به اون رفته بود تغییر کرده بود؟
این هم بدونیم که با وجود اینکه والدینش اون رو به عنوان فرزندشون انکار میکردن یک احساس دلتنگى به او داشتند

نمیدونم چرا از اول داستان تونستم الن درک کنم و تونستم حدس بزنم الن شاید آخرش اینجور بشه
مشکل همه ما اینه که فقط خودکشی رو میبینیم ولی چیزی اتفاقی و عواملی که باعث اون کار شدن رو نمیبینیم رنج و درد پس پرده رو نمیبینیم
بعضیا افسردگی پنهان دارند و در عین امید دادن به بقیه خودشون امید و انگیزه ای ندارن
بهتره حواسمون به آدمای اطرافمون باشه کسی که میخنده بی درد و غم نیست

*اسپویل

سلام
به نظر من درسته که داستان روند یکنواخت و کلیشه ای داره و حتی از همون ابتدا که آلن لبخند میزنه و خانواده اش متعجبن و حتی میخوان لبخند پسرشونو منکر بشن تا حدود خیلی زیادی ذهن ما ادامه داستان رو متوجه میشه،ولی این کلیشه برای اون شلیک اخر کتاب مث چاشنی برای فشنگه.
من دوتا برداشت داشتم یک این که آلن از همه افسرده تر بود و ناب ترین روش رو برای پایان خودش انتخاب کرد،به اصطلاح داغ بر دل گذاشت با رفتنش،همه رو به زندگی امیدوار کرد،در دل همه جا باز کرد،و با رفتنش نه تنها خودشو کشت بلکه امید خانواده اش و حتی کسانی که از طریق کسب و کار جدید خانواده با زندگی آشتی میکردن رو کشت،و ادمی که امیدش بمیره انگار که خودش مرده،و در اخر داستان حتی میتونهبه خانواده اش این درسو رو بده که منو زود قضاوت کردین و منو وصله ناجور میدونستین حالا ببینید که من از همتون بهتر بودم،و یه درس بزرگ خودکشی به همه داد.
و برداشت دوم اینکه آلن میتونه نماد افراد سر خوش و خوشحال اطراف ما باشه که ما قضاوتشون میکنیم و میگیم خوشبحالش الکی خوشه،کاشکی منم میتونستم مثل این الکی خوش باشم و بی غم در دنیا زندگی کنم،و آلن با خودکشیش به ما میگه که خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت…
و این که زندگی صرفا برای رسیدن به هدفی خاص که برای الن برگردوندن امید به خانوادش بود نیست،بعد از نیل به هدف انسان نباید انگیزه و امیدشو از دست بده،بلکه برای حفظ هدف هم باید تلاش کنه،الن خانواده رو زنده کرد ولی فک کرد دیگه رسالتشو انجام داده و همه چی تمومه و دیگه بودنش لازم نیست و خودشو خلاص کرد،ولی با خلاص کردن خودش در اصل هر چه رشته بود پنبه کرد،میشه گفت رسیدن به هدف مهمه،اما حفظ و پاسداری از از هدف مهم تره…

*اسپویل

جالبه من ترجمه ی فروزنده دولتیاری که خوندم اخرش نوشته بود: (ماموریت آلن تکمیل شده بود.او باندپیچی را رها کرد) با این دید داستان رو به پایان رسوندم که آلن به طور کامل بالا کشیده شده و به همین دلیل باندپیچی را رها کرده بود چون نویسنده فاصله ی آلن را چند خط یکبار مشخص میکرد و میگفت که ارام ارام بالا کشیده میشود و اخرین ارتفاعی را که گفت ۲ متر بود.
من چون الن را کلا انسانی خوش بین میدیدم اخر داستان را ذهنم به این شیوه تمام کرد

منم همین فکر و مسکنم فک کنم رسید بالا باندپیچ و رها کرد

جملات پایانی این بود:
ماموریت او به پایان رسیده بود، خودش را رها کرد…
این به نظرتون چه معنی می تونه داشته باشه؟ صد در صد اگه خودکشی نبود، نویسنده اینجوری تمومش نمی کرد و صد البته نمی گفت: ماموریتش به پایان رسیده!

سلام
بنظر من کتاب فلسفه ی زندگی رو خیلی خوب بیان کرده. امید و ناامیدی وقتی معنا پیدا میکنن که ادمها هدفی داشته باشن و در واقع امید همون انتظار به هدف رسیدنه. در صورتی که فلسفه ی اصلی زندگی بی هدفیست. زندگی رو فقط باید با تمام وجود زندگی کرد بدون هدف مشخصی در واقع معنای زندگی نباید رسیدن به هدف و انجام مامویت باشه بلکه باید فقط سراسر زندگی و لذت باشه با همه ی وجود.
و اینکه آلن قبل از اینکه بخواد خودشو بندازه از مصیبت هایی گفت که هرکدوم از دولت مردا توی بچگی متحمل شدن. آلن هم همونارو داشت تصور کنید یه انسان بسیار شاد و امیدوار رو روی کاناپه بنشونن و بگن بدترین اخبار دنیارو گوش بده یا بفرستنش جایی که برای حملات انتحاری بچه هارو اموزش میدن! این آدم خیلی مطمئنا پر از درده درونش.

ایده داستان منحصر به فرد و خاص بود و پتانسیل بالایی داشت اما بنظرم از این پتانسیلها استفاده نشده درحالیکه میتونست ده ها مسئله بیان شده در داستان رو بطور عمیق بررسی کنه.متن نسبتا ضعیفی داشت و اگه خوندن کتاب بیشتر از یکی دو روز طول میکشید احتمالا کسل کننده میشد.
بجز پارت اخر، روند داستان کلیشه ای بود و فرایند تغییر باورهای اعضای خانواده اونقدرها قوی نشون داده نشد

اما بطور کلی حتما ارزش خوندن رو داره بخصوص اگر در اخر خواننده رو به تفکر وا داره

یهو به نظرم اومد کاری که الن آخر کار کرد بیشتر شبیه اصطلاح “گاو نه من شیر” میده گاوی که نه من شیر میده و بعد با لگد می زنه زیر سطل و کل شیری رو که داده میرزه رو زمین

کتاب خیلی خوبی بود، کلا کتابایی که تو حوزه کمدی سیاه نوشته شدن رو خیلی میپسندم. البته قبل از کتاب انیمیشنش رو دو سه سال پیش دیده بودم و از همون موقع دنبال کتابش هم بودم

عالیههههههه این کتاب واقعا من عاشق این کتابم یک بار خوندم الان که داشتم داخل سایت خوب کافه بوک میگشتم راجب این کتاب خوندم و دوست دارم بک بار دیگه بخونمش ممنون از شما که این همه قشنگ توضیح میدید و همه چیز رو به درستی و به طور دقیق تحلیل میکنید امیدوارم با همین قدرت ادامه بدید، کاشکی اینستاگرام هم داشتید اونجا هم میتونستیم دنبالتون کنیم

اسپویل

آلن به نظر من کسی بود ک شاید بیشتر از همه به حمایت نیاز داشت ولی به خاطر رفتارش کسی متوجه اش نشده بود .و با سن کمی ک داشت شاید نمیدونست ک کل کار هایی ک براش تلاش کرده با مردن خودش بی معنی میشه و خونوادش و اطرافیانش رو به جای سیاه تری از قبل میبره .

*اسپویل

بنظر من الن بیشتر از همشون میل ب خودکشی و مرگ درش بود. منظورم بیشتر از خواهر برادرش ونسان و مرلینه. مثه ونسان مغرش پر از افکار و ایده های ترسناک و پلید در رابطه با خودکشیه و از جهت دیگه مثه مرلین خیلی ظریف و اروم میخواسته ضربه اخر و بزنه.( منظورم خودکشی با بوسه مرگه، طول میکشه ولی بلخره جایی ک نمیدونی و انتظار نداری تموم میشه)آلنم همینکارو کرد. ب اروم ترین شکل ممکن، خانواده رو از فضای مرگ و میر خارج کرد(حتی پدرشو)، غرق در امید بودند و داشتند برنامه ی زندگی شاد و اروم میچیدن ک یهو بوم. آلن مثه ونسان ی ایده پردازی فوق العاده درباره خودکشی داشت و در اخر ایدشو عملی کرد و خودشو ب همشون ثابت کرد. “مامان بابا بلخره میتونین بهم افتخار کنین! دوستتون دارم! ” .

فقط میتونم بگم بی اندازه از این کتاب لذت بردم ،حتی با وجود پایان عجیبش .
وَ ابدا این کتاب ، سطح پایین نیست ، اتفاقا بسیار متفاوت و فوقالعاده بود …

سلام.
*اسپویل

من امروز کتاب رو تموم کردم
۲۲/۱/۱۴۰۰ قهرمان داستان حتما باید خود را فدا می کرد تا خواننده را تحت تاثیر بگذارد و برای رعایت جنبه ی زیبا شناختی کتاب هم که باشد(خود کشی)باید داستان اینگونه با خودکشی الن به پایان می رسید.
داستان تقریبا با یک روند آرام پیش میرفت و کشمکش بین امید به زندگی و رسیدن به مرگ در حال تکرار بود،نویسنده در پایان داستان اگر این نقطه اوج را نداشت خیلی پیش پا افتاده به پایان میرسید.
او خواننده را به آرامی به بالاترین نقطه می رساند و یکباره سقوط آزاد،بهترین کار برای به یادماندن این داستان خودکشی الن بود.قهرمان داستان مانند پیامبر پیام خود را ابلاغ کرده بود و ماموریت خود را به درستی به پایان رسانده بود.
از زاویه ای دیگر کسی که از اول تا انتهای داستان در صدد نجات زندگی ها بود و امید را در تاریکترین نقاط هم جست و جو میکرد و میافت چرا باید در لحظه آخر همه چیز را زیر پا بگذارد چرا باید تلاش ۱۱ساله را اینگونه به پایان برساند.این تناقض بشدت حرفه ای بود
دوگانگی که در خواننده ایجاد کرد قابل تامل و بود
شاید گفت که کل داستان یک طنز بود در اوج امیدواری ثابت کرد که همه چیز یک دروغ ساده بود

واقعا زیبا فرمودین .
نقطه نظر من هم اینه که درسته کتاب در حال هوای قرن ۲۲ یا بیشتر نوشته شده ، اما نباید فراموش کرد که این نوشته کاملا تحت تاثیر قرن ۲۰ و ۲۱ هست . خوب حالا این موضوع مطرحه که باید برگشت به ریشه افکار نویسنده و بررسی کرد . دلقکی که از همه افسرده تره (عقاید یک دلقک ) – و یا به طور کلی افراد امیدواری در جامعه که خودشون رو تمام و کمال وقف هر چه بیشتر ((حضور داشتن )) کردن تا یه طوری جهان ما بدون اونا خالی به نظر بیاد . به نظر من و با توجه به نظری که دوست عزیزمون دادن *در اوج امیدواری ثابت کرد که همه چیز یک دروغ ساده بود * آلن مامور بود و از ابتدا خودش به این امر واقف بود و در تمام طول ۱۱ سال فقط خیلی خوب تظاهر کرد . یعنی در واقع آلن از همه افسرده تر و از این دنیای بری از امید ، خسته تر بود . اما میدونست تنها وظیفه ای که داره ، متظاهر بودنه . و الحق که تمام کرد این جهل سردرگم رو

اسپویل «««««««

واقعاً عجیب غریب بود پایانش من خشکم زده بود و فقط میگفتم چرا براچی و گیج بودم بعداً نشستم خوب روش فکر کردم آلن یه نماد از آدمای اطرافمون که از درون شکستن و خودشون خوب جلوه میدن آلن یه نسخه کامل و دقیق از اون فرد شگست خورده است که نمیخواد کسی رو مثل خودش ناراحت کنه خیلی از دوستان میگن متن کتاب چیز خواستی نداشت و جمله اخر تاثیر گزار بود باید بگم درسته ولی این خواست نویسنده بوده که متن رو فدای پارت آخر کرده تا اینقدر تاثیر گزار باشه تمام کتاب مقدمه پارت اخر بود تنها جمله ای بود که واقعاً میخکوبم کرد و هیچ کتابی مثل این پایانش برام جذاب نبود حتماً به بقیه پیشنهاد کنید بخونن صد در صد متن منو کسی که نخونده بخاطر اسپویل اولش نمیخونه عالی بود تامام

*اسپویل

باسلام.
پایان کتاب نوشته*خودش را رها کرد * نگفت خودش را کشت با اینک در تمام کتاب واژه *کشتن* استفاده میشه پس میتونم ب این فکر کنم در کل داستان آلن نمااادی بود از روزنه های امید و جوانه های زندگی ک در دل خانواده جوونه زد و در پایان گل از گل شکفت و نتیجه داد و آلن رها شد میتونه این باشه ک ( این رایحه امید پخش شد به همه کائنات و مردم افسرده شهر و جامعه )

این کتاب میتونه در عین سادگی دربر دارنده ی مفاهیم مختلفی باشه.به نظر من کتاب بسیار جالبی بود که حرف های زیادی با خودش به همراه داره.الن در باطن چیزی نبود که ظاهرش نشون میده و شاید این به این معنی باشه که هیچگاه نباید ادم ها رو با ظاهرشون مقایسه کنیم که این یک مسئله پر تکرار و تاکید شده هست ولی متاسفانه با وجو تاکید نای زیاد هنوز هم در جامعه جا نیوفتاده.و نکته ی دیگه اینکه همیشه شادی ها و امید هایی که الان توی زندگیمون هستن(که الن میتونه نماد اون باشه)وجود ندارن.سعی کنیم تا این شور و امید در ما وجود داره ازشون بهره ببریم و قدرشون رو بدونیم.و در اخر در هر مسئله و موضوعی مثبت اندیشی رو پیش بگیریم و نوع نگاهمون رو به پدیده های بد زندگیمون عوض کنیم تا زندگی برامون شیرین تر بشه

*اسپویل

برای منم، نظرات بقیه و جمله ی آخر آلن باعث شد به این نتیجه برسم که، ما بدنیا نیامده ایم که مسئولیت خود را انجام دهیم، چون اگر فکر کنیم هدف از آمدن ما به این دنیا رسیدن به یکسری هدف و انجام برخی مسئولیتهاست، در این صورت وقتی مسئولیتت را به اتمام رساندی و به هدفت رسیدی، باید بمیری، مثل آلن.
سبک زندگی همه ما مثل این داستان تلخ هستش. همه برای خود اهدافی تعیین کرده ایم و برای رسیدن به آن تلاش می کنیم. وقتی به هدف رسیدیم، در واقع علت زنده بودنمان تمام میشود. البته ما خودمونو نمی کشیم بلکه دوباره یه هدف و مسئولیت دیگه واسه خودمون درست می کنیم و بعبارت بهتر تا آخر عمر بدنبال هدفهای ساختگی خودمون هستیم.

ولی آیا زندگی اینه؟؟؟؟؟

با نظر همگی موافقم
یه خلاصه ای هدف کلی داستان میگم
۱. از هر چیزی مثبتاشو ببینیم
۲. هرکس به یه دلیلی به دنیا اومده ولی وقتی به هدفش رسید دلیل نمیشه بمیره! برای همین مارو ناراحت کرد تا یه وقت فکر مردن نکنیم
۳. راه های شاد بودن رو بهمون یاد داد
۴. هر مرده ای مرده نیست( پدر مادر آلن زنده بودن ولی مرده بودن ) جمله سنگین بود سکوت عمومی😜😂
۵. انیمیشن این کتابو به همگی پیشنهاد میکنم❤

*اسپویل

با خوندن این کتاب تو بعضی قسمت خندیدم بعضی قسمتها احساساتی شدم ….
اون جایی ک مرلین نمیخواست عشقشو ببوسه
پارت اخر اخر واقعا شوکه کننده بود
اینجوری خودمو قانع کردم که هدف نویسنده این بود افردادی که قصد خودکشی دارن بعد از خوندن این کتاب متوجه شن اطرافیانشون چقدر احساس غمو پوچی میکنن بعد از مرگشون….
ولی کتابو سریع بخونید ک مزه ش نره من خودم کمتر از ۲۴ ساعت تمومش کردم

باهات موافقم re
واقعا نباید ادم بینش وقفه بندازه تا مزه ش بره
و همچنین یکی از هدفای کتابو برام مشخص کردی!

*اسپویل

بعد از اتمام کتاب مغازه خودکشی واقعا برام جالب بود دیگه دیگر خواننده ها رو بدونم و نقدها رو بخونم
نظر شخصی من این بود که خود آلن هم انسان ناامیدی بوده با ظاهر شاد و میل به خودکشی به اندازه بقیه افراد خانواده ولی تمام تلاشش این بوده که بقیه خانواده رو به زندگی امیدوار کنه
چون اگر غیر از این بوده و آلن عاشق زندگی هیچ دلیلی نداشته که دستش رو ول کنه
شاید منظور نویسنده این بوده که همه ما انسانها جایی از زندگی میل به نیستی رو در درون خودمون داریم حتی شادترین و امیدوارترین انسانها
چون اگر غیر از این بود و آلن از درون شاد و امیدوار به زندگی بود هیچ دلیلی برای رها کردن خودش نداشت میتونست زمانی که خانواده شوق به زندگی رو از سر گرفته بودن همراه با اونها زندگی شادی رو تجربه کنه

به نظرم اصلا پایان بندی خوبی نداشت/: آخه هرجور فکر کنی بازم مگه میشه کسی که مظهر امید بوده بگه ماموریتم تموم شد و…زارت
به نظر من نویسنده فقط میخواسته پایان کتاب را تاثیر گذار کنه
هر چند من خوندن این کتاب واقعا لذت بردم(:

*اسپویل

من کسی هستم که دنبال راه برای درمان افسردگیم بودم که خوندن این کتاب بهم پیشنهاد شد.کتاب رو تو دو ساعت تموم کردم و اخر کتاب همونقدر که باید عالی بود.فکر میکنم هیچکس اندازه من به الن نزدیک نباشه.منی که همیشه نوید زندگی به اطراف دادم چون یک کارافرینم و باعث شدم افراد زیادی امید پیدا کنند چون سخنرانی های انگیزشی زیاد کردم و حالا خسته ام ….
مرگ ناگهانی و شوکه کننده آلن برای من شروع بود
آلن مرد تا من و امثال من بفهمیم با گرفتن خودمون از زندگی اشغال و اطرافیانمون چیکار داریم باهاشون میکنیم
شاید هم آلن میخواست بگه همیشه همه چیز خوب نمیمونه هرچیزی رو وقتی داریش قدرش رو بدون و اگه از من با تجربه ای که الان دارم کسی بپرسه میگم شادی و امیدی که میره دیگه فقط یه یاد ازش هست مثل آلن….
همه ما درون خودمون یه آلن داریم که خیلی وقت ها سرکوبش کردیم و تا کشتنش رفتیم و مواظب باشیم چون یه وقتی میاد که اون خودش پرواز میکنه و میره
………

نظرات دوستان رو خواندم.خواندن نظرات به اندازه ی خواندن خود کتاب لذت بخش و مفید بود.همه ی دیدگاه ها به نوبه ی خود درست اند . افراد مختلف با دیدگاه های مختلف ، برداشت های متفاوتی دارند.از وجود چنین افرادآگاهی درجامعه،خوشحالم.
فکر میکنم تنها دلیل شهرت این کتاب پایان شکه کننده اش باشه. برخلاف نظر خیلی از دوستان ، متن کلی کتاب رو ضعیف میدونم. احساس میکنم با یک شاهکار فاصله ی خیلی زیادی داره. ولی با وجود ضعف داستان تنها کتابی است که تونسته تنها با یک جمله کوتاه ، من رو سرجام میخکوب کنه.جمله آخر ،این فکر رو در من به وجود آورد که شاید این متن کلیشه ای‌ و ضعیف از همان ابتدای کتاب توسط نویسنده برنامه ریزی شده بود ،تا پایان کتاب اینچنین تکان دهنده باشد .برخلاف خیلی از دوستان معتقدم بدون وجود جمله ی آخر ،این کتاب ارزش ادبی چندانی ندارد و فقط یک اثر کلیشه ای و تکراری است.
متنی روان دارد.در مجموع اثری تکان دهنده است ولی نمیتواند باعث آگاهی افراد پیرامون موضوع خودکشی شود.فکر نمیکنم هدف نویسنده آگاهی بخشی یا امید دادن باشد چون از پتانسیل بالای کتاب به خوبی استفاده نشده.در کل هدف نویسنده خلق یک فانتزی سیاه بوده.
باهمه ی این تفاسیر خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.

اول از همه بگم که خوندن نظر ها و نقد ها همیشه اندازه مطالعه خود اثر{ کتاب، فیلم، تابلوی نقاشی و…} جذابیت داره و ممنونم از همه نظرهایی که داده شد و دیدگاه ها و جهان بینی هایی که بررسی شد.
فکر میکنم اشتباه من این بود که کتاب رو بیش از حد کش دادم برای مطالعه { کتاب صوتی بود!!!} و همینم باعث شد جو سیاه داستان و طنز های تلخش به مرور برام کسالت آور بشه؛پیشنهاد میکنم کتاب رو در یک روز تمام کنید.( با توجه به حجم کتاب مقدوره)
متن داستان از لحاظ بار ادبی ضعیف بود و حتی پایان بندی کتاب هم نمیتونست انقدر کتاب رو بر سر زبون بندازه!!! عمده دلیل شهرت کتاب بنظرم
شهرتی اکتسابی نویسنده قبل و بعد نوشتن کتابه.
از دیدگاه و جهان بینی من، این دنیا با تمام تلخی و سختی هاش باز هم بخاطر خانواده ارزش جنگیدن داره.
درسته که پایان بندی کتاب سعی کرد به شکلی آشکار مدرنیته رو به متن تزریق کنه و به نوعی با پایان تراژیک خودش اون‌ رو موندگار کنه در ذهن ها؛ اما در این مورد خاص آلن در انتها به جهان بینی من پشت کرد😅.
در کل از خیلی از کتاب های زرد بازار بیشتر ارزش مطالعه داره اما اثر یک بار مصرفی هست!!
از پتانسیل داستانی بنظرم میشد بهترم بهره برد.
ارزش خواندن داره قطعا.
تجربه ای هست از یک دنیا نه چندان جذاب
که میتونستی در اون زندگی کنی.
لطفا حتما در مدت زمان کوتاه کتاب رو تموم کنید.

*اسپویل

به نظر من این کتاب میخواسته بگه که خودکشی همیشه تنها راه نییت درسته که شخصیت قهرمان داستات در اخر خودکشی کرد ولی همه کسانی که این کتاب رو خوندند غمگین شدند و گفتند چرا چیشد که آلن چرا خودکشی کرد این غم و درک کردن و الان میتونن حسش کنن پس بنظرم اگر کسی به خودکشی فکر کرد میتونه به این کتاب فکر کنه که چطور خودکشی آلن همرو اونهمه غمگین کرد تاثیر کتاب بنظرم اینطوری خیلی بیشتره

*اسپویل

دیدگاه های متفاوتی وجود داره. خوندنشون برام جالب بود. ولی من فکر میکنم که علاوه بر در نظر گرفتن دو جمله ی اخر کتاب(پانسمان رو ول کرد و خودش رو رها کرد) ، باید به جمله ی قبلشم دقت کرد(ماموریت الن به پایان رسیده بود).
فکر میکنم پیام اصلی دو حالت داره:
یا نویسنده بر این عقیده تاکید داره که زندگی بدون هدف زندگی نیست
یا نویسنده به اتمام رسالت الن تاکید داره. اینکه روح الن به اندازه ی کافی خود واقعیش رو تجربه کرده. جوری که مایله این دنیا رو ترک کنه و به جایگاه حقیقیش برگرده.
اما الن میتونسته هدفای جدید برای خودش انتخاب کنه پس حالت اول چندان منطقی نیست.
البته ممکنم هست هدف نویسنده از ابهام داستان این باشه که ما خودمون انتخاب میکنیم کدوم روی سکه رو ببینیم. میتونیم فکر کنیم با مرگ آلن امید هم از بین میره یا میتونیم فکر کنیم که امید حتی وقتی الن نباشه هم هست. یعنی نیمه ی خالی لیوان رو ببینیم یا نیمه ی پر.

سلام amber
منم همین برداشتو کردم
و کاملا باهات موافقم
و پیشنهادم اینه که انیمیشن این داستانو ببینی

☆ اسپویل ….

اقای ژان تولی از اول داستان مارو بازیچه خودش کرده
بود به نظر من داستان بدون ان جمله اخر (خودش را رها کرد ) تاثیر گذار تر بود ولی حداقل الان پایان بازی هست که میشه بهش فکر کرد

عالیییی بود.واقعا کتاب عالی ای بود.مخصوصا اخرش.
نشون دهنده این بود که آلنم فقط یه پسر بچه س عین بقیه.اونم نیمه ی خالی لیوانو میبینه و درد و رنجو حس میکنه…
همه یجوری برداشت کردن ک انگار آلن همیشه خواهد بود.همیشع شاد و امیدوار خواهد موند.ولی بنظر من این نشون داد که اونم فقط یه پسر بچه کوچولو و انسانه.اون تمام عمرشو به بقیه امید داد و در اخر خودش کسی بود ک تو نا امیدی غرق شده بود.بمون نشون داد اون پسر چقدر غمگین بودع و انگار تمام کاری ک قبل مرگ میخواست انجام بده این بود کع به بقیه امید بده و بتونه لبخندشونو ببینه…بنظرم پایان خیلی زیبایی داشت.
قدر آلنای زندگیمونو بدونیم و بفهمیم….اونا هم درد میکشن:)

بهترین تفسیری بود که میشد از کتاب داشت
شدیدا موافقم

اسپویل!!!

به نظرم آلن خودشو کشت تا به خونوادش بفهمونه شما پدر و مادر و خواهر و… خیلی ها رو داغدار کردید و شاید بعد از اینهمه سختی و رسیدن به معنای امید، بد نباشه که گذشتمون یادمون نره که چه کار هایی انجام دادیم تا به اینجایی که الان هستیم برسیم

زندگی بدون امید تقریبا با مرگ فرق چندانی نداره، شاید هم آلن امید جدیدی برای زندگیش نداشت که خودشو کشت، شاید نویسنده میخواسته بگه حتی اگه آلن هم باشی ولی دیگه امیدی توی زندگی نداشته باشی با مرده فرقی نداری

من الان تازه تموم کردمش و…
!!!! اسپویل!!!! !!!! اسپویل!!!! !!!! اسپویل!!!!
این چه پایانی بود؟ خیر سرم می‌خواستم هدیه بدمش به دوستم و اول کتاب براش یادداشت بذارم «آلن زندگیت کیه؟» بعد آخرش به خیال خودم بنویسم «آلن خود تویی. بهتره بیدارش کنی…» که دیدم زارت!
سمبل امید خودکشی کرد. پایانش اصلا دلم رو بهم ریخت… .

*اسپویل

خیلی خیلی دوست داشتم این کتاب و و نظرم اینه که خودکشی آلن در پایان قصه درواقع آزمون خود نویسنده هست چون در طی داستان نشون داده که درون مایه و هدفش تاکید بر ارزش زندگی و امیدواری حتی باوجود همه سختیا و تلخی هاست…پس اگر در آخر داستان خواننده بامرگ آلن دچار شوک و ناراحتی بشه این یعنی نویسنده رسالت خودش و انجام داده و به هدفش رسیده.

کسی که میخواد خود کشی کنه نمیخواد خودشو بکشه
میخواد چیزی که تو وجودش و اذیت میکنه رو بکشه

*اسپویل

همین الان کتابشو تموم کردم چاپ بیستو یکم
واقعا قلبم عجیب میزنه این همه نخوندم که آلن بمیره
ولی هر جور که فکر میکنم نویسنده فقط همینجوری میتونست تحت تاثیر قرارم بده.واقعا کتاب عالی بود و خیلی نراحت کننده واقعا ناراحت کننده

اسپویل
.
.
از اونجایی که خودکشی داشتم میتونم یه نظر از خودکشی الن بگم. معمولا ادن هایی که دنیا رو ترک میکنن فقط به فکر راحتی خودشون هستن و کوچیکترین اهمیتی به اینکه بعد از خودکشی بقیه چه حسی خواهند داشت نمیدن.
الن تمام سعی خودش رو کرد که بقیه امیدوار باشن و شاید با رفتنش خواست این رو بگه به خانوادش: که شما فقط به فکر کمک کردن به مردن اون شخص هستید اما اصلا فکر نمیکنید با رفتنش اطرافیانش چقدر اذیت میشن و هر زندگی چقدر میتونه ارزشمند باشه
شاید رسالت الن با مردنش تموم نمیشد که این درس رو بده
.
این یک نظر شخصیه. شاید اشتباه باشه
موفق باشید دوستای کتابخون

خیلی کتاب خوبی بود. روند داستان هم جالب بود. اما اصلا انتظار اینطور پایانی رو نداشتم. اصلا هم نمی تونستم حدس بزنم که اینطوری میشه. و اینکه می تونست خیلی بهتر و بیشتر قشنگی های زندگی رو نشون بده.

من کتاب و دو ساعته خوندم
پایانش به پتک بود چرا کسی که مدام همه رو به امید‌تشویق‌میکنه اخرش به همه ناامیدی هدیه میده
اخرش اعصاب خورد کنی بود کلی فکرای خوب و امید‌و از بین میبرد
اخرین جمله کتاب‌و روش یه چسب چسبوندم که اگه دادم کسی خوند بدونه امید نابود نمیشه هیچ وقت

*اسپویل

به نظر بنده انتهای این رملن جذاب و تکان دهنده مثل صحنه ای که در فیلم زیبای بهار تابستات پاییز د زمستان مشاهده کردیم :زمانی که استاد رسالتش به اتمام رسیده بود و شاگردش رو تربیت کردجسم انسانی دیگر نتوانست روح بزرگش را در خود جای دهد و با رها کرد لباس جسم به ققنوس شدن و تولدی والا رسید و مسیر زندگی و کیفیت اون مهمه ومرگ انتهای این مسیر نیست و مثل چیزی که برای الن اتفاق افتاد تولدی دیگر بود .

شما چی خوب این کتاب رو با با این فیلم تفسی کردی. آفرین بهت.آفرین

*اسپویل

چگونه مردن مهم نیست بلکه چگونه زیستن مهم است . نویسنده پدیده خودکشی را نفی نمیکند و به دنبال راه درمان برای آن نیست چرا که در پایان آلن هم همین کار را کرد ، نویسنده زندگی بی روح و فقدان امید را نفی می‌کند ، در ابتدا تصور میکردم آلن انسانی متفاوت است و در واقع موجودی فرشته گونه است که کسی نمی‌تواند با او همزاد پنداری کند اما پایان بی نظیر داستان نشان داد که او هم انسانی است با تمام کاستی ها و ضعف های یک انسان معمولی ، او قهرمان داستان نیست و نویسنده سعی در قهرمان پروری نداشته است

این کتاب عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ولی اخرش خوب نیست

به نظرم نویسنده با پایانی که برای آلن رقم زد دقیقا میخواست اشاره ای به آلن تورینگ هم بکنه که همونطور که در کتاب خودش میگه و توصیف میکنه لحظات قبل از مرگ آلن تورینگ رو که ابتدا نقاشی از سیب سمی که خورده کشیده و به عبارتی یک منظره و حال خوب با نقاشی که کشیده از خودش به جا گذاشته و بعد با همون اقدام به خودکشی کرده و از منظر دیگه سیب رو میشه همون مرگ درنظر گرفت که دو جنبه داره که هم میتونه باعث زیبایی و یاد خوب بشه و همزمان هم میتونه آدم رو از چیزهایی که بهشون تعلق داره و دوستشون داره جدا کنه

با لبخند به سوی مرگ رفتن نشان زندگیست

شاید با لبخند به سوی مرگ رفتن نشانه ی زندگیست

*اسپویل

بنظرم خیلی کتاب خوبی بود . یه طنز تلخ که هر چی بیشتر میخوندم برام جالب بود خود الن چی میشه ؟ شاید الن خودشو پرت کرد تا خانواده اش بفهمن از دست دادن بقیه چقد سخته اونم یک فرزند برای پدر و مادر . در بعضی جاهای کتاب به چشم میخورد قسمت هایی که بچه هایی حتی با سن الن برای خودکشی میرفتن پیش اونها و اونها راحت به خودکشی دعوتشون میکردن .

*اسپویل

نویسنده خواسته پایان متفاوتی بدهد اما گند زده. خودکشی یک مسیر داره که خود داستان هم میگه. اخبار دیدن و تنهایی و …. به چه دلیل آلن باید خودش بکشه. بهتر بود بیفتد و بمیرد.

الزاما نشانه‌های افسردگی و میل به خودکشی نباید نمود بیرونی داشته باشه

١- آلن با اقدامش به خودکشی مطمئن شد که خانوادش به هیچ عنوان اقدام به خود کشی نمیکنن و حتی به کسی در این راه کمک نخواهند کرد. و این اقدامش به اندازه بقیه مبارزاتش براش مهم بود.
٢- در طی این مدت مبارزه سخت با اجتماع، آلن خیلی زود به بلوغ رسید و پیر شد. و به نوعی سوخت.
٣- میل ووسوسه نویسنده به خلق اثری ماندگار و شک کننده رو هم بی تاثیر نمیدونم. نویسنده با بی رحمی قلب هممون رو به درد آورد و از خواننده هاش مایه گذاشت و اثرش رو جاودانه کرد.

*اسپویل

به نظر من آلن مثل آرش کمانگیر جانش رو در کمان گذاشت و به سوی نا امیدی های عزیزانش پرتاب کرد و وقتی به هدف رسید، دیگه برای خودش چیزی نمونده بود. به قول دیالوگ مشهور فیلم مادر، آلن مرد، از بس که جان نداشت‌. معمولا توی هر خانواده و گروه دوستان هم یک یا چند نفر هستند که بار غم بقیه رو به دوش می کشند و همه، غصه‌هاشون رو روی شونه اونها آوار می کنند و چون اونها غصه‌های خودشون رو بروز نمیدن، بالاخره یک روز و یک جا از لحاظ جسمی یا روحی دچار فروپاشی میشن، متاسفانه.

خطر اسپویل
به نظر من مرگ آلن میتونه نشان دهنده تسلیم انسان‌ و حتی ابر انسان نسبت به جامعه و خانواده است.اگه رسالت آلن شادی بود پس باید برای ادامه زندگی هم رسالت خودشا انجام میداد.از طرف دیگه هم میشه تسلیم آلن نسبت به دی ان ای و ضمیر ناخودآگاه خودش باشه چرا که خانواده اونها نسل اندر نسل شغل فروش ابزار و آلات خودکشی دارن‌.

*اسپویل*

مطمئنا پایان داستان با شخصیت آلن و کل داستان تضاد داشت و اصلا جالب نبود و قابل حدس بود ولی بنظرم نویسنده از اولش مهر آلنو به دل خواننده ها انداخت و همه دوستش داشتن و با خودکشیش با خودتون میگید که چرااا؟ پس خانواده اش چی میشن؟ و اینطوری شما دردی که عزیزانتون با خودکشی کردن شما میکشند درک میکنید. کل داستان داشت درباره ی امید و مثبت اندیشی حرف میزد ولی اخرش نشون داد که خودکشی چقدر میتونه دردناک و وحشتناک باشه و غیر منطقی!!!! چون خود آلن می گفت برای هرچیزی راه حلی وجود داره…

داستان زیبایی بود.به نظر من هر چقدر هم آدم شادی باشی ولی تحت تاثیر آدم های دور و برت و خانواده ات هم قرار می گیری.شاید آلن به عنوان یه منجی ظاهر شده بود.اون هم آدم افسرده ای بود و فقط یه تفاوت با آدم های دور و برش داشت و اون حس منجی گری بود.من به آلن کاملا حق میدم که از زندگی اش خسته شده باشه.با این که اطرافیان رو به بهبودی بودند اما آلن کاملا خراب شده بود.

* اسپویل
من نظرات رو خوندم و به نظرم دو تا مسئله رسید ، اول اینکه منم آخرش رو از اواسط داستان جدس زدم ولی بازم با پایانش شوکه شدم
علت کارش با منطق من فقط در حالت های زیر جور در نیاد
۱ – ماهیت زندگی تلاش برای رسیدن به داشته هاست ، گاهی آدما از فرط نامیدی و هیچی نداشتن خودکشی میکنن و گاهی به خاطر داشتن همه چیز ، انگار آلن دلیلی برای ادامه‌ی زندگی نداشت و این خوب نیست انگار دنیا همینطوری ناقص جالب تر و با زیباتره ! این که همش بجنگی برای رسیدن به جیزی گاهی میتونه سطحی و گذرا مثل داشتن خونه و ماشبن باشه و گاهی با مفهوم مثل فهمیدن معنای زندگی خلاصه اینکه همخ چی خوب باشه هم ممکنه دلیلی برای زندگی نداشته باشی و
۲ – میتونه رها کردن به معنی راحت شدن از دغدغه‌ای هست که کل زندگیش داشته !

در کل قصه همراهی ما با آلن مثل خونواده تاچ اونو دوسش داریم و خودکشیش اذیتمون میکنه شاید این مفهوم رو میرسونه که

اگه نیخواین خودکشی کنین به تاثیری که رو اطرافیان میذارین فکر کنین حتی کسانی که خودشون رو صاحب مغازه ی خودکشی میدونن
نمیدونم ولی به هر حال به عنوان سرگرمی کتاب خوبی بود

*اسپویل

چرا الن خودشو رها کرد ؟چرا فکر نکرد که بعد از اون چه بلایی سر خوانوادش میاد ایا اونا دوباره شاد میشن؟؟

اسپویل!!

بنظر من کتاب خیلی هم مفهوم آنچنانی ای غیر از امیدوار بودن و مثبت بودن نداشت. اما درمورد آلن باید بگم که بنظرم افرادی که خیلی با دیگران و با محیطشون متفاوتند، خیلی زودتر هم خسته میشن و آلن وقتی به هدفش رسید، این خستگی رو برای خودش تموم کرد. و یه نکته دیگه هم اینکه آلن بسیار بسیار شاد بود، من مخالف این هستم که شخصیت افسرده ای داشته و تظاهر به شادی میکرده. بنظرم واقعا انسان خوشحالی بود و اونقدر از زندگیش لذت برده بود که وقتی به هدفش رسید و جنگیدنش تموم شد، چون به اندازه کافی زندگی کرده بود و خسته شده بود، از تموم کردن زندگیش نترسید و همینکارو هم کرد!
شاید میخواست بگه تموم کسایی که به مغازه میومدن تا وسایل مغازه رو میدیدن میترسیدن چون واقعا زندگی نکرده بودند. اما آلن بدون ترس به زندگیش خاتمه داد چون به اندازه ی کافی شادی و زندگی کرده بود…

بین نظرات با این بیشتر از همه موافقم

*اسپویل

دردی که من از خودکشی آلن کشیدم و شوک شدم میتونه برام همیشه باشه که اگه بخوام خودکشی کنم همین درد رو هزار برابر واقعی ترش عزیزانم تجربه خواهند کرد..

خط اسپویل

این رمان رو همین امشب تموم کردم و از خوندنش ب شدت لذت بردم . عاشق اون جمله آلن در اواخر داستان شدم ، اون جایی که تو مغازه جمع شدن و دارن درمورد تبدیل بلایا به فرصت صحبت میکنن ( همیشه برای هرچیزی یه راه حل وجود داره ، نباید ناامید بشیم .)
با اینکه در حین خوندن داستان چند باری به ذهنم رسید که در آخر آلن هم خودکشی میکنه اما دوست نداشتم این اتفاق براش بیوفته ، به نظرم جامعه ای که تازه داره با شادی شکل میگیره رو آلن خیلی زود تنها گذاشت و وقتی اعضای اون جامعه میبینند کسی که خودش نوید بخش شادی بوده خودکشی میکنه اونا هم دوباره به این نتیجه نمیرسند که با همون روش قبلی خودشون رو ادامه بدن ؟!

*اسپویل

کاش آلن خودکشی نمی کرد😭با اینکه تو دو روز کتاب رو تموم کردم وابسته اش شده بودم می دونستم عاقبتِ صفحه ی آخر به مرگ آلن ختم میشه😔🖤
آلن که مخالف خودکشی بود نباید خودش این کار رو می کرد
هر چند اون رسالش این بود که انسان ها رو از افسردگی نجات بده ولی در هر صورت باید دلیلی برای زنده بودن پیدا می کرد و خودشو نمی کشت

سلام ، من کتاب رو دیشب تموم کردم . کتاب فوق العاده جالبیه و ذهنم رو واقعا به خودش مشغول کرده . نظرات باقی دوستان رو خوندم و فوق العاده قابل توجه بودن و با نکات جالبی مواجه شدم . پایان کتاب فوق العاده شوک آور بود ولی برداشتی که من داشتم این بود که آلن هم مثل باقی شخصیت های این داستان تحت تاثیر جامعه ی غمگین و ناامید خودش قرار گرفته بود ولی تسلیم نشده بود و در تمام داستان ما شاهد جنگ آلن برای مقابله با نا امیدی بودیم، موردی که شاید اگر موفق نمیشد واقعا به خودکشی او منجر میشد. ما بعد از بازگشت او شاهد توصیفی از لباس آلن بودیم که فضایی کاملا ناامیدانه همراه با تلقین مرگ رو برای ما آشکار می ساخت اما آلن در این جنگ پیروز شد و تونست روی خانواده ، شغل و جامعه ی خودش تاثیر قابل توجهی داشته باشه. جنگی که نویسنده از اون با عنوان ماموریت یاد کرده و به نظر من در قسمت پایانی رها کردن یه جور تفسیر دو پهلو میتونه داشته باشه. رها کردن طناب یا رها کردن روحش ؟ که از نظر من با توجه به مسیر داستان و موفقیت آلن در ماموریتش مورد دوم قابل استناد تره . هرچند در پایان کتاب ما مثل پایان بندی فیلم های نولان هیچ وقت نمیتونیم به طور قطع بگیم که که چه برداشتی درست و یا غلطه و اینکه دقیقا چه اتفاقی رخ داد …

*حاوی اسپویل

به نظر من آلن یک نشانه برای ان سرزمین بود. نشانه ای که تلنگر بزرگی رو به همه زد و اون نشانه تا وقتی که پیدا نشده بود به درخشش ادامه می داد و وقتی هم که خودکشی کرد و ماموریتش را تمام کرد به این معنی است که اولا نشانه بسیار خوبی بوده و الان به حد ایده ال خودش رسیده . اون همیشه به همه کمک میکرده و حالا که بزرگترین کمک رو کرده بود خودش را برای کمک دیگری نمی دید یعنی دیگر کمکی باقی نمانده بود همه چیز خوب بود . و درباره خودکشیش هم اینکه خیلی وقتا زود دیر می شود ظاهرا او خسته از اون بود که ادامه دهد .به نظر من اون خودش هم مثل خانواده اش فک میکرده و روزی میخواسته خودکشی کنه اما این مسئولیت رو به خودش دیده که همه لیاقت زندگی رو دارن.

به نظر من مردم شهر خودشون رو افسرده می دونستن ولی همه دنبال یه بارقه ای از امید بودن که زندگی کنن حتی خنده های یک نوزاد تو ی کالسکه میتونست دلیل خوبی باشه ولی تنها افسرده ی واقعی رمان الن بود افسرده ای که می توانست ادم هایی که تظاهر می کردن رو بیدار کنه و پایان داستان کاملا منطقی و زیباست

شاید میخواست اینو نشون بده
که همون‌طور که تو دنیای پر از نا امیدی و تاریک آدمایی که نا امید میشن به خودکشی فکر میکنن! تو دنیایی که همه چیز خوبه و بر وفق مراد هست و همه چیز بیش از حد خوبه، همه چی هست و دیگه آرزویی نمی‌مونه که داشته باشی هم، آدم ممکنه افسرده بشه!! در آخر وقتی گفت مأموریتش به پایان رسید ینی دیگه هیچ مأموریتی نداشت که براش زنده بمونه! درسته منطق داستان یکم زیر سوال می‌ره، ولی پیام داستان ادمو به تفکر وادار می‌کنه! شاید یعنی زندگی ٫مجموعه٫ ای از امیدواری ها و نا امیدی هاست، مجموعه ای از داشته ها و نداشته ها، مجموعه ای از آسودگی ها و مشکلات و اگه فقط یکی از این دسته ها مطلق بشه و از دایره ی زندگی طبیعی خارج میشه و ممکنه آدم به هر موجودی تبدیل بشه و هر کاری بکنه 🙂

*اسپویل

من اینطوری فکر میکنم که آلن یه فرشته یا ناجی بود که زندگی مردم فلاکت زده و کسایی که امید ندارن و….رو با حرفا و کارا و خنده های آلن امید به زندگی پیدا میکنن…
به قول یکی از کاربر ها مهسا…وظیفش این بود که امید رو به خانوادش و اون شهر بده
پایانش که به خنده ها و حرف ها و لبخند های خانوادش نگاه میکرد انگار توی دلش داشت میگفت من کارمو خوب انجام دادم حالا میتونم با آرامش بمیرم …البته مرگش شوکه کننده بود…اما بعد فکر کردم دیدم آخرش گفته رها کرد نگفت مُــرد ….شاید رفت پیش کسای دیگه که بهشون امید به زندگی و خنده هدیه بده…!

داستان جالبی داره البته به باور من تمثیلیه و برای درک تمثیلش باید به ساختمانی که مغازه داره دقت کرد و شکل ساختمان . البته حرف من در درستی یا نادرستی این فکر نیست بلکه آوردن داستانی و تمثیل وضع بشر در برهه ای از زمان بسیار زیبا کار شده . انیمیشنی هم به همین نام هست که دوستان اگه از کتاب خوششون اومد میتونن اونم ببینن . برای من لذت بخش و تفکر برانگیز بود

*اسپویل

به نظر من هیچ پایانی قشنگتر از همین که ژان تولی مجسم کرده نیست . لطفا فکر کنید .. چطور ممکنه آدمی بین این همه ناخوشی بدنیا بیاد .. زندگی کنه و بدون اینکه خندیدنو از کسی یاد بگیره… همواره بخنده ؟؟ آلن درواقع یک فرشته برای اون سرزمین یا اون خانواده بود .. منظور نویسنده یک موجود ماورایی بود .. یه چیزی مثل شازده کوچولو .. و چی بهتر از اینکه این فرشته مهربون بعد از به پایان رسوندن ماموریتش سراغ ماموریت بعدی و شاد کردن بقیه آدمای این دنیا بره ؟؟؟

*خطر اسپویل

متن روان و ساده ای داره و تخیلات جالب، اما اصلا آخرش رو نمیپسندم، نویسنده اگه نمیخواست بگه به خوبیو خوشی کنار هم زندگی کردند باید از قدرت خودش استفاده میکرد و داستان رو بهتر تموم میکرد، خب الان آلن خودشو کشت، ماموریتش موفق بود؟ اون خانواده شاد میمونه؟!
حداقل دستش در میرفت و میافتاد یه چیزی اونا بخاطر یادبودش شاید تصمیماتی که گرفتن رو عملی میکردن اما این که خودش رو رها کرد با شخصیتی که باهاش به دنیا اومده جور درنمیاد

بهترین و دقیق ترین نظری ک میتوان گفت

*اسپویل
نویسنده همینو از خواننده کتاب میخواد که با خودش بگه چرا اینکارو کرد پیدا کردن جواب و قبول نکردن جواب منطقی یه آگاهی به خواننده میده که خودکشی اشتباهه …

*اسپویل*

ترجمه ی روان و خوبی داشت و از این بابت ازش راضب بودم،روند داستان و سوژه ش رو هم دوست داشتم،مفاهیمی که میخواست برسونه ساده و واضح بودن و این زیبا بود .و اما درمورد پایان داستان،یا بهتر بگم پایان شوکه کننده ی داستان؛
اگه یادتون باشه آلن وقتی از جایی که پدرش برای تنبیه فرستاده بودش برگشت یه هودی پوشیده بود که روش عکس دوتا ماهی بود که یکیشون فک میکنم به کمک یه بادکنک داشت از آکواریوم پرواز میکرد به دنیای بیرون و راضی و خوشحال هم بود،درصورتی که اونیکی ماهی توی آکواریوم بهش میگفت که اینکارو نکنه و من همونجا یه جورایی حدس زدم که آلن با وجود اینهمه شور و نشاط و خنده های قشنگی که ازش میبینیم شاید واقعا در درون خودش آدم شادی نباشه و حتی شاید از بقیه غمگین تر هم باشه و میل بیشتری هم به خودکشی داشته باشه .همونجا با اینکه نمیخواستم قبول کنم ولی پایانش برام لو رفت و فقط چند صفحه ی آخر داستان استرس اینو داشتم که آیا واقعا اینکارو میکنه یا نه،و اگه میکنه چرا و چجوری؟!
ولی چیزی که نتونستم درست متوجهش بشم این بود که آلن تمام روز های سخت و تاریک رو پشت سر گذاشت و طاقت آورد و خونوادش رو هم از تاریکی دراورد،و بعد درست زمانی که تازه شروع روز های خوشی و شادی شون بود یهو به زندگی خودش پایان داد!! ینی درست موقعی که میتونست یه زندگی نرمال و طبیعی رو در کنار خونوادش تجربه کنه و واقعا شاد باشه!! میفهمم که ظاهرا رسالتی داشت،ولی خب واقعا چه لزومی داشت که بعد از نتیجه ی رسالتش و بودن با خونوادش لذت نبره؟؟! و اینکه وقتی اینهمه زحمت کشید و موفق شد امید و شادی رو به خونوادش برگردونه،حالا با مرگ خودش دوباره همشونو نابود کرد که!!! حالا اونا با مرگ آلنی که به زندگی همشون هدف و معنی و رنگ های تازه ای بخشید چجوری باید کنار بیان؟!

*اسپویل
همینکه خواننده با خودش میگه چرا اینکارو کرد خودش یسری جواب میاره و در نهایت یه آگاهی میده که خودکشی راه اشتباهه

باهاتون موافق نیستم؛
میتونه پیام “ناامیدی” هم داشته باشه و خواننده فکر کنه که حتی آدمهای امیدوار و پرتلاش هم آخرش به ناامیدی میرسن و همه تلاشها بی فایده ست.

فکر میکنم کتاب پیام روشنی مبنی بر وجود امید به زندگی در دل نا امیدی ها داشت اما جذابیت چندانی نداشت . پایان کتاب با پیام کتاب کاملاً در تناقض بود و برای من قابل توجیه نبود

من خیلی با پاسخ شما موافقم . درست زمانی که خونواده اش به زندگی امیدوار شدن ، خودشو کشت !! خب اینجوری که اونا بدتر از قبل میشن .‌‌‌..
دوم اینکه ، خودکشی آلن کاملا تناقض داره با شخصیتی که از اول داستان ازش ساخته شد .

خطر اسپویل!
.
.
به نظر من در پایان هیچ صحبتی از خودکشی آلن زده نمیشه، بلکه دستانش رها میشه و این می‌تونه نمادی از غیرقابل پیش‌بینی بودن زندگی باشه که نشان می‌ده در عین حال که ما در هر لحظه از زندگی ممکنه در معرض خطر مرگ باشیم، اما بهترین و درست‌ترین کار اینه که تا آخرین لحظه شاد و آرام زندگی کنیم. حتی لحظاتی که در حال پرت‌شدنه، لبخند از لبان آلن محو نمیشه و این تناقض بزرگ و تضادیه که ما در هر لحظه داریم زندگی‌اش می‌کنیم. تضاد زندگی برای مردن و مرگ بیخبر پس از زندگی!

خودش رو رها می کنه. دستانش رها نمی شه!!!

*اسپویل

من یکم پیش این کتاب رو تموم کردم و مثل اکثریت خیلی زیاد از پایانش شوکه شدم
ولی لابه لای فکر کردن به صحنه ها و اتفاقاتی که شبیه بهشون تو زندگی خودم اتفاق افتاده بود
به این فکر کردم که شاید اصلا زیبا بودن زندگی یا زشت بودنش بحث نیست
بحث ماهیت زندگیه که تغییر و جنگیدن در برابر اتفاقاتی هست که میفته
و بحث دقیقا همون امیده !
امید که باعث جنگ در مقابل ناملایمات میشه ! و خب وقتی این انگیزه نباشه ، زندگی مفهومی نداره !
شاید برای آلن مسئله باور به زیبایی زندگی نبوده و چیزی که به زندگیش معنی میداده
جنگ برای اثبات زیبایی زندگی نبوده
و صرفا کمک به آدمها برای این بوده که حالشون بهتر باشه !
همونطوری که یکی از مشتری هارو توصیف میکرد (خانومی که از دید خانم و آقای تواچ هیبتی شبیه به درخت داشت )
و اون رو خلاف چیزی که بود ،زیبا توصیفغ میکرد تا شاید اون امید رو براش بوجود بیاره
از طرفی ، وقتی این جنگ برای اون تموم شد و چیزی برای تغییر دادن وجود نداشت ، زندگی آلن هم به پایان رسید !
از طرفی وقتی به جمله ی ترجمه شده ی نویسنده فکر میکنم : ماموریت آلن به پایان رسید …
نمیتونم آلن رو موجودی ببینم که به خاطر سختی ها و سرکوبهایی که داشته توی زندگیش خودش رو کشته باشه !
و این فکر که پیام کتاب این بوده که ماهیت زندگی جنگ برای تغییر چیزهایی که باور (امید) به زیباتر شدنشون داریم هست ، در من بیشتر قوی میشه !
در کل خوشحالم که خوندمش !
و لابه لای احساسات مشترکی که برام در بیان ساده ی کتاب تداعی میشد تخیل نویسنده خیلی زیاد منو جذب کرد.

اسپویل
کتاب رو دوست داشتم و با پایانش شوکه شدم نمیدونم چرا ولی اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که آلن خودش رو رها کرد چون از یک فشار زیاد بابت متفاوت بودنش از بچگی تا اون موقع بلاخره خلاص شد شایدم دقیقا همون جمله ای که نویسنده گفت ماموریتش تموم شده بود آدما وقتی حس کنن ماموریتی پایان یافته یکدفعه دیگه انگار هیچی وجود نداره و همه چیز پوچ میشه….

*اسپویل

در پایان کتاب اشاره شده که (ماموریت آلن به پایان رسیده بود) پس در تمام مدت آلن ماموریتشو انجام میداده ، تولد آلن هم ناخواسته به صورت اتفاق نادر بوده ، در کل داستان چیزی به اسم ترس در وجودش نیست ، تمام این اشارات میرسه به یک موضوع اون یه منجی بوده اشاره ای به زندگی عیسی مسیح (درود خدا بر او) منجی که به دستور خدا ماموریتشو انجام داده ، بصورت اتفاقی نادر بوجود میاد ، در طول زندگی کوتاهش از چیزی نمیترسید ، بدون چشم داشتی همه رو به یک اندازه دوست داشت ، مبلغ بزرگ دوستی و عشق بود ، در پایان ماموریتش تموم شد و زندگی رو رها کرد ، با اینکه میتونست خیلی راحت خودشو نجات بده.
حتی در قسمت پایانی هم تشابه وجود داره ، آلن خودشو رها کرد ولی اشاره ای به مرگ نشده ، مرگ عیسی مسیح نیز مشخص نیست این پیامبر بزرگ فقط زندگی رو رها کرده.

به نکته جالبی اشاره کردید.

منم همش فکر می کردم شاید آلن فرشته ای چیزی بوده! ولی این نظر شما هم جالب بود.

——————– اسپویل ——————–

به نظر من آلن غمگین ترین فرد خانواده بود و بیشر از همه می خواست که خودکشی کنه ! ولی قبل از رفتنش می خواست که یه چیزی از خودش به جا بزاره ! آدمای غمگینی که ماسک آدمای شاد رو به صورتشون میزنن .

کاملا موافقم اون فقط مسئولیت اینکه همه لیاقت زندگی دارن رو اجرا کرد.

این یکی از بهترین تفسیر هایی که از این کتاب خوندم.

سلام
در رابطه با باورتون از ابتدایی بودن سطح داستان خب سبک کتاب فانتزی سیاه و کمدی بودش که به نظر من از اون لحاظ به هیچ وجه ابتدایی نبود و اینکه جمله بایانی کتاب هزار تا حرف تو خودش داشت برای اینکه یه بایان متفاوت باشه بهش نمیشه نگاه کرد چون اینکه بگیم الن با خوبی و خوشی زندگی کرد کل کتابو تغیر میده با اینکه بخوایم بگیم بندی که النو میکشید بالا باره شد یا اینکه بگیم الن خودشو رها کرد
برعکس شما معتقدم که کتاب کاملا ارزش خوندنو داره و کتاب چالشی ای هم هست درسته لحن خیلی روان و خوبی داره اما لحن ساده همیشه به معنای محتوای ساده نیست و برعکس لحن سنگینم همیشه نشونه خوب بودن یه کتاب نیست مثل کتاب کوری مثلا که اکثرا هم باهاش اشناییم

🔴🔵اگه هنوز کتابو تموم نکردید این کامنتو نخونید🔵🔴
.
.
.
.
.
.
.
.
ترجمه ی خوبی داره
اما پایان بندیش خیلی ابتدایی بود،ینی اگه نویسنده نمیخواست آخرش بگه آلن به خوبی و خوشی به زندگی با خانوادش ادامه داد گفت خودشو کشت خب این خیلی قابل پیشبینیه،بعدشم خودکشی آلن چه فایده ای داشت؟چه دلیلی داشت؟از کدوم مشکل آلن وام گرفته بود؟هیچ دلیلی نداشت و نویسنده فقط جهت متفاوت بودن پایان بندیش _که چندان هم متفاوت نبود_ اینجوری داستان رو بست.اواسط داستان هم به شکل کاملا کلیشه ای همه کس و همه چی غمگین بود و هیچ تفاوتی با تصور “خواننده “از دنیای غمگین نداشت و این خیلی ابتداییش کرده بود،اونقدر هاهم که گفتن پایانش شوکه کننده نبود
اگه پایان داستانو میدونید ولی هنوز داستانو کامل نخوندید اصلا کتابو نخونید و نخریدش چون کل کتاب تو پایانشه و ماهیت داستان چندان پربار نیست.
اگه فقط یه کتاب روانخوان میخواید و حوصله کتاب سنگین و چالشی ندارید این براتون خوبه

*اسپویل

همینکه خواننده در نهایت از خودش میپرسه چرا ؟ و دنبال جواب میگرده اما دلیل منطقی برای خودکشی پیدا نمیکنه این اگاهی رو بهش میده که خودکشی راه اشتباه و در نهایت نویسنده هم ماموریتش انجام داده …

میشه از خوندنش لذت برد اما انچنااانی هم نیس این کتاب… طر کل از خوندنش راضیم… تند میشه خوندش من یه روزه خوندم

دوستان لطفا اگر نظرتون رو می نویسید پایان کتاب رو لو ندید ما که نخونیدم خوب برامون دیگه جذاب نیست

کتاب برای مطالعه افراد افسرده ای که گرایش به خودکشی دارند مناسب نیست، باید توجه داست که خود واژه خودکشی، باز نشر خبر خودکشی، جزئیات روش خودکشی، نقل هیجان انگیز خودکشی، یا اعلام شیوع خودکشی همگی در افزایش انگیزه افراد که در فکر خودکشی هستند مؤثره و به علاوه همین عنوان این دسته افراد رو ترغیب به مطالعه اون خواهد کرد، به علاوه این دسته افراد کمتر توجهی به شخصیت آلن و انتهای رمان خواهند داشت.

البته به نظرم این رمان تنها نشان دهنده قسمتی از روح آلوده به غم آدم هاست که سعی در پنهان کردنش دارند.
در مورد قسمت پایانی کتاب، نمیتونم پایان بهتری براش آرزو داشته باشم ! در واقع فانتزی سیاه باید همینجوری به پایان برسه. فکر نکنم رها شدن چیزی در قالب خودکشی بوده باشه. انگار چیزی شبیه رها کردن بخشِ سرکش روحِ غمگین و در آغوش گرفتن آیندست. در ضمن در دنیایی که میلیون ها آدم غمگین و سرخورده هستند، آدم شاد نمیتونه کاری از پیش ببره (البته یه دست صدا نداره !). درکل کتابی بود که چندین سوال از جمله سوال زیر رو در ذهنم ایجاد کرد:
۱) وقتی ادم ها غمگین هستند چرا میل به عشق و ادامه زندگی دارند ؟!
چندین نکته هست که دوست دارم با سایر دوستان در میان بذارم:
۱) خانواده تواچ عمیقا افسرده نبودند چون در تمام قسمت های داستان میتونستیم عشق به فرزندان، علاقه عمیق به زندگی حتی در صورت انکار رو درشون ببینیم.
۲) خانواده تواچ تنها برای پیشبرد زندگی و به قولی گذراندن روزگار و کسب درامد به این کار رو آوردند.
۳) تغییرات روحی ونسان تنها به دلیل تظاهر به علاقه در زمینه خودکشی و مرگ بود. (علاقه به مرگ چیز بدی نیست، فقط معنای زندگی رو پررنگ تر میکنه)

خب جواب سوالتون مسلماً همون میل به بقا در انسان است که تا آخرین تلاششو میکنه

دوستان عزیزم من به داستان کتاب کاری ندارم… فقط باید بگم اسم نویسنده فرانسوی کتاب “ژان تله (با ضم ت و کسر ل)” هست نه “ژان تولی” !!! به فرانسه هم اینطوری نوشته میشه Jean Teulé…. یکی از وظایف اصلی یک مترجم خوب اینه که تلفظ اسامی خاص رو به همون زبان مبداء بنویسه و اگر دقیق نمیدونه تلفظ اون اسم یا اسامی چی میشه، بره چند دقیقه در اینترنت جستجو کنه، حتما پیدا میشه. آدم وقتی میبینه یک مترجم حتی اسم کتاب رو درست ترجمه نکرده، یک مقدار برای خوندن متن کتاب دلزده میشه. ممنون از توجهتون.

*اسپویل

اگه طبق شخصیت الن پیش بریم که همه چیز و متفاوت میدیده پس این رها کردن،یه معنی دیگه ای باید داشته یعنی هر معنی داره معنی مثبتی هست نه منفی
راستش من خیلی شکه شدم از پایان کتاب ولی شخصیت الن طوری نبود که خودکشی کنه پس این رها کردن میتونه معنی دیگه ای هم بده

اشتباه میکنید. اسم کاملا درست ترجمه شده. تلفظ به زبان مبدا با حروف فارسی غلط است. به عنوان مثال اسم hugo باید هوگو ترجمه شود نه هیوگو.

من واقعا در طول چند ساعتی که کتاب رو به پایان رسوندم از لحظه به لحظش لذت میبردم و دوست داشتم حال الن رو به خودم تزریق کنم واسه همینم بین مطالعه اهنگ شاد گوش میدادم همه چیز خیلی خوب بود تا اینک سطر اخر کتاب رو خوندم یهو لبخند رو لبم خشک شد و ناخواگاه اشک ریختم نمیتونم چشم از سطر اخر بردارم

* اسپویل

چرا آلن خودشو کشت؟ رها کرد یعنی چی؟ من واقعا شوکه شدم 🙁

شنیدین میگن تمام آدمهایی که خودکشی میکنن سرشار از نیاز به زندگی کردنن، زندگی‌ای شاد که نمیتونن به خاطر غم ها اون رو به دست بیارن(.
البته شاید تفکر خودمه). این تفکر همیشه برای آدمهای غمگین بوده.
اما چرا آدمی که شاده خودکشی میکنه‌.
شاید آلن فقط یک مبارز در برابر غم بوده،و زمانی که این مبارزه رو پایان یافته دیده، احساس پوچی کرده و تصمیم به پایان دادن زندگی بیهودش کرده.
شاید.
بلاخره یک روز با مرگ مواجه میشیم.

به نظرم کتابی سطحی با توصیفات تصنعی بود که از اول خسته کننده به نظر می‌رسید

من خیلی دوسش داشتم، و از توصیفات و ابداعات بامزه ش خیلی لذت بردم

خیلی کتاب قشنگی بود. از بهترین کتابهای بود که تا حالا خوندم. یک جور امید خاصی رو به من تزریق کرد و خیلی هنرمندانه این کار رو کرد.
مرسی بابت معرفی کتاب. خیلی لذت‌بخش بود برام.
*** دارای اسپویل***
درباره پایانش واقعا نمی‌دونم چی باید بگم! یک عالمه حس خوب یهو تبدیل به شوک و غم شد.
مطمئن نیستم اما ممکنه منظور از “خودش را رها کرد.” این باشه که از قید و بندها آزاد شد. البته واسه اینکه دقیق تر بشه اظهار نظر کرد لازمه که عبارت انگلیسی اش رو هم ببینیم.

من این کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستانم خوندم متنی روان و ساده داره و من حتی لحظه ای کتاب رو زمین نذاشتم وای دقیقا هنوزم دارم به آخر داستان فکر میکنم که چرااااااا؟!!!!

ب نطر من هم سطحی بود اما نمیدونم چرا لذت بردم از خوندنش و ثانیه ای زمین نذاشتمش
اخرش شوکی بهم وارد کرد که چندساعت سردرد گرفتم
خوندنش خالی از لطف نیست

من تازه کتاب رو خوندم. چندان نظرم رو جلب نکرد. پایانش هم اونجور که میگن عجیب و خارق العاده نبود. جملات کتاب، پیام کلی و فضاسازی کلی داستان بنظرم سطحی بود. نمیدونم برای چی اینقدر مهم شده این کتاب! شاید من نفهمیدم کتاب رو. اما وقتی مثلا با کتاب طاعون آلبر کامو مقایسه اش میکنم میبینم چندان حرفی برای گفتن نداره.
به هر حال همین که کتاب میخونیم و راجع بهش بحث میکنیم قشنگه.

نظر منم همینه فکر میکردم حرف بیشتری برای گفتن داره یا حداقل پایانش سردرگم کننده نباشه ولی انگار خالی بود

عجب، من انیمیشن فرانسوی اش رو دیده بودم… نمی دونستم کتاب داره

خیلی دوسش داشتم قشنگ بود از همون صفحه اول میشد باهاش ارتباط گرفت

به نظرم کتاب سطحی، تهی و بی اهمیتی بود!

ایده کلی داستان و بعضی فضاسازی ها رو دوست داشتم اما در کل انتظارم بیش تربود وبعضی جاها خیلی فانتزی وسطحی بود و از ابتدا پایان داستان برام قابل پیش بینی بود

پی دی اف این کتاب رو چجوری دانلود کنم؟

من عاشق این کتاب شدم و به ۲ نفر از دوستانم هم که کتاب رو دادم، اونا هم به‌شدت لذت بردن ازش. خوندنش خیلی لذت‌بخشه و آدم دوست داره ادامه‌ی داستان رو بخونه. قیمتش و حجمش هم خیلی مناسبه و در کل حتما پیشنهاد میکنم بخونیدش. منتهی پشت کتاب رو نخونید چون ممکنه مثل یه تیکه از همین نقد، پایان داستان رو لو بده /:

به نظر من کتاب بسیار جذابی بود
البته نقاط ضعفی داشت از جمله تغییر ناگهانی خانواده…بدون هیچ توضیحی و اینکه واقعا چطور روند مثبت اندیشی بر اونها غلبه کرد
میشد بیشتر موضوع رو شکافت و روند مثبت اندیشی رو کند تر کرد تا تاثیر پذیرتر بشه…
در کل شخصیت پردازی خوب بود و باور پذیر بودن
امثال شخصیت ها در داستان زندگی همه ما وجود داره و ما کم و بیش این شخصیت ها رو میبینیم البته با ماسک رو صورتشون!!!
در کل پایان غم انگیز و میشه گفت اموزنده ای داشت و اینکه نقطه امید ذچرو اگر دیر پیدا کنی ممکنه برای همیشه اون رو از دست بدی…

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *