نشانک

عشق در روزگار وبا | معرفی + اینفوگرافیک

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

تقریبا همه‌ی ما گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی که در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، می‌شناسیم. نویسنده‌ای که سبکی واقع گرایانه و رئالیستی دارد. دو اثر بسیار مشهور و محبوب مارکز، صد سال تنهایی و عشق در روزگار وبا است که در ایران هم طرفداران بسیاری دارد.

عشق در روزگار وبا قبلا توسط مترجم‌های دیگر تحت عنوان‌های عشق سال‌های وبا و عشق در زمان وبا نیز ترجمه شده است. اما به تازگی (سال ۹۵) ترجمه‌ای دیگر از رمان عشق در روزگار وبا توسط کاوه میرعباسی وارد بازار کتاب شده است. این ترجمه برخلاف ترجمه‌های قبلی این کتاب، از زبان اصلی (اسپانیایی) انجام شده است که مزیت بسیار بزرگی است.

مارکز رمان عشق در روزگار وبا را به همسرش تقدیم کرده و در ابتدای کتاب جمله‌ای نوشته است که از همان ابتدا رمانی خواندنی و سراسر عاشقانه را به مخاطب مژده می‌دهد:

صد البته، تقدیم به مرثدس

در پشت جلد کتاب عشق در روزگار وبا آخرین جمله‌های کتاب آمده است:

نگاه ناخدا به سمت فرمینا داثا چرخید و بر پلک‌هایش نخستین بارقه‌های یخچه‌های زمستانی را تشخیص داد. سپس فلورنتینو آریثا را برانداز کرد، با سلطه خلل‌ناپذیرش بر خویش و عشق تهور‌آمیزش، و تردیدی دیر هنگام گریبانش را گرفت که باعث هراسش شد: آنچه حد و مرز نمی‌شناسد زندگی است نه مرگ.
ازش پرسید: «خب، جنابعالی خیال می‌کنید تا کِی می‌توانیم این رفت و برگشتِ مرده شور برده را ادامه بدهیم؟»
فلورنتینو آریثا پاسخ را از پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز پیش به اضافه شب‌هایشان در آستین داشت.
گفت: «تمام عمر»

خلاصه رمان عشق در روزگار وبا

موضوع این کتاب در مورد فلورنتینو آریثا و عشق او نسبت به فرمینا داثا است.

فرمینا داثا به همراه پدر و عمه خود به شهری بندری در حوزه کارائیب که نام آن در کتاب ذکر نشده است نقل مکان می‌کنند تا زندگی تازه‌ای را شروع کنند. در همین هنگام فلورنتینو آریثا که به همراه مادرش زندگی می‌کند در تلگراف‌خانه شهر مشغول به کار می‌شود.

یک روز وقتی برای رساندن تلگرافی به خانه لورنثو داثا وارد می‌شود، فرمینا داثا را می‌بیند و چنان عاشق او می‌شود که پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز بعد همچنان عشق او در وجودش شعله‌ور است.

در مقابل دکتر خوبنال اوربینو را داریم که برای شهر کارهای بزرگی انجام داده و بسیار محترم و شناخته‌شده است. روزی یکی از دوستانش علائم مقدماتی وبا را در دختری ۱۸ ساله مشاهده می‌کند و از دکتر اوربینو می‌خواهد که برود و او را معاینه کند. این اولین دیدار دکتر اوربینو با فرمینا داثا است. بعد از این دیدار لورنثو داثا توجه بیشتری به دکتر نشان می‌دهد و از او درخواست می‌کند بیشتر با هم وقت بگذرانند. در نهایت لورنثر داثا، دخترش فرمینا داثا را تشویق می‌کند تا همسر دکتر شود و…

در این میان فرمینا داثا هم ثبات احساسی چندانی ندارد. او تحت تاثیر عمه خود اسکولاستیکا داثا است که در زمینه روابط و احساساتش کمکش می‌کند. فرمینا تصمیم می‌گیرد همسر دکتر شود و به عشق فلورنتینو آریثا جواب ندهد. اما این تازه شروع داستان عشق در روزگار وبا است.

اما ماجرای ابتدای کتاب عشق در روزگار وبا در مورد یک خودکشی است. خودکشی که به خاطر فرار از پیری انجام شده است. این موضوع تعجب شخصیت‌های کتاب را به دنبال دارد که مگر آدم به خاطر فرار از پیری هم خودکشی می‌کند؟ آن‌ها فکر می‌کنند که خودکشی فقط باید به خاطر عشق باشد.

جملات ابتدایی رمان عشق در روزگار وبا این چنین است:

اجتناب‌ناپذیر بود: بوی بادام‌های تلخ همیشه تقدیر عشق‌های یک طرفه را یادش می‌آورد. دکتر خوبنال اوربینو آن را به مشام کشید…

[ لینک: معرفی کتاب شب مینا از گابریل گارسیا مارکز ]

سه رمان کوتاه و عشق در روزگار وبا

نگاهی به کتاب عشق در روزگار وبا

همان طور که در ابتدای مطلب هم اشاره شد، صد سال تنهایی و عشق در روزگار وبا از جمله معروف‌ترین کتاب‌های مارکز است و اینکه شما ابتدا کدام کتاب مارکز را بخوانید، نقش مهمی در علاقه‌مندی شما به این نویسنده دارد. پیشنهاد کافه‌بوک این است که اگر این دو کتاب را نخوانده‌اید، ابتدا عشق در روزگار وبا را بخوانید.

عشق در روزگار وبا به معنای واقعی کلمه یک داستان عاشقانه خوب است که به جرات می‌توان گفت هر خواننده‌ای از مطالعه آن لذت خواهد برد. شیوه‌ی استفاده مارکز از زمان در این رمان بسیار زیبا است. مارکز ابتدا تصویری از حال را به شما نشان می‌دهد، بعد گذشته را مرور می‌کند و کم‌کم زمان را جلو می‌برد تا دوباره به زمان حال برسد و بعد به سمت آینده حرکت کند.

شخصیت‌پردازی‌های این رمان از جمله‌ی بهترین‌هاست. توجه مارکز به شخصیت‌های اصلی کتاب بسیار دقیق است و نوشته‌های او از احساساتی که این شخصیت‌ها را دربرمی‌گیرد بی‌نظیر است. رفتار هیچ فردی را بیش از آنچه که باید شرح نمی‌دهد و به ماجراهای کتاب را درست و به اندازه تعریف می‌کند.

رمان با یک خودکشی که بسیار خواندنی تعریف می‌شود شروع و داستان کتاب مدام اوج می‌گیرد تا اینکه به انتهای کتاب می‌رسید. به شخصه فکر می‌کنم انتهای داستان عشق در روزگار وبا از جمله به یاد ماندنی‌ترین‌هاست. پیشنهاد می‌کنم حتما این رمان را بخوانید و از تک‌تک جملات آن لذت ببرید. این کتاب واقعا یک رمان عاشقانه قوی است.

در قسمت دیگری از پشت جلد عشق در روزگار وبا آمده است:

عشق در روزگار وبا روایت بیش از نیم قرن شیدایی است که تاماس پینچون درباره‌اش با وجد می‌گوید: «واقعا محشر است…»

درباره ترجمه این رمان

نکته مهم در مورد ترجمه عشق در روزگار وبا این است که از زبان اصلی ترجمه شده و همچنین در حین خواندن به راحتی می‌توانید مشاهده کنید که حذفیات کتاب کمتر است.

به گفته مترجم، سبک نگارش عشق در روزگار وبا خاص و در آن جمله‌های بلند و تودرتو بسیار زیاد وجود دارد که این موضوع در ترجمه‌های قبلی این اثر بزرگ به خوبی منتقل نشده است. باید بگم هنگام مطالعه متوجه نکته‌ای که مترجم اشاره کرده می‌شوید و می‌بینید که جملات تودرتو بسیار خوب ترجمه شده‌اند. پیشنهاد می‌کنم این کتاب را با ترجمه کاوه میرعباسی بخوانید و بذت ببرید. (اما به طور کلی، کتاب یک ویرایش جزئی لازم دارد که امیدوارم در چاپ‌های بعد انجام شود.)

[ لینک: کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر – نویسنده‌ای که مارکز به شدت تحت تاثیر او بوده است. (+]

قسمتی از متن کتاب عشق در روزگار وبا

اینفوگرافی رمان عشق در روزگار وبا

بر اساس این رمان یک اینفوگرافیک توسط کافه‌بوک تهیه شده است که در زیر می‌توانید آن را مطالعه کنید. این اینفوگرافیک به نحوی خلاصه قسمت‌های مهم و ماجراهای عشق در روزگار وبا است که شما می‌توانید با خواندن آن یک تصویر کلی از این رمان در ذهن داشته باشید.

توجه: اگر کتاب عشق در روزگار وبا را نخوانده‌اید و روی فاش شدن داستان کتاب حساس هستید، پیشنهاد می‌کنیم همه‌ی بخش‌های این اینفوگرافیک را مطالعه نکنید.

اینفوگرافیک کتاب عشق در روزگار وبا

[ لینک: اینفوگرافیک کتاب ۱۹۸۴ ]

قسمت‌هایی از متن عشق در روزگار وبا

در دوردست، آن سرِ شهرِ بنا شده در دوران استعماری، ناقوس‌های کلیسای جامع شنیده شدند که مومنان را به مراسم نیایش شامگاهی فرامی‌خواندند. دکتر اوربینو عینک هلالی‌اش با قاب طلایی را به چشم زد، و نیم نگاهی به ساعت جیبی بسته شده به زنجیر انداخت، که چهارگوش و ظریف بود و دریجه‌اش با فشردن یک تکمه باز می‌شد: نزدیک بود از مراسم عید گلریزان جا بماند.

هنگامی به دانایی می‌رسیم که دیگر به هیچ دردی نمی‌خورد.

از هفتِ صبح تک و تنها روی یکی از نیمکت‌های پارک کوچک که کم‌تر از همه به چشم می‌آمد می‌نشست، وانمود می‌کرد در سایه بادام‌بُن‌ها کتاب شعر می‌خواند، و منتظر می‌ماند تا چشمش به جمال دوشیزه دست‌نیافتنی روشن می‌شد، که با روپوش راه‌راه آبی، جوراب‌های زیر زانو، نیم‌چکمه‌های بندی مردانه و یک گیس کلفت مزین به روبان که پشت سرش تاب می‌خورد و تا کمرش می‌رسید، در مسیر مدرسه از آنجا می‌گذشت.

دکتر خوبنال اوربینو در بیست و هشت سالگی، بین مردهای مجرد، مقبول‌ترین و پرهواخواه‌ترینشان به شمار می‌آمد. پس از اقامتی طولانی در پاریس، که آنجا تحصیلات عالی پزشکی و جراحی را به پایان رسانده بود، به زادگاهش برگشته بود، و از همان لحظه‌ای که پای بر خشکی گذاشت به شکلی خیره‌کننده نشان داد که حتی یک دقیقه هم وقتش را در غربت تلف نکرده.

زن، به تنگ آمده از اینکه شوهر درکش نمی‌کند، برای جشن تولد ازش هدیه‌ای نامتعارف خواست: یک روز عوض او اداره خانه را بر عهده بگیرد. این درخواست به نظر مرد بامزه آمد و آن را پذیرفت، و عملا منزل را از اول صبح در اختیار گرفت. ناشتایی محشری تدارک دید، اما یادش رفت تخم‌مرغ نیمرو با مزاج زن سازگار نیست و شیرقهوه نمی‌نوشد.

عوض شده بود. در سیمایش از بیماری مهلک باب روز، یا هیچ بیماری دیگر، نشانی به چشم نمی‌خورد و مثل قدیم باریک اندام و ترکه‌ای بود، اما به نظر می‌رسید دو سالِ اخیر به قدرِ ده سالِ مشقت‌بار بهش سخت گذشته. موی کوتاه بهش می‌آمد، با چرخشی مانند بال کلاغ که بر گونه‌اش سایه می‌انداخت، اما دیگر رنگ آلومینیوم بود نه عسل، و برقِ چشمانِ قشنگِ گیرایش پشتِ عینکِ پیرزنی نیمه جان می‌نمود.

نخستین بار بود که، پس از نیم قرن، آن قدر نزدیک، روبه‌روی هم نشسته بودند و در آرامش و سرفرصت یکدیگر را آن طور که بودند می‌دیدند: دو آدم سالخورده که مرگ به کمینشان نشسته و هیچ نقطه مشترکی با هم ندارند مگر گذشته‌ای ناپایدار و کوتاه که دیگر به خودشان تعلق نداشت بلکه مال دو جوانِ گمشده در گذر زمان بود که می‌توانستند جای نوه‌شان باشند.

اگر ما بیوه‌ها یک امتیاز داشته باشیم این است که دیگر کسی نمانده بهمان امر و نهی کند و به جایمان تصمیم بگیرد.

در بلای سخت، عظمت و اصالت عشق بیشتر می‌شود.

[ لینک: سه رمان کوتاه از مارکز – ترجمه کاوه میرعباسی ]

معرفی رمان عشق در روزگار وبا

مشخصات کتاب

  • رمان عشق در روزگار وبا
  • نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
  • ترجمه: کاوه میرعباسی
  • انتشارات: کتاب‌سرای نیک
  • تعداد صفحات: ۴۶۸
  • قیمت چاپ سوم – ۹۶: ۳۸۵۰۰ تومان

نظر شما در مورد رمان عشق در روزگار وبا چیست؟


معرفی چند کتاب عاشقانه دیگر:

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

نقد و بررسی کتاب

قلم نویسنده

8

ترجمه

9

تاثیرگذاری و جذابیت کتاب

7

مشخصات ظاهری و قیمت

8

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 348
دوست نداشتم: 183
میانگین امتیازات: 1.9

چاپ کتاب

37 دیدگاه در “عشق در روزگار وبا | معرفی + اینفوگرافیک

با ترجمه استاد بهمن فرزانه خوندم و عالی بود ترجمش و لذت بردم کتاب کشش بالایی داره و رفت آمد داستان به گذشته و حال برام جذاب بود و خسته کننده نیست

۱_ چرا این قدر سایت خوبی دارین؟
۲_ چرا این قدر نقد هاتون عالیه؟
۳_ چرا ترجمه ی کاوه عباسی گرون تره این قدر ؟چه مزیتی داره یعنی این قدر نسبت به ترجمه ی فرزانه روون تر و بهتر هست؟

سلام و عرض ادم به تمامی عزیزان
این کتاب اولین کتاب عاشقانه در زندگی بنده بودش که من خونمش به دو دلیل که:
۱٫ استاد ادبیاتمون بهم پیشنهاد داد
۲٫ درون لیست ۱۰۰ کتاب که پیش از مرگ باید خواند پیدایش کردم.

چند نکته مثبت که درون این کتاب هست:
غیر قابل پیشبینی: از اون جهت که ذهن ادم در اوایل کتاب همیشه دنبال حدس زدن قصه هست باید گفت که ابدا اینطور نیست و هیچ چیزی را شما نمیتوانید پیشبینی کنین
به هیچ عنوان حوصله سر بر: بسیاری از افراد در اوایل کتاب خوانی برایشان مهم است که توصیفات کم باشند و بیشتر در بحر قصه باشند. نمیشه گفت توصیف در این کتاب نیست اما مارکز در تلاش بوده که نصف کار رو به ما بگه و مابقی رو خودمون متصور شیم. میتونم بگم بعضا اول کتاب یک اتفاقی اغاز میشود و در پایان صفحه بعدش اون ماجرا تموم میشود. این جهت اصلا کتاب برایتان حوصله سر بر نمیشود .

کتاب بسیار خوبی هست، شاید هر کسی خوشش نیاد ولی حتما پیشنهاد میکنم بشخصه در ۱۶ روز کتاب رو تموم کردم
ترجمه: کاوه میرعباسی

سلام.
عشق سال های وبا داستان خوبیه برای مردم امریکای لاتین. این نوع رفتار شخصیت ها در جامعه ی ما مورد پسند و قبول نیست. ولی برای مردم امریکای لاتین قابل باور و مسند است. البته مارکز قلم شیوایی دارد و قصه گوی ماهری است. من چهار ترجمه از این کتاب خواندم. اولی ترجمه یک خانم بود که الان یادم نیست. ولی ترجمه های آقای فرزانه و میرعباسی و خانم پردیس فتحی خوب بودند.

اصلا نتونستم ارتباط خوبی با داستان و روابط کتاب برقرار کنم
مولفه‌ی معروف این کتاب که همه جا دربارش تبلیغ و گفتگو میشه عشق هست خودشم در نوع خود خالص و متعالی. اما این چجور عشق بزرگیه که انسانی بتونه با این حد از تعدد رابطه اونو نگه داره
به نظر من عشق فقط روحی نیست جسمی هم هست اگر وافعا عشقی وجود داشته باشه جسمت هم تسخیر اون هست
اگر میگین فرهنگ اون کشوره من منتقدانه میگم اون فرهنگی که بگه عاشق باش با چند ده نفر هم رابطه برقرار کن بازم عشقت قابل احترامه و پاکی اصلا فرهنگ نیست

این تعداد رابطه رو اینجوری باید بهش نگاه کر فلورنتینو داثا برای فرار از عشق دوران بچگیش به فرمینا داثا به ده ها زن پناه برد که شاید بتونه ذره ای عشقش به فرینارو کم کنه و از یادش ببره اما باز میدید که برگشته سر خونه اول و جنون اون عشق از ذهنش بیرون نمیره به فردی که اولین بار عاشقش شدی فکر کن آیا بعد جدا شدن ازش و گذشتن یکی دوناه از اون موضوع و پیدا شدن سرو کله عشق جدید به اون فکر کردی؟ اصلا یادته چه شکلی بود؟ حالا تصور کن یک نفر با چندین نفر برای فراموشی عشق اولش رابطه داشته باشه اما بعد پنجاه سال هنوز که هنوزه قدرت فراموش کردنشو نداشته باشه

سلام
این کتاب در مورد عشق نیست
صرفا هوس بازی را نمایش داده
بسیار بسیار وقت تلف کن و بیهوده
این است سر و ته این کتاب

سلام و عرض ادب به اقای امید
جناب بنده این کتاب رو تا صفحه ۲۲۱ خواندم و به زودی برای اتمام این کتاب میرم
خواستم بهتون بگم که: با احتساب اداب و رسوم کشور هایی نظیر اسپانیا و مکزیک ( محل تولد نویسنده) شخصیت اصلی داستان کار چنان اشتباهی نکرده و باز هم هرجوره حساب میکنم فلورینتو همیشه به فکر فرمینا بود و این قضیه که تا پای گور هرگز تن به هیچ رابطه ای نباید میداد به شدت شعار گونه و غیر واقعی هستش

سلام ، کتاب از نظر توصیف کردن عالیه ، جزئیات ریز رو کامل توصیف میکنه و البته جزئیات مهم. در مورد داستان هم باید بگم شاید میخواسته تفاوت بین عشق واقعی و هوس رو بگه ، و اینکه عشق واقعی ماندگاره و پایدار. در صورتی که فلورینتو برای خاموش کردن اتش عشقش خودش رو مشغول ارتباط برقرای با زنای بیوه و… میکنه ، ولی همشون زودگذرن و عشق واقعی همان عشق به فرمینا ،
میشه گفت عشق فقط در مورد ارتباط با زوج مخالف نیست. شما هم اگر واقعا عاشق حرفه و شغلت باشی ، بازنشستگی برایت اهمیتی نداره و احتمالا در هنگام انجام اون کار جونتو از دست میدی یا هیچوقت ازش دلسرد نمیشی حتی اگر دستمزدتو ندن.

با نظر شما موافقم…
با وجودِ اینکه با ششصدتا زن ارتباط جنسی و عاطفی برقرار کرد اما هیچکدوم برای لحظه ای جایگزین عشقش نشدن و ثانیه ای از فکر فرمینا دورش نکردن… هوس زودگذره اما عشق پایداره ،همونطور که پنجاه و سه سال صبر کرد و تلاش کرد تا بالاخره به عشقش رسید.
اما در کل به نظر خود من عشق متعالی و برتر جوریه که حتی بهت اجازه نمیده به کسی نزدیک شی یا رابطه ی جسمانی برقرار کنی اما خب مدام در حال رابطه ی جنسی بود با بیوه زن ها و چند تا موضوعی که منُ اذیتم کرد یکی ارتباطش با دختر ۱۴ساله بود که سصت یال و خورده ای اختلاف سنی داشتن و در واقع پدوفیلی و کودک ازاری بود ،یکی دوتا دختری که به خاطرش مُردن و ککش هم نگزید حتی،یکی ارتباطی که با زنای متاهل داشت اون هم سالهای طولانی … اینکه خیانت زنای متاهل به شوهرشون اینقدر عادی و معمولی بود هم متعجبم کرد هم رقت انگیز بود به نظرم.
اما به طور کلی این یه موضوع تقریبا عادی تو کتابای مارکزه ،تو صدسال تنهاییش هم مدام خیانت و رابطه ی جنسی و رسوایی و فرزندای نامشروع و… تا جالایی که من واقعا حالم داشت بهم میخورد و دچار تهوع شده بودم از این حجم از بی بند و باری.
در کل سبک نوشتار داستان ،پرداختن به جزئیات،روند داستانی،جملات و… همه به نحوی عالی بودن.
و باعث شد مدام به این فکر کنم که ایا امکان پذیره انسان تا بهبوبه ی پیری و مرگش دیوانه وار عاشق کسی باشه که هرگز بهش نرسیده ؟!و میشه اینقدر جنون امیز کسی که تو رو طرد میکنه و نادیدت میگیره در تمام لحظات زندگی دوست داشته باشی و سعادت زندگیت رو در وجود اون ببینی؟واقعا یعنی عشق اینقدر زندگی ادم رو تحت تاثیر قرار میده که همه چیز و همه کس و خوشبختیت تو اون یه نفر خلاصه شه و این چنین به جنون بکشت؟!
و چرا عشق تا این حد با غم،حسرت،اندوه و مازوخیسم همراهه…
خیلی جاها دلم سوخت واسش،اخه مگه میشه ادم تمام برنامه های زندگیش رو حتی موفقیت هاشُ به امید و به خاطر معشوقه ای که در کنارِ یکی دیگس;بچینه یا فدا کنه…
به نظر من عشق ارزش اینهمه فداکاری و انتظار نداره:)

بنظرم عشق با معنای حقیقیش ارزش فداکاری و انتظار داره اما در این داستان عشق حقیقی وجود نداشت چرا که فردی که عاشق باشه خائن و دروغگو نیست این ترسی بود که شخصیت اول داستان همیشه داشت که مبادا فرمینا از خیانت هایش پی ببره و در آخر هم به فرمینا دروغ گفت که دست نخورده باقی مونده..
این جنون ناشی از خواستنه نه عشق ، عشق هرگز با خیانت و دروغ آمیخته نیست و اگر بود عشق نیست هوسه..
همانطور هم که دیدیم فلورینتینو با وجود کنار فرمینا بودن برای امریکانو اشک میریزه و پی به دوست داشتن اون هم می‌بره..

و این موضوع که پنجاه و سه سال طول کشید و فرمینا رو از یاد نبرد علتش باز هم عشق نیست این خاصیت انسانه که از هرچیزی که به شدت منع بشه به سمتش بیشتر متمایل میشه ..موانع هم برای فلورنتینو ابتدا پدر فرمینا و چند سال دوری بود و بعد خود فرمینا و درنهایت وجود دکتر اوربینو…

و روند داستان کاملا نشون میداد که اگر امریکانو خودکشی نمی‌کرد امکان رابطه برقرار کردن دوباره فلورنتینو با امریکانو وجود داشت حتی اگر فرمینا همسرش میبود..

اگر جای فلورنتینو می‌بودم و یک عاشق واقعی و با همون فرهنگ بجای روابط بی شمار تنها یک معشوقه که هم دوست و هم رازدار خودم باشه اختیار میکردم و شرایط خودم رو بهش توضیح میدادم و باهاش زندگی میکردم تا زمانی که امید وصال به عشق حقیقیم باشه..و درنهایت هم به فرمینا دروغ نمیگفتم.

با وجود بیان و روند جذاب داستان در کل کتابی نبود که ارزش جزو صد کتاب برتر بودن رو داشته باشه کتابهای خیلی بهتری بجای این کتاب می‌تونست در این لیست قرار بگیره..

این کتابو تازه تموم کردم،با ترجمه ى بهمن فرزانه، به نظرم فوق العاده بود، با تموم وجودم تو کل کتاب عشق رو احساس کردم، به نظرم منصفانه نیست که این کتاب رو با کتابهاى ایرانى مقایسه کنیم و اونو منحرف کننده بدونیم، باید فرهنگ هر کشور رو در نظر گرفت
اول کتاب مردى رو داریم که به خاطر رسیدن پیرى خودکشى میکنه و آخر کتاب مردى که با وجود رسیدن علائم پیرى، تازه مسیر عشق رو آغاز میکنه و به نظرم این مقایسه فوق العاده بود

سلام بعد از خواندن کتابهایی که برای کشورهای دیگه و باطبع فرهنگهای دیگه هست به این نتیجه میرسم که چقدر در کشور ما و نیاکان ما عشق پاک و زلال تعبیر شده و چقدر به خودم و نجابت مردم کشورم میبالم. با خواندن کتاب عشق در روزگار وبا چیزی که به چشم میخورد اصلا عشق نبود مردی که با تمام بیوه های شهر و زنان شوهر دار رابطه برقرار میکرد و حتی در خاطراتش تجاوز به مستخدمه اش بود و در سن ۷۰ سالگی با دختر بچه رابطه برقرار میکرد و هنوز خودش رو دست نخورده میدونست و عاشق به نطرم تهوع انگیز بود

کافه بوک لطفا جواب سوال من رو بدید تا تکلیف من روشن بشه.چرا ترجمه میرعباسی نسبت به ترجمه مرحوم فرزانه ۷۰ صفحه کمتره؟اگه سانسور شدست بگید برای فرزانه رو بگیرم.

دوست عزیز – تفاوت صفحات دو کتاب به عوامل زیادی بستگی داره و ما خط به خط این دو ترجمه رو مقایسه نکردیم تا بدونیم وضعیت سانسور چطور است.

سلام ، من به تازگی این کتاب رو تموم کردم ،به نظر من از این کتاب به عنوان یه کتاب عاشقانه نمیشه یاد کرد به چند دلیل : عشق بین دکتر و فرمینا مبهم بود معلوم نبود با عشق ازدواج کردن یا هر کدوم از سر خودخواهی و موقعیت همدیگه ( دکتر بخاطر نجابت و غرور فرمینا و فرمینا هم بخاطر موقعیت اجتماعی دکتر ) ، عشق بین فرمینا و ترانزیتو ، فرمینا که از سفر اجباری با پدرش بازگشته بود و به قولی دنیا دیده شده بود از دیدن ظاهر فلورینتو به وحشت افتاد و عذرش رو خواست و فلورینتو به خودش قول داده بود نجیب و پاک بمونه تا زمان رسیدن به فرمینا تا اینجا قبول دارم داستان واقعا عاشقانه بود ولی بعد از ازدواج فلورینتو عشق اون رو بین زن های دیگه تقسیم کرد البته نویسنده این جمله رو متذکر میشه که در عین واحد میشه عاشق چند نَفَر باشی ولی با توجه به این که از این کتاب به عنوان یه کتاب عاشقانه یاد میکنن این سخن منافات داره با عشق پاک و دست نخورده که قرار بود رقم بخوره و در آخر اینکه اکثر شخصیتهای کتاب این رو نشون دادند که علیرغم بودن با کسی که ادعا میکنی عاشقشی عشق پنهانی در قلب شون وجود داره که به نظر من این نوعی خیانت محسوب میشه در آخر کتاب میخونیم فلورینتو با تمام علاقه ای که به فرمینا داشته آخر سر میره تو تنهایی خودش و برای آمریکانو گریه میکنه و میفهمه که دوسش داره

درود.ترجمه کاوه میر عباسی از این کتاب متن کامل هست یا نه؟چون ترجمه بهمن فرزانه ۵۴۲ صفحه است ولی ترجمه میرعباسی ۴۶۸ صفحه.یعنی ۷۰ صفحه کمتر مشکل چی هست اینجا؟؟؟

کتاب خوبی بودالبته خیلی بادیدگاه ایرانی ما فاصله داشت درمورد عشق وازدواج..عاشقی که با هرکس عشق میکند…جزئیات وتوصیفات وتوضیح فرهنگ خرافاتی ووضعیت جامعه درسالهای وبا بسیارطولانی وگاهی حوصله سربراست..ولی همین که کتاب راتااخرخواندم نشان دهنده سرگرم کننده بودن ان است ولی به آن نمره عالی نمی دهم.

کسی هست ک آخرشو کانل متوجه شده باشه؟!! لطفا برام توضین بده ک اخر کتاب چیمیشه

یکی هز مزخرف ترین کتابهایی بود که خوندم…داستان جالبی نداشت…فلورنتینو هم که کلا یا بچه باز بود یا با در و دیوار و لل ه و دله رابطه داشت ادعای عاشقی هم میکرد حال ادم و بهم میزد رمانهای اروپایی و مخصوصا انگلیسی رو ترجیح میدم

با سلام و تشکر از سایت عالیه کافه بوک
من هرگز کتاب نمی خوندم تا وقتی با این سایت آشنا شدم و شروع به خوندن کتاب خوب کردم، تجربه ی واقعا لذت بخشی هستش
در مورد این کتاب بگم که ترجمه ی آقای فرزانه رو خوندم و مورد پسندم بود، کتاب خوبی بود.

اصلا از کتاب خوشم نیومد …قلم نویسنده در در ب تصویر کشیدن برای ذهن خواننده عالیه ولی محتوای کتاب بسیاااار بد من نپسندیدم

گرچه قلم نویسنده بسیار قویست و جزییات وتوصیفات قابل ستایش ولی خود داستان اصلا جالب نیست بعضی توضیحات بسیار خسته کننده ست در کل این کتاب چیزی برای گفتن نداره و کتابی نیست که در ذهن موندگار بشه

این کتاب رو تا اخر خوندم فقط به خاطر اینکه با اطمینان انتقاد کنم ازش. به نظرم قلم نویسنده خیلی خوب بود ولی داستان جالبی نداشت. فلورنتینا از اول داستان تا اخر با هر کسی که بهش نگاه میکرد رابطه داشت و ادعای عاشقی هم داشت. چندین جا از کتاب هم تفکر سکسیستی نویسنده اذیت کننده بود. کتاب جالبی نبود.

احساسم این است که ترجمه آقای فرزانه بهتر وروان تر هست. وهمچنین پایداری به متن کتاب.
اقای میر عباسی سعی زیادی داشتند بر ادبی تر شدن ترجمه.
ترجمه های پیشین ایشان از کتاب های مارکز به خصوص کتاب: خاطرات دلبرکان غمگین من( خاطرات روسپیان سودازده ی من) بیانگر این موضوع هست.

البته این صرفا نظر شخصی بندست. شاید درست نباشد.

محشر بود
باهاش زندگی کردم
و البته صد سال تنهایی
نویسندگان آمریکای لاتین عالین

من این رمان با ترجمه بهمن فرزانه خوندم و به نظرم یکی از بهترین رمانی هایی که تو عمرم خوندم،بعد گذشت سالها دوباره دارم میخونم وهربار غم فلورینتو آریثا رو بیشتر حس میکنم، رمان های مارکز عالیه از صدسال تنهایی که بگذریم پاییز پدر سالار و زیباترین غریق جهان بی نظیرند

سلام
میخواستم بدونم امکان سفارش کتاب های معرفی شده در سایتتون هست یا باید از جای دیگه تهیه کنم؟
با تشکر از سایت خوبتون

سلام. کافه بوک فقط کار معرفی کتاب انجام میده.
با احترام

آیا نوع کاغذ این ترجمه از نوع قهوه ای رنگ (بالک یا سوئدی) هست یا اینکه از نوع کاغذ سفید هست؟ ممنون

چاپ سوم این کتاب کاغذ سفید است اما این امکان وجود دارد که در چاپ های بعدی از کاغذ بالک استفاده شده باشد.

با سلام. به نظرم بارزترین نکته ی این رمان پویایی و مانایی عشق در گذر زمان و استوار شدن آن است. توصیف شخصیت ها و فضاهابه قدری جذاب و گیرا بود که امکان ارتباط با داستان را بیش از پیش فراهم میکرد. هر چند برقراری ارتباط با بعضی قسمت های داستان به دلیل تفاوتهای فرهنگی کمی دشوار به نظر میرسید اما در کل پیام اصلی داستان به خوبی منتقل میشود.

سلام بهترین ترجمه این کتاب از کدوم مترجمه ؟

به اعتقاد ما، ترجمه کاوه میرعباسی ترجمه خوبی است. هم جدیدتر است و هم از زبان اصلی ترجمه شده است. به علاوه کاوه میرعباسی مترجمی کاربلد و قابل اعتماد است.

قسمت اینفوگرافیک ها خیلی خوبه… لطفا ادامه بدید و بازهم از این اینفوگرافیک ها درست کنید

با سلام واقعا عالی هستید. این نمره دادن جدیدتون هم عالیه سپاس

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *