داستان نویسی

قمارباز

https://www.iranketab.ir/

رمان قمارباز با عنوان فرعی «از یادداشت‌های یک جوان» اثری از نویسنده بزرگ روسی، فیودور داستایوسکی است که سروش حبیبی آن را از روسی ترجمه کرده است.

داستایوسکی این رمان را در شرایط خاصی نوشته است و منتقدان آن را نوعی خودزندگی‌نامه نیز تلقی می‌کنند.

معمولا وقتی اسم داستایوسکی را می‌شنویم، شاهکارهایی مانند جنایت و مکافات، ابله، شیاطین و برادران کارامازوف در ذهن ما خطور می‌کند. اما کتاب قمارباز هم در نوع خود شاهکاری بی‌مانند است.

خلاصه داستان قمارباز

ماجرای این رمان از زبان یک معلم جوان نام الکسی ایوانویچ روایت می‌شود و کتاب قمارباز در واقع یادداشت‌های اوست. ایوانویچ معلم سرخانه بچه‌های یک ژنرال روسی است. ژنرالی که با سهل‌انگاری ثروت خود را به باد داده و اکنون در هتلی در یک شهر اروپایی اقامت دارند. شهری که به رولتن‌بورگ نیز معروف است. رولت به معنی چرخ بخت است و نمادی برای قمار و قمارخانه محسوب می‌شود.

همان‌طور که گفته شد، ژنرال ثروت خود را از دست داده و اکنون مبلغ قابل توجهی به یک فرانسوی بدهکار است و تنها امید او برای پرداخت این بدهی، ارثی است که در صورت مرگ مادربزرگ به او خواهد رسید. ژنرال تحت فشار عجیبی است و مرد فرانسوی – مارکی دو گریو – افسار او را در چنگ دارد. در همین حال به نظر می‌آید که مارکی دو گریو، مخفیانه با نادختری ژنرال – پولینا الکساندرونا – روابطی دارد.

در کنار این داستان، ماجراها و شخصیت‌های دیگری هم وجود دارد. معلم جوان خانه ژنرال، که جوانی ساده، خوش‌باور و عین حال زبان‌دراز است عاشق نادختری ژنرال یعنی پولینا است. در حدی که حاضر است برای او هر کاری انجام دهد، حتی حاضر است خودکشی کند. پولینا دقیقا همان چیزی است که مانع جدا شدن الکسی ایوانویچ از خانواده ژنرال می‌شود.

حال عجیبی داشتم. کلافه شده بودم. گیرم تا وسط غذا مثل همیشه با خود کلنجار می‌رفتم. در دل می‌گفتم: «چرا دنبال این ژنرال افتاده‌ام؟ حال آن‌که می‌بایست مدت‌ها پیش، او و دارودسته‌اش را گذاشته، و پی کار خود رفته باشم.» گاهی نگاهی به پولینا الکساندرونا می‌انداختم، اما او ابدا اعتنایی به من نمی‌کرد. (قمارباز – صفحه ۱۱)

میان ما رابطه‌ی عجیبی برقرار شده است که با توجه به نخوت و نفرتی که در رفتارش نسبت به همه آشکار است از بسیاری جهات برای من نامفهوم است. مثلا می‌داند که من دیوانه‌وار دوستش دارم و حتا اجازه می‌دهد که از این عشق سودایی برایش حرف بزنم. و البته هیچ‌چیز بیش از همین آزاد گذاشتن من، که بی‌هیچ مانع یا ملاحظه‌ای از عشق خود با او حرف بزنم، گواه نفرتش از من نیست. (قمارباز – صفحه ۲۹)

پولینا یکی از شخصیت‌های کلیدی رمان قمارباز است. او با افراد مختلف کتاب، روابط مرموز و عجیبی دارد و در این میان بیشتر از همه این معلم جوان را دست می‌اندازد و از او در جهت منافع خود استفاده می‌کند. به او پول می‌دهد تا قمار کند و پولی که احتیاج دارد را برایش فراهم کند و…

در طرف دیگر داستان، ژنرال هم با همه بی‌لیاقت بودنش دل‌باخته ماموزل بلانش است. کسی که عاشق پول است و فکر می‌کند با مرگ مادربزرگ، ژنرال به ثروت هنگفتی خواهد رسید و بنابراین کاملا به او چسبیده است.

اما در قمارباز هیچ چیز آن‌طور که انتظار می‌رود پیش نمی‌رود. مادربزرگ ناگهان از روسیه می‌آید و به شکل عجیبی عاشق قمار می‌شود و…

[ لینک: رمان جنایت و مکافات اثر داستایفسکی ]

معرفی کتاب قمارباز

درباره قمارباز

نوشتن از قمارباز سخت است. همه‌ قسمت‌های کتاب، همه شخصیت‌ها و همه اتفاقات طوری هستند که خواننده کاملا به فکر فرو می‌رود. مدام در پی این است که منظور و هدف نویسنده را درک کند. چرا این شخصیت به شکل مشخص این کار را انجام داد؟ چرا این دیالوگ در اینجا گفته شد؟ هدف از آن کار چه بود؟ و بسیاری از سوالات دیگر که جز با خواندن دوباره و سه‌باره جملات و پاراگراف‌ها جوابی به دست نخواهد آمد.

چیزی که در قمارباز واضح و مشخص است، این است که رفتار هیچ‌کدام از شخصیت‌ها، درست مانند چرخ بخت، قابل پیش‌بینی نیست. در هنگام قمار، ممکن است با انتخاب رنگ قرمز چندین و چند بار برنده شوید، ممکن است ۵ بار پشت سر هم پول خوبی به دست آورید اما برای بار ششم هیچ چیز معلوم نیست. در کتاب هم ممکن است چند رفتار خاص از شخصیت‌ها را حدس بزنید اما درک کردن واکنش بعدی آن‌ها خارج از تصور است.

شاید پیام اصلی کتاب قمارباز همین باشد. اینکه رفتار آدم‌ها و انتخاب‌های آنان درست شبیه قمار است. اینکه زندگی در کل شبیه قمار است و شما هرگز نمی‌دانید چه چیزی در انتظارتان است. از بین گزینه‌های مختلف یکی را انتخاب می‌کنیم چون احساس می‌کنیم درست است و به موفقیت می‌انجامد، اما در عین حال می‌‌بینیم که زندگی چیز دیگری را برایمان انتخاب کرده است. شانس‌مان را در جای دیگری امتحان می‌کنیم چون فکر می‌کنیم کار درست همین است و مشخص می‌شود که حق با ماست و احساس می‌کنیم که زندگی روی خوشی به ما نشان داده است.

یکی دیگر از موضوعات مهمی که در کتاب دیده می‌شود، بحث رفتار آدم‌ها نسبت به پول و کسی که پول دارد، می‌باشد. این موضوع به زیبایی در کتاب نشان داده شده و داستایوسکی با به اوج رساندن برخی شخصیت‌ها رفتار اطرافیان را تشریح می‌کرد. و بعد با حقیر کردن همان شخصیت روی دیگر آدم‌ها را به خواننده نشان می‌داد. بی‌جهت نیست که کتاب‌های داستایوسکی را بهترین کتاب‌های روانشناسی و تحلیل رفتار آدم‌ها نامیده‌اند.

نکته قابل توجه دیگری در مورد کتاب قمارباز ترجمه آن است. سروش حبیبی ترجمه عالی و بسیار جذابی از این کتاب تقدیم مخاطب می‌کند که از آن لذت خواهید برد. در قسمت‌های مختلف وقتی شخصیت‌های کتاب به زبان فرانسوی صحبت می‌کند، همان دیالوگ‌ها که در متن کتاب روسی هم به زبان فرانسوی آورده شده‌اند، در ترجمه هم به فرانسوی آورده شده و ترجمه آن در پاورقی نوشته شده است. همین موضوع باعث می‌شود به ترجمه احساس خوبی داشته باشید.

در نهایت اینکه، در این مطلب تلاش کردیم یک معرفی کتاب قمارباز را ارائه کنیم اما شما اگر به نقد دقیق و نکته‌ به نکته کتاب علاقه دارید، می‌توانید کتاب قمارباز با نه تفسیر را که توسط حمیدرضا آتش‌برآب ترجمه شده است بخوانید.

[ لینک: رمان بینوایان – همراه با اینفوگرافیک ]

جملاتی از متن رمان قمارباز

آخر با جیب خالی که نمی‌شود قمار کرد. آدم باید پولی داشته باشد که ببازد. (قمارباز – صفحه ۸)

ابتدا همه‌چیز به‌نظرم بسیار کثیف می‌رسید، اخلاقا پلید و سیاه. منظورم ابدا ده‌ها و صدها پول‌جوی بی‌قراری نیست که دور میز رولت جمع می‌شوند. من در میل مردم به بردنِ هر چه سریع‌تر پول هیچ‌چیز ناپاکی نمی‌بینم. من حرف آن مدعی را یاوه می‌شمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق می‌دهد و در جواب کسی که در توجیه بازی خود عذر می‌آورد که «کلان بازی نمی‌کنم»، می‌فرماید: «دیگر بدتر! زیرا این نشان حقارت حرص است.» انگاری حرص حقیر و طمع بلندهمتانه باهم فرقی دارند. (قمارباز – صفحه ۲۳)

قدر پول باید به اندازه‌ای نزد یک جنتلمن ناچیز باشد که نبودش نتواند آرامش او را برهم زند. (قمارباز – صفحه ۲۵)

نزدیک بیست و پنج سال دارد. بلندبالاست، با شانه‌هایی زیبا و گردن و سینه‌ای دل‌فریب. رنگ پوستش گندم‌گونی است زرینه و گیسوانش مثل قیر سیه و به قدری پُرپشت، که برای زلف‌آرایی دو نفر کافی می‌بود. تخم چشمانش سیاه و سفیدی‌شان زردرنگ است. نگاهش گستاخ است و دندان‌هایش درخشان مثل مروارید. لب‌هایش همیشه سرخ کرده‌اند و تنش همیشه بوی مشک می‌دهد. لباس‌هایش چشم‌گیر است و فاخر و سنجیده و بسیار با سلیقه. پاها و دست‌هایش از ظرافت حیرت‌انگیزند اما صدایش کلفت است و ناصاف. (قمارباز – صفحه ۳۳)

ابتدا بیست فردریک طلا روی زوج گذاشتم و بردم. همین بازی را تکرار کردم و باز بردم. این کار دو سه‌بار تکرار کردم. گمان می‌کنم که ظرف پنج دقیقه مبلغِ بردم به چهارصد فردریک طلا رسید. بهتر بود که همان وقت دست از بازی بکشم و کازینو را ترک کنم. اما احساس عجیبی در دلم پیدا شده بود. انگاری می‌خواستم تقدیر را به عرصه بخوانم، سربه‌سرش بگذارم. تلنگری به آن بزنم یا به آن دهن‌کجی کنم. (قمارباز – صفحه ۳۷)

پول برای چه می‌خواهم؛ چه‌طور برای چه؟ پول همه‌چیز است. (قمارباز – صفحه ۴۷)

پرنده را از پروازش می‌شناسند، آدم را از کارهایش! (قمارباز – صفحه ۱۱۲)

اگر از گرگ می‌ترسی جنگل نرو! (قمارباز – صفحه ۱۱۳)

کسی که در این راه قدم گذاشت به آن می‌ماند که با سورتمه‌ای از سراشیب برف‌پوش کوهی فرو لغزد. پیوسته به سرعتش افزوده می‌شود. (قمارباز – صفحه ۱۴۹)

گاهی فکری عجیب، خیالی واهی، و به‌ظاهر سخت از واقعیت دور، در ذهن آدم چنان قوت می‌گیرد که آدم آن را معقول و عملی می‌پندارد، سهل است، در صورتی که با میلی شدید و سودایی همراه باشد ممکن است آن فکر را امری ناگزیر و محترم و مقدر بشمارد، چیزی که ممکن نیست حقیقتا شدنی باشد. شاید کار از این هم فراتر رود. (قمارباز – صفحه ۱۶۷)

من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و «انسان» را، تا هنوز کاملا در من تباه نشده، کشف کنم. (قمارباز – صفحه ۲۰۳)

جداً وقتی آدم در کشوری بیگانه، دور از وطن و کس‌وکارش، تنهاست و نمی‌داند که همان روز چه خواهد خورد، و می‌خواهد آخرین گولدن خود را، آخرینش را، به خطر اندازد، احساس عجیبی دارد. اما خطر کردم و بُردم و بیست دقیقه بعد با صد و هفتاد گولدن در جیب از کازینو بیرون آمدم. این یک واقعیت است. گاهی آخرین گولدن چه کارها می‌کند! اگر شکستم را پذیرفته بودم، اگر جرئت تصمیم نمی‌داشتم چه شده بود؟ (قمارباز – صفحه ۲۱۵)

[ لینک: رمان زوربای یونانی ]

قمارباز با ترجمه سروش حبیبی

مشخصات کتاب

  • عنوان اصلی: قمارباز
  • عنوان فرعی: از یادداشت‌های یک جوان
  • نویسنده: فیودور داستایوسکی
  • ترجمه: سروش حبیبی
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۲۱۵
  • قیمت چاپ پنجم – پاییز ۱۳۹۵: ۱۷۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: سروش فتحی

نظر شما در مورد کتاب قمارباز چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید نظرات خود را با ما و همه‌ی کاربران کافه‌بوک در میان بگذارید.


» معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر چشمه:

  1. رمان جزء از کل
  2. رمان پروژه‌ی خونین او
  3. کتاب هنر شفاف اندیشیدن
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 549
دوست نداشتم: 318
میانگین امتیازات: 1.73

انتشارات متخصصان

63 دیدگاه در “قمارباز

ترجمه آتش بر آب بگیرم یا سروش حبیبی

من خودم اول ترجمه استاد سروش حبیبی گرفتم و خوندم خیلی خوب بود بعد آتش برآب هم خریدم که با اون ترجمه هم بخونمش
در ضمن ترجمه آتش برآب نه تفسیر هم ضمیمه کتاب داره

درود .ترجمه سروش حبیبی.

ترجمه آتش برآب رو خوندم خوب بود و از داستان لذت بردم اما تفاوتش با ترجمه سروش حبیبی تا جایی که میدونم مثل اینکه سروش حبیبی قسمتهای آلمانی و فرانسوی متن رو ترجمه نکرده برا همین از آتش بر آب رو خریدم و ترجمه عالی بود نه تفسیر هم در آخرش اورده بود که خوندنشون پیشنهاد میشه در کل ترجمه آتش براب بهتر از سروش حبیبی هست فقط تنها نکته اینه میزان سانسور دو کتاب رو ازش اطلاعی ندارم

سلام
من چند مدل کتاب قمار باز و دیدم حتی کتاب دو جلدی خیلی قطور
ترجمه سروش حبیبی حدودا ۲۰۰ صفحست که بهترین ترجمه است
داستان چیه واقعا؟!
اون ۲ تا جلد چی داره واسه گفتن که تو ترجمه اقای حبیبی نیست؟!

سلام و درود
ترجمه سروش حبیبی از نظر من واقعا عالی بود. جوری که عاشق کتاب قمارباز شدم و بیشتر مشتاق خواندن دیگر آثار فئودور داستا، چون برگردان از زبان اصلی کتاب هست واقعا بی نظیره، خواننده رو غرق در داستان و کتاب می کنه.
کتاب خوون باشید.

سلام و عرض خسته نباشید.
ترجمه ی صالح حسینی چگونه است؟

من اون روهم دوست داشتم. کلا نشر نیلوفر رو هم بیشتر میپسندم

دقیقا منم اصلا ترجمه جلال آل احمد رو نوصیه نمیکنم خیلی خیلی گنگ ومبهمه آدم هیچی متوجه نمیشه ازش خیلی خیلی افتضاح ترجمه شده

ببخشید ترجمه آقای آتش بر آب بهتر نیست؟

با احترام سلام

ترجمه آل احمد خیلی گنگه وقتی شروع کردم احساس کردم خودم متوجه نمیشم تحقیق کردم نه مشکل از سبک ترجمه هستش الآنم نمی خواهم ایراد بگیرم از استاد جلال آل احمد ولی اگر دقت کنی ترجمه انگار برای خودش که. بفهمه ترجمه کرده

ترجمه های جناب آل احمد زیاد شنیدم که به شدت بده. درسته نویسنده خوبیه اما دلیل نمیشه که مترجم خوبی هم باشه. بهتره از مترجم های معروف تر و ثابت شده تر بخونیم

نویسنده برای نوشتن کتاب خیلی عجله داشته.فصل ۱۵ رو هم در نسخه ای که من داشتم حذف شده انگار روابط بلانش با آلکسی بوده که سانسور شده.
من ترجمه جلال آل احمد رو دوبار خوندم تا چیزی دستگیرم شد.البته ویراستاری کتاب هم خیلی بد بود.

کتاب را با ترجمه جلال آل احمد شروع به خوندن کردم ولی واقعا ترجمه سخت و غیر دلچسب و غیرجذابی بود تو نت سرچ کردم فهمیدم‌استاد سروش حبیبی ترجمه فصیح تری از این کتاب با نشرچشمه انجام داده که خوب اگه از اول میدونستم هرگز با ترجمه جلال نمیخریدم.

سلام
من این کتاب را یکبار خوندم.کتاب خوب و دشواری بود.ولی در شش روز این کتاب را خواندم
معنی های دشواری داره.و اصطلاح های سخت روسی مانند(بابوشکا)یعنی مادر بزرگ
اگر وقت داشته باشم کتاب آرزوهای بزرگ از چالز دیکنز را هم می خونم
به امید دیدار

ترجمه جلال آل احمد رو خوندم جملات و متن کتاب سخت بود در کل برای خوندنش اذیت شدم کتاب روابط و رفتارهای گنگی داشت خیلی چیزا نامعلوم بود

سلام جلال از ترجمه فرانسه به فارسی ترجمه کرده ولی آقای حبیبی از روسی به فارسی مطمعنا ترجمه سروش بهتر هست چون از زبان اصلی ترجمه شده و لازم به ذکر است که جلال آن زمان تازه فرانسه آموخته بوده

منم با ترجمه جلال خوندم و برام دشوار بود، اما معتقدم اشکال از ایشون نیست. نباید جلال آل احمد رو با سروش حبیبی مقایسه کرد. ترجمه آل احمد متعلق به هفتاد سال پیشه و اون زمان ادبیات به مراتب سختتر و نامفهوم تر از الان بوده. ترجمه جلال فرزند خلف زمان خودشه، و او مقصر نیست.

بنظرم آل احمد با این ترجمه نیمی از اعتبار خودش رو بر باد داد…ال احمد انسان فرهیخته ی و با سوادیه ،ولی امروز فهمیدم اشتباهات بزرگان با اشتباهات ما مردم عادی تفاوت چندانی نداره…جناب ال احمد ترجمه کار تو نیست چرا انجام میدی .تمام ترجمه هات ایراد دارند ـ داستایوفسکی فقط با سروش حبیبی معنا داره ـ دوستی گفته گنگ خوبه ـ اخه چرا گنگ؟ خوبه؟ گنگ در پاره ی از موضوعات خوبه ولی ن در ترجمه اشتباه ال احمد که فکر کنم خیلی جاها برداشت ما اشتباه میشه از کتاب

خیلی از دوستان مدعی بودند که ترجمه جلال آل احمد موجب سردرگمی خواننده میشود ولی بنده مشکل و ایرادی در ترجمه جلال آل احمد ندیدم و ایراد این که خواننده در گرفتن نتیجه سردرگم میشود، مقصر جلال
آل احمد نیست و داستان مسلما چندین پیام را داراست پیام های ریز و درشتی که دچار سردرگمی خواننده برای دریافت پیام، میشود ولی به نظر بنده دو پیام اصلی داستان طمع و حشر است طمعی که موجب میشود آدم ها رفتارشان با یک دگر عوض شود و طمع موجب میشود که آدم ها شخصی را درخور ستایش و احترام ببینند یا نبینند طمعی که گریبانگیر الکسی شد که ادعا میکرد به سرمایه اهمیتی نمیدهد و مادربزرگ پیری که طمع قمار ثابت کرد او چقدر احمق است
حشری که زندگی ژنرال و پول ثروت الکسی را به باد داد حشری که حتی الکسی حاضر بود برای ارضا خویش آدم بکشد و به نظرم تنها شخصیت داستان که طمع نمیکرد به در اتش قمار نسوخت و برای حشرش نه خود را تحقیر کرد نه دختر را مستر آستلی محجوب بودکه در آخر هم به اهدافش رسید

عالی

دقیقا موافقم ، به نظر منم ترجمه آقای آل احمد هیچ مشکلی نداشت و من از خوندن این کتاب با همین ترجمه لذت بردم

با ترجمه جلال آل احمد خوندم و کلا باهاش ارتباط برقرار نکردم دوتا کار از داستایوفسکی خوندم هر دو هم دوست نداشتم کلا فک کنم با فیودور کنار نمیام

چجوری میتونم سفارش بدم؟

سلام – ما فروش کتاب نداریم و شما می‌تونید این کتاب رو از کتابفروشی‌های معتبر تهیه کنید.

اکثرا گفتید که با ترجمه آقای جلال آل احمد راحت نبودید ولی به نظرم اول کتاب و متن اصلی گنگی داره که تا وسط کتاب از بین نمیره . این گنگی هم مثبت هست و هم منفی ، مثبت از اون جهت ِ که خواننده رو درگیر داستان میکنه و منفی از اون جهت که این ابهام خیلی طولانی میشه و چند برگ نهایی جواب سوالات قریب صد و شصت برگ رو میده در صورتی که به نظرم گه در طول داستان این آشکار سازی صورت میگرفت جذاب تر بود در دیدگاه های خوندم که داستان مانند رولت به صورت قمارگونه پیش میره و شخصت ها به خصوص شخصیت اصلی حرکت های دقیق و حساب شده ای از خودشون نشون نمیدن مثل قمار مادربزرگ و یا شخصیت اصلی داستان که در یک دفعه برای قمار کل سرمایه اش از پیش پولینا به قمارخانه میره و در عرض یک شب پول زیادی میبره و همه ی آن را در پاریس و پیش دوشیزه ای در مدت کوتاهی خرج میکنه . این بی پروایی هم باعث جذابیت داستان میشه و هم قدری آن را از دنیای پر حساب و کتاب واقعی دور میکنه ، گو اینکه انسان ها اگر همین قدر بی پروا بودن پیشرفت امروزی و تلاش برای هرچقدر راحتی بیشتر معنایی نداشت ! البته میدانم که این کتاب نمایی از زندگی بخش کوچکی از مردم است .
گاهی به این فکر میکنم که گنگی ابتدا داستان برای کنجکاو شدن و درگیر ی بیشتر تایپیست آقای داستایوفسکی با این داستان است که بعد از اتمام داستان که ۲۶ روز طول میکشد با هم ازدواج میکنند البته فکر کودکانه است اما باعث خندیدنم میشود .
به امید روزی که کتاب نقش پر رنگ تری در زندگی همه ایرانیان بازی کند !:)

درگیر کردن منطقی نیست اون چیزی که زبان اصلی هستش ترجمه بشه نه سلیقه زبان نوشتاری که حالت کدگذاری شده

من ترجمه جلال آل احمد رو خوندم اصلا راضی نبودم و کتاب برام خسته کننده بود

من با ترجمه صالح حسینی دارم میخونم
فوق العاده نیست ولی اونقدری که ازش بد گفتن هم بد نیست

دوتا سوال برام پیش اومده از این ترجمه
اول این که چرا حتی رو حتا نوشتن
و بعد چرا داستایوفسکی رو داستایوسکی نوشتن

نشر چشمه معمولا در کتاب‌هاش حتی رو به همین شکل حتا می‌نویسه (سبک ویراستاری کتاب‌هاشون به همین شکله.)
و در مورد اسم هم هر دو نوع رایج است ولی بیشتر شکل «داستایفسکی» که به نظر صحیح‌تر است به کار میره.

مرسی😍⁦♥️⁩⁦♥️⁩

درباره اسم باید عرض کنم که حرف استفاده شده در اسم ایشون و هستش و غلط مصطلح و چرخش راحت زبان هستش که ف خونده میشه

ولی بنظرمن ترجمه خوبی نیست …منم از همین مترجم خوندم ..فکر میکنم ادبیات روس باید به دنبال ترجمه خوب بود ..سروش حبیبی ی چیز دیگس

در فارسی کلمه ی در هیچ جا آ خونده نمیشه. در کتاب های نگارش دبیرستان هم این مورد ذکر شده و گفته شده اون شکل از نوشتنم صحیحه.

یه سوال برلی شروع داستایوفسکی میخام اخر برادران کارامازوف بخونم و قبلش جنایت و مکافات و قبلش ابله ولی نمیدونم برای شروع از بین قمارباز و یادداشتهای زیرزمینی کدومو انتخاب کنم؟ فقط یکی از بین این دو رو میخام تهیه کنم.

اولین کتابی بود که از داستایوفسکی میخوندم و بسیار جذاب بود برام.
برداشت من از کتاب این بود که انسان باید قبل از گرفتن تصمیم خوب و درست و حسابی فکر کنه و سعی کنه سنجیده عمل کنه که بعدا پشیمون نشه.درسته گاهی لازمه که بزنی به سیم و اخر و بدون فکر یکسری کارها رو انجام بدی و در لحظه تصمیم بگیری.ولی فقط گاهی!اینکه بخوای مرتبا بدون هیچ فکر و برنامه قبلی و بدون فرصت دادن به خودت و افکارت و زندگیت و از روی چیزی که در لحظه احساس میکنی تصمیم بگیری ممکنه که خیلی بد تمام زندگیت رو ببازی!و تمام زندگی منظورم فقط پول و اموالت نیست…بلکه باختن روح و شخصیتت در یک کلام خوده واقعیت هم هست.
زندگی یک قماره…کاملا درسته.یا میبری یا میبازی!اما قمار بازی برنده هست که در عین ریسک پذیری و انتخاب های آنی و کنار گذاشتن ترسش،فکرش رو هم به کار بندازه!

ترجمه جلال آل احمد ره خوندم خیلی گس بود اصلن به مشکل می‌شد ازش مفهوم گرفت

به نظرم فراتر از اینکه داستایوفسکی در این رمان قصد به نکوهش کردن قمار داره و اعتیادی که به هیچ وجه نمیشه رهاش کرد و حتی آنقدر در مشوش کردن ذهن آلکسی پیش میره که تقریبا جنون وار به تنها چیزی که میتونه فکر کنه قمار هست، چیز دیگری که قصد نشان دادنش رو داره اینه که زندگی هم یک بازی رولت یا همون در واقع چرخ شانس هست.شخصیت های مختلف داستان مدام در موقعیتی قرار می گیرند که در زمان “خیلی کمی”باید دست به انتخاب بزنند.در نقدی از این رمان خوندم که تصمیم ناگهانی آلکسی برای ترک پولینا و رفتن با بلانش دور از عقل بود ولی درواقع این رو هم هنرنمایی داستایوفسکی در شبیه کردن زندگی به قمار میدونم.همون طور که تصمیم ناشی از هیجان بالا و جنون آنی باعث میشه آلکسی بدون هیچ منطق خاصی تصمیم بگیره تمام پولش رو روی قرمز بزاره با اینکه قرمز ۱۴بار پشت سرهم اومده ، و در کمال ناباوری باز هم ببره؛ در پاسخ به درخواست بلانش هم همینگونه و درواقع قماروار دست به انتخاب میزنه و هیچ فکری در پس این انتخاب نیست!
پولینا در تمام سیر داستان در پرده ای از ابهام قرار داره و درست زمانی که خودش به سمت آلکسی میاد، آلکسی دوباره تصمیمی هیجانی و دور از عقل و تفکر انجام میده.پس از بازگشت از قمار هم صراحتا بیان میکه که عکر میکنه قمار حتی باعث شده او پولینا رو هم فراموش کنه.
در آخر داستان وقتی از عشق پولینا به خود باخبر میشه اینطور تحلیل میکنه وه قمار خواهد کرد و بعد از اینکه پولدار شد به سراغ پولینا خواهد رفت تا او را انسان حساب کند.در واقع این جمله ی دو پهلو هم به این اشاره می کند که دلیل کشیده شدن افراد به قمار، فقر، بی ارزش شمرده شدن و نداشتن پول و درنتیجه شخصیت است و از طرفی بهانه ای ست که آلکسی برای خود می تراشد تا به قمار ادامه دهد.در واقع او نخواهد توانست که از قمار دست بکشد!

این ترجمه ای که من خیلی نامفهوهم رغبتم از کتاب خوندن کم شده

من هم با ترجمه جلال آل احمد خوندم و اصلا برام جذابیتی نداشت در حالیکه کتابهای دیگه داستایوفسکی رو خیلی دوست داشتم

کل داستان رو که شما اسپویل می کنید؟! خوشم نیومد

نقد رو بهتره بعد از مطالعه‌ی کل کتاب خوند.
من که این کار رو میکنم تا اگر نکته ای از چشمم افتاده متوجه‌اش بشم.
پس اسپویلی در کار نیست.

ترجمه جلال آل احمد انگار از ارزش کتاب کاسته .درکش خیلی سخت میشه

در متن جای جای متن کتاب هبچ گونه اثری که بتوان رو به بهبودی باشه وجود نداره و الکساندرا دائما در حالی در زندگی روزانش رفتار می کنه که تحت تاثییر سائقه هایی غریضیش هستش و ناخودآگاهش در حال کنترل کردن رفتارهایش هستش و در آخر با ۵۰هزار فرانکی که از قمار برد می تونست زندگی راحتی داشته باشه ولی شهوت و میل به قدرت اون رو با بلانش همداستان میکنه.انسان در اکثر رفتارهاشون و انتخاب هاشون این غرایض هستش که حرف اول رو میزنه.

کاش منم از سروش خونده بودم جلال ال احمد خیلی درک مطالبش سخت بود و برات موضوع رو خسته کننده میکزد

این کتاب رو با چه ترجمه ای بخونیم که قابل درک باشه؟ من سه بار این کتاب رو شروع کردم بیشتر ۳۰ صفحه نتونستم بخونم 🙁

من ترجمه جلال ال احمد رو خوندم، به هیچ وجه توصیه اش نمی کنم. ظاهرا ترجمه سروش حبیبی بهتر از بقیه ترجمه هاست

ترجمه سروش حبیبی بی نظیره، مطمئنم بعد از خوندنش حرف منو تایید می کنی

از معرفی شسته و رفته شما از کتاب قمار باز لذت بردم …اما بهر جهت نوشتن از آثار داستایوفسکی و شخصیت های آفریده شده در رمانهایش سخت و پیچیده است چون رئالیسمی که او بکار می برد…شما تنها رمان نمی خوانید بلکه بالاتر از آن با یک آفرینش خارق العاده هنری روبرویید به اضافه روانکاوی انسانها….ع-بهار

با سلام و احترام
به هیچ عنوان نتایج شما را از کتاب قمار باز نپسندیدم. از ابتدا تا انتهای کتاب میتوان شعله های پنهان یک قدرت بی کران را حس کرد. زبانهای اراده انسان که نویسنده تلاش داشته تا خواننده را تشنه ی بکار بردن این قدرت نماید. افسوفی که هنگام ترک الکسی ایوانوویچ و همراه شدنش با بلانش در خواننده ایجاد می شود برای برانگیختن توان اراده خواننده بسیار مفید است و همچنین پایان کتاب… با تشکر کیوان سهرابی ثانی

سلام
با چه ترجمه ای خوندی؟

با سلام و احترام
با تشکر از مطالبی که در خلاصه داستان آوردید.بنده داستان را با ترجمه جلال آل احمد خواندم که درک مطالب برام سخت بود با این جمع بندی مطالب بهتر دستگیرم شد.

منم همینطور با ترجمه ی جلال ال احمد خواندم ولی درکش خیلی سخته

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *