انتشارات متخصصان

شازده کوچولو برای بزرگترها

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها پیشنهادی برای طرفداران شازده کوچولو

اگر به چیزی فکر می‌کنی و این فکرها آزارت می‌دهد؛ می‌توانی امیدوار باشی که این فکرهای آزاردهنده روزی تمام می‌شوند و تو به آرامش می‌رسی! اما امان از چیزهایی که در ناخودآگاه ما مانده‌اند. چیزهایی که روحمان هم از وجودشان خبر ندارد، که روحمان را ذره ذره می‌خورند، بدون آن که حتی متوجهش باشیم.

تمام چیزهایی که فکرش را هم نمی‌کنیم، جایشان در ناخودآگاه است اما چه طور می‌شود کنترل ناخودآگاه را توی دست گرفت؟! این دقیقا سوالی‌ست که موضوع کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها اثر روبرتو لیمانتو را شکل می‌دهد. کتابی که به تازگی توسط نشر خوب روانه‌ی بازار کتاب شده است! نویسنده‌ی کتاب، بار دیگر به سراغ خلبانِ سقوط کرده در دل بیابان و دیدارش با شازده کوچولو می‌رود تا در خلال صحبت‌هایشان، به سوال‌های عمیق مخاطب جواب بدهد.

نویسنده‌ی کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها کیست؟!

روبرتو لیمانتو، مردی‌ست توانمند در آفرینندگی! یک مدیرعامل و مذاکره‌کننده‌ی درجه یک! سیاستمداری موفق که موفقیت را با گوشت و پوست و استخوانش چشیده و حالا در قالب داستانی نام‌آشنا راه رسیدن به این موفقیت را به مخاطب نشان می‌دهد.

نویسنده در این کتاب به ما می‌گوید راه موفقیت از مسیر گفتگویی توانمندانه با ناخودآگاه می‌گذرد. یعنی درست آن قسمت ناشناخته‌ای که دور از دسترس مانده، همان قسمتی است که به راه ما جهت می‌دهد و اگر حواسمان نباشد و نتوانیم کنترلش کنیم، اتفاق‌های عجیب و غریبی می‌افتد.

راه رسیدن به موفقیت در کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها

تفکر و عقاید یونگ در کلمه به کلمه‌ی کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها حضور پررنگی دارد. به گفته‌ی یونگ، همه‌ی ما در اعماق ناخودآگاهمان نیرویی راهنما داریم که اگر بتوانیم با این نیروی راهنما، ارتباط برقرار کنیم، پاسخ بسیاری از پرسش‌های مهم وجودی‌مان را پیدا خواهیم کرد.

درست مانند کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری که همه‌ی ما در روزهای کودکی، نوجوانی یا بزرگسالی خوانده‌ایم و هنوز که هنوز است مفاهیمش برایمان تازگی دارد، در این‌جا هم با یک کتاب فلسفی سرشار از مفاهیمی بدون تاریخ انقضا سر و کار داریم.

جمله‌های کتاب ساده و عمیق‌اند. درست همان‌طور که از فلسفه انتظار می‌رود، در هر قسمت از کتاب دچار چالش جدیدی می‌شویم. با سوال‌های شازده کوچولو و خلبان از پیرمرد دانا، به این فکر می‌کنیم که این سوال چقدر شبیه سوال خود ماست!

آیا بازگشت به کودکی اتفاق خوبی‌ست؟

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

پرسیدم: چه‌طور می‌توانم دوباره بچه شوم؟
– مطمئنی بچه شدن خوب است؟!

این دقیقاً همان چیزی‌ست که باید جوابی برایش پیدا کنیم. همه‌ی ما بارها و بارها آرزو کرده‌ایم کار و زندگی و گرفتاری‌های هرروزه را کنار بگذاریم و دوباره بچه شویم! همه‌ی ما با این شعر حسین پناهی که می‌گوید: چه غریبم روی این خوشه‌ی سرخ / من می‌خوام برگردم به کودکی… همذات‌پنداری کرده‌ایم.

کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها

همه‌ی ما آرزو کرده‌ایم که ای کاش یک ماشین زمان گیر بیاوریم و یک‌راست و مستقیم برگردیم به کودکی! انگار که نقطه‌ی امن ما روزهای بچگی‌ست! روزهایی که دغدغه‌ای نداشتیم و مدام در حال بازی و شادی بودیم.

و درست وقتی تا این‌جای زندگی با چنین تفکری جلو آمده‌ایم و حسرت بازگشت به کودکی روز به روز بیشتر روی دلمان مانده و سنگین‌تر شده، با کتابی مواجه می‌شویم که در قسمتی از آن، پیرمرد دانا زل می‌زند توی چشم‌هایمان و می‌پرسد: مطمئنی بچه بودن خوب است؟

شاید به خودمان بگوییم این دیگر چه سوال خام و نپخته‌ای‌ست. معلوم است که خوب است! که باز پیرمرد دانا می‌پرسد: به نظر تو بچه بودن به چه معناست؟ می‌خواهی یک نوزاد باشی و مدام وابسته و متصل به مادر؟!

و این گفتگو، این‌طور در کتاب ادامه داده می‌شود:

«خب به نظر من انسان در نوزادی می‌تواند به اوج شادی برسد.»
«چه‌طور؟ نوزاد ناآگاه است. به این سوالم جواب بده: فرض کن کسی که حتی یک لقمه غذا ندارد، نمی‌داند در کلبه‌ای که زندگی می‌کند، گنجی دفن شده‌است. او فقیر است یا ثروتمند؟»

همان‌طور که می‌بینید پیرمرد دانا سریع جواب نمی‌دهد. او پا به پای سوال‌های شما جلو می‌آید و سوال‌های بیشتری می‌پرسد و شاید راهنمایی اصیل و درست، همین ایجاد سوال کردن است!
هر سوال تازه، دریچه‌ای تازه به روی ما می‌گشاید و با هر سوال می‌توانیم مساله را از زاویه‌ی جدیدتری ببینیم و درک کنیم.

در ادامه، خلبانِ سقوط کرده در دل بیابان، جواب پیرمرد دانا را می‌دهد و می‌گوید:

«فکر می‌کنم چنین شخصی فقیر باشد. دست‌کم تا وقتی که گنج را پیدا کند یا حتی از وجودش آگاه شود!»
و بالاخره پیرمرد دانا با سوال آخر، ضربه‌ی نهایی را می‌زند!
او می‌گوید: «نوزاد هم همین‌طور! او چه‌طور می‌تواند شاد باشد درحالی‌که آگاه نیست و در اصل از خودش هم بی‌خبر است؟!»

می‌بینید؟ این سوال همان‌قدر که سوال است، جواب هم هست و تلنگری‌ست به روح پرسشگر ما که حواسش نبوده قرار نیست با آگاهی‌های امروزمان به کودکی برگردیم. یک بچه ممکن است صبح تا شب بازی کند و خوش بگذراند اما او هیچ درکی از این خوش‌گذرانی ندارد. او مثل همان کسی‌ست که از گنجی که در خانه‌اش پنهان شده، باخبر نیست!

ما در بزرگ‌سالی، شادی‌های اندک اما آگاهانه‌ای داریم. این است که شاید با خواندن این کتاب و جلو رفتن با خلبان، شازده کوچولو، پیرمرددانا و روایت‌هایش، بتوانیم ترس از بزرگسالی را کنار بگذاریم و از پنجره‌ی جدیدی به آن نگاه کنیم!

با شازده کوچولو برای بزرگترها، عقاید قبلی‌تان را به چالش بکشید

خواندنِ کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها ما را به خود واقعی‌مان نزدیک می‌کند. تعامل با ناخودآگاه را یادمان می‌دهد و کمک می‌کند قفل‌های بسته‌شده را یکی‌یکی باز کنیم.

این کتاب را که یک رمانک به حساب می‌آید و حجم کمی دارد، نشر خوب با ترجمه‌ی روانِ خانم فروغ کیان زاده به‌تازگی وارد بازار کرده است. اگر از به چالش کشیده شدن عقایدتان نمی‌ترسید، اگر از سوال‌های جدید استقبال می‌کنید و اگر دلتان می‌خواهد با یک گفتگوی قدرتمند با ناخودآگاهتان، مسیر موفقیت را پیدا کنید، خواندن ِ کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها را از دست ندهید!

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 81
دوست نداشتم: 42
میانگین امتیازات: 1.93

چاپ کتاب

5 دیدگاه در “شازده کوچولو برای بزرگترها

من هم با این بخش که نوزاد درکی از شادی نداره مخالفم و بنظرم میاد که نویسنده درکی از خودشناسی نداشته هرچند طبق تحربیات سیاسی که گفته شد داشته خوندن کتابش خالی از لطف نیست.
ولی واقعیت اینه این ما هستیم که درکی از شادی کودکانه نداریم نه اینکه کودک درکی از شادی نداشته باشه چرا که در کودکی بیشتر از هروقت دیگه ای در لحظه زندگی میکنیم و علت دلتنگیمون هم فرار از بدبختی ها و دغدغه های بزرگانمون میتونه باشه.
نویسنده میگه بزرگترها شادی رو آگاهانه درک میکنن ایا مطمئنین که این آگاهی مربوط به آگاه بودن از خود عمل و لحظه است یا اینکه در مقابل کلی سختی و بیچارگی ای که کشیدیم بیشتر قدر اون خوشی رو میدونیم و برای همین فکر میکنیم شادی بزرگسالی آگاهانه تره.

من با این بخش واقعا مخالفم
او می‌گوید: «نوزاد هم همین‌طور! او چه‌طور می‌تواند شاد باشد درحالی‌که آگاه نیست و در اصل از خودش هم بی‌خبر است؟!
اگر به راستی نوزاد یا حتی کودک از شادی کردن خوش هیچ آگاهی نداشت پس چه طور ما دلمان برای شادی های عمیق دوران کودکی تنگ شده است؟!
این یعنی ما شادی دوران کودکی را با دل و جان حس کرده ایم که الان دلمان برایش تنگ شدست واگر آن شادی را آگاهانه حس نمیکردیم الان دل تنگش نبودیم چون اصلا یادمان نبود!

همونجا ذکر میکنه اگر برگردید از اون شرایط لذت نمیبرید و اون شرایط شادی ناآگاهانه رنگ میبازه

به نظرم که حقیقت محضه ما زمانی که بچه بودیم با اون درک بچه بودیم و لذت هامون زودگذر بود و دلمون برای قبلتر از اون تنگ نمیشد اگه بخوایم به بچگی برگردیم با همون درک بازم چیزی نمیفهمیم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *