نشانک

کتاب طاعون | همراه با اینفوگرافیک

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

کتاب طاعون اثر برجسته نویسنده برنده جایزه نوبل، آلبر کامو است که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. در این رمان، شخصیت‌های داستان علیه بی‌عدالتی جهان دست به عصیان می‌زند. کامو درباره این کتاب در نامه‌ای به رولان بارت می‌نویسد: «در مقایسه با رمان بیگانه، طاعون بی گفتگو گذاری است از سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی، اجتماعی که باید در مبارزه‌هایش شرکت کرد. اگر از بیگانه تا طاعون راهی در راستای تحول باشد، این تحول در جهان همبستگی و مشارکت است.»

طاعون روایتگر جامعه‌ای است که طاعون‌زده می‌شود. شهر آرام و ساکتی که به ناگاه مورد هجوم موش‌های ناقل بیماری طاعون قرار می‌گیرد و رفته رفته این سیاهی روی تمام شهر سایه می‌افکند. ما در طاعون شاهدِ عینی بازخورد و واکنش‌های متفاوت هر یک از مردم شهر، نسبت به مصیبتی واحد و یکسان هستیم. کتاب رفته رفته تغییرات رفتار و احساسات و حرکت و عصیانی اجتماعی را در مقابل طاعون به تصویر می‌کشد.

آندره موروا در مقدمه کتاب می‌نویسد:

طاعون در زندگی جمعی، همان است که بیگانه در زندگی فردی بود. همانسان که «مورسو» بر اثر ضربه‌ای بزرگ که به عصیان می‌انجامید زیبایی زندگی را کشف می‌کرد، سراسر یک شهر، وقتی که خود را در برابر بلای مهلک، از دنیا جدا می‌بیند، وجدانش بیدار می‌شود.

از جمله کتاب‌های آلبر کامو که تاکنون در سایت «معرفی و نقد کتاب کافه‌بوک» به آن‌ها پرداخته شده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

آلبر کامو در سال ۱۹۱۳ از پدری الجزایری و مادری اسپانیایی به دنیا آمد و سراسر کودکی خود را با مادرش در یک محله فقیرنشین الجزیره به سر برد. پدرش در سال ۱۹۱۴ در جنگ جهانی اول کشته شد. مادر کامو در زندگی‌اش نقش پررنگی داشت و اهمیت جایگاه مادر در کتاب‌های او نیز مشخص است. هنگام انتشار رمان بیگانه، شهرت کامو اوج گرفت و نهایتاً در سال ۱۹۵۷ کامو توانست برنده جایزه نوبل ادبیات شود. موسسه نوبل در توصیف آثار او می‌نویسد: «آثار مهم ادبی او با روشن‌بینی و شنیدن دقیق مشکلات وجدان انسانی در زمان ما همراه است.»

کتاب طاعون

در سه‌گانه‌ی پوچیِ کامو یعنی کتاب‌های بیگانه، کالیگولا و اسطوره سیزیف نویسنده فقط با مواجهه‌ با پوچی و پدیده انکار سر و کار دارد. در حالی که بعد از آن در سه کتاب دیگر یعنی کتاب‌های عصیان، شهربندان و عصیانگر او به اندیشه‌ی ایجابی، نتیجه و راهکارِ روبرو شدن با این پوچی می‌پردازد. و در واقع بیشتر تمرکزش بر مسیری است که در راه گذر از این انکار طی می‌کنیم.

در بیگانه ما شاهد عصیان منفعلانه‌ی مورسو هستیم. چیزی که سرانجام و هدفی را هم در پی ندارد. ولی در کتاب طاعون نوعی همبستگی و اتحاد را می‌بینیم که رفته رفته در حال شکل‌گیری است. به‌نوعی این عصیان، از بیگانه تا طاعون تغییر کرده، از فردیت فاصله گرفته و به سمت یک حرکت و عصیانی اجتماعی پیش می‌رود. پس در این مرحله می‌توانیم بگوییم: «طغیان می‌کنم، پس ما هستیم!»

کامو در ابتدای کتاب به توصیف شهر ساکت، بی‌سبزه و بی‌روحِ ارن می‌پردازد. مردمی که عشق ورزیدن را بلد نیستند و تنها به فکر کسب درآمد روزهایشان را سپری می‌کنند. به همه چیز عادت کرده‌اند و درگیر زندگی روتین‌وارِ خویش هستند.

این شهر رفته رفته از هجوم موش‌های طاعون زده پر می‌شود. و مردم را یک به یک بیمار می‌کند. سرایت طاعون از فردی به فرد دیگر به حدی سریع و راحت است که دروازه‌ی شهر را می‌بندند، بیماران را از خانواده‌هایشان دور و قرنطینه می‌کنند.

دکتر ریو یکی از پزشکان شهر است که به بیماران رسیدگی می‌کند و با همکارانش سعی در پیروز شدن بر طاعون با ساختن سرم و راهکارهای متفاوت دارد.

[ لینک: رمان بازار خودفروشی – نشر نیلوفر ]

کتاب طاعون

طاعون مصیبتی است که روی سر تمام شهر آوار شده است. یگانه چیزی که می‌توان در آن عدالت را یافت همان طاعون یا به‌نوعی مرگ است. چرا که سایه‌ی محکومیتش را روی همه به یکسان می‌افکند. مرگی که مواجهه با آن ممکن است منجر به نیهیلیسمی شود که خود کشنده‌ترین عنصر است. این مصیبت نتایج متفاوتی را درون هر شخصی در پی دارد. این سیاهی به بعضی‌ها ارزش زندگی را گوشزد می‌کند و برای بعضی ارزش آن را از بین می‌برد. بعضی جلوی آن سرِ تعظیم فرود می‌آورند و به‌کلی تسلیم آن می‌شوند، جانِ خود را می‌بازند، بعضی آن را می‌پذیرند، و بعضی از آن فرار می‌کنند.

مردمی که طاعون عزیزانشان را از آن‌ها دور کرده، به ناگهان احساساتشان شدت می‌گیرد، و به خوشی‌های گذشته چنگ می‌زنند. انسان‌ها در مواجهه اول دیدگاهی اومانیسمی به قضیه دارند. هرکسی به فکر خودش است. آنها حتی نمی‌خواهند طاعون را بشناسند تا آن را بپذیرند. در حالی که در این راه، بیشترین چیزی که اهمیت دارد، شناختِ واقعه و پذیرشش به همان شکل است. برای گذر از یک مصیبت ابتدا باید آن را شناخت و پذیرفت. باید بدانیم که حتی اگر طاعون را نپذیریم و تنها انکارش کنیم، چیزی از واقعیتِ کشندگی‌اش کم نمی‌کند.

در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعون‌ها و جنگ‌ها پیوسته مردم را غافلگیر می‌کنند. وقتی که جنگی در می‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی‌شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد. همشهریانِ ما نیز در برابر این وضع مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر اومانیست بودند. بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این‌رو انسان با خود می‌گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته‌ای است که می‌گذرد و انسان‌ها هستند که از خواب آشفته‌ای به خواب آشفته دیگری دچار می‌شوند، و قبل از همه این خواب‌های آشفته گریبان اومانیست‌ها را می‌گیرد زیرا آن‌ها پیش‌بینی‌های لازم را نکرده‌اند. همشهریان ما را نمی‌شد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش می‌کردند که متواضع باشند. و گمانان می‌بردند که هنوز همه چیز امکان دارد. و در نتیجه این تصور پیش می‌آمد که بلا ناممکن است. به داد و ستدها ادامه می‌دادند. آماده‌ی سفر می‌شدند و عقایدی داشتند. چگونه می‌توانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحث‌ها و مشاجرت‌ها را از میان می‌برد؟ خود را آزاد می‌شمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچ کس آزاد نخواهد بود. (کتاب طاعون – صفحه ۷۱)

همینطور در بخش دیگری به اهمیت مساله‌ی شناخت طاعون اشاره می‌شود:

آنچه ضرورت داشت شناختن صریح آن چیزی بود که باید شناخت. به دور ریختن سایه‌های بیهوده و اتخاذ تدابیر بود. آنگاه طاعون متوقف می‌شد، زیرا مردم تصوری از طاعون نداشتند یا تصور نادرست داشتند. (کتاب طاعون – صفحه ۷۴)

اما نتیجه این مواجهه چه باید باشد؟ تسلیم؟ پذیرش؟ انکار؟
در میان این همه، دکتر ریو «عصیان» را انتخاب می‌کند. او پزشکی است که مرگ را در چشم هزاران نفر دیده ولی هیچ وقت آن را نپذیرفته است. او بیشتر از هر کس دیگری با مرگ آشنا و مانوس شده، ولی بیشتر از هرکسی به جنگ با این واقعیتِ انکار ناپذیر برمی‌خیزد. و با مرگ مبارزه می‌کند.

دکتر ریو در بخشی از کتاب می‌گوید:

بعد لازم شد مردنِ انسان‌ها را ببینم. می‌دانید کسانی هستند که نمی‌خواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیده‌اید که در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند: «هرگز!» من شنیده‌ام. و بعد متوجه شده‌ام که نمی‌توانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم می‌شد. از آن وقت متواضع‌تر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۰)

دکتر ریو اعتقادی به خدا ندارد. بنابراین راه نجات را در دستانِ انسانی خودش می‌بیند. نه در انتظار برای کمک و پاسخ از سوی آسمان تاریکی که خدا در آن خاموش نشسته است. همانطور که کامو در اسطوره سیزیف می‌گوید: «یا ما آزاد نیستیم و خدا قادرِ مطلق و مسولِ همه چیز است. یا ما آزادیم، ولی خدا قادر مطلق نیست.» پس ریو خودش برای نجات و راه حل دست به کار می‌شود.

در اینجا می‌بینیم که خداناباوری به عنوان نوعی نیرو محرکه مثبت در جهتِ حرکت خود انسان عمل می‌کند.

سوال من این است: «چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می‌دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید.»

ریو بی‌آنکه از تاریکی خارج شود گفت که به این سوال قبلا جواب داده است و اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست برمی‌داشت و این کار را به خدا وا می‌داشت. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۹)

و اما نقطه مقابل دکتر ریو، پانلو، کشیش شهر قرار دارد. کسی که متعصبانه به وجود خدا معتقد است. و در مقابل طاعون کاری جز پذیرش و عبادت انجام نمی‌دهد. او طاعون را نوعی عذاب الهی می‌بیند که بخاطر گناه بر سر مردم آوار شده است. اما زمانی در داستان می‌رسد که یک کودک بیگناه در محکومیتِ طاعون ذره ذره جان می‌دهد و می‌میرد. و دکتر ریو رو به پانلو می‌گوید: «شما خودتان خوب می دانید که این یکی دست کم بی گناه بود!»

این اتفاق یکی از تاثیر گذارترین رویدادهای کتاب است. مصیبتی که کشیش هیچ پاسخی برایش ندارد. در واقع، واقعیتِ مرگِ کودک بیگناه مانند پتکی بر سر تمام عقاید کشیش فرود می‌آید. در این لحظه کشیش دو راه جلوی خود می‌بیند، یا باید همه‌چیز را بپذیرد، یا همه چیز را انکار کند. اما از آنجایی که او جرئت انکار همه چیز را ندارد، خودش را تسلیم اراده‌ی خداوند می‌کند. حتی اگر برایش کاملا غیر قابل هضم باشد. او می‌تواند ایمانش را از دست بدهد. ولی نمی‌خواهد و این پذیرش و ایمان به چیزی که برایش غیر قابل درک است، انتخاب اوست. و به‌قول خودش، شاید لازم باشد آن چیزی را که نمی‌توانیم بفهمیم دوست بداریم.

پانلو در خطابه‌ای می‌گوید:

بدینسان ما نیز باید معتقد شویم که در سرزمین طاعون جزیره‌ای وجود ندارد. نه، مکانی نیست. بایست فاجعه را پذیرفت زیرا مجبوریم یکی از دو راه را انتخاب کنیم: یا با خداوند کینه بورزیم یا او را دوست بداریم و چه کسی جرئت دارد که کینه به خداوند را انتخاب کند؟

[ لینک: رمان شغل پدر – نشر نیلوفر ]

دکتر ریو و پانلو با اینکه در یک مسیر در کنار عصیان پیش می‌روند ولی شیوه برخورشان با موضوع کاملا متفاوت است و در طول داستان شاهد جدال عقاید آن دو لابلای صحبت‌هایشان با یکدیگر هستیم. هرچند که اتحاد تنها نتیجه مهمی ست که هر دو به آن با وجود عقایدی متفاوت رسیده‌اند.

مردمِ طاعون زده بعد از آنکه جوابی از سوی مذهب نمی‌گیرند، دست به گریبان خرافات می‌شوند. چراکه دیگر مذهب هم نقطه اتکای خوبی برای آنها نیست. آنها رفته رفته با پخش شدنِ هرچه بیشترِ طاعون، در دام عادت می‌افتند. مردم به طاعون و تمام تلخی‌ها و ناامیدی‌هایش خو می‌گیرند و این فاجعه‌بارترین اتفاق است. همانطور که در بخشی از کتاب آمده: «عادت به نومیدی، از خودِ نومیدی بدتر است.»

اما مهم‌ترین مساله‌ای که روند مثبتی را در مقابل این مصیبت طی می‌کند، اجتماعی شدنِ مردم و مساله اتحاد است. در واقع در ابتدای کتاب شاهد آن بودیم که هر شخص به فکر خودش بود. ولی رفته رفته دید مردم، از فردیت فاصله گرفته و جمعی می‌شود. دیگر کسی فقط نگران همسر یا فرزند خود نیست. بلکه همه تنها می‌خواهند به طور کلی مشکلِ طاعون و اصلِ مصیبت برطرف شود.

در بخش‌هایی از داستان شاهد فداکاری‌هایی هستیم. به‌طوری که حتی شخصیتی مثل رامبر که از ابتدا تنها به فکر فرار از این شهر و پیدا کردن خوشبختی شخصی و فردی‌اش در کنار معشوقه‌اش بود، به یکباره تصمیم می‌گیرد کنار جمع بماند. در واقع او بدبختی همگانی را به خوشبختی شخصی ترجیح می‌دهد.

رامبر گفت که باز هم فکر کرده است و به آنچه معتقد بود باز هم معتقد است اما اگر برود خجالت خواهد کشید. و این خجالت مزاحم عشقی خواهد شد که نسبت به او دارد. اما ریو اندامش را راست کرد و با صدای محکمی گفت که این بی معنی است و ترجیح خوشبختی خجالت ندارد. رامبر گفت: بلی، اما وقتی که آدم تنها خودش خوشبخت باشد خجالت دارد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۴۱)

در کنار تمام شخصیت‌های داستان، شخصیت دیگری را در داستان می‌بینیم که دید کاملا متفاوتی نسبت به موضوع طاعون دارد. «کتار» شخصی است که همیشه در زندگی‌اش تنها بوده است. ولی اکنون زندگی همه به‌نوعی دسته جمعی و اجتماعی شده است. و او لذت این زندگی دسته جمعی را مدیون چیزی نیست جز طاعون. او از این جریانات ناراضی نیست. بلکه به‌نوعی با آن کنار آمده است. با وجود طاعون و اگاهی‌اش از حضور آن، زندگی‌اش را می‌کند و لذت می‌برد. چراکه معتقد است طاعون و هر مساله دیگری، آغاز یک مرحله است. نه پایانش. در این قسمت از کتاب، به بخشی از عقای کتار پرداخته شده است.

او ظاهرا با این اندیشه که زیاد هم ابلهانه نیست زندگی می‌کند که وقتی کسی دستخوش یک بیماری بزرگ و یا دلهره عمیق باشد، از بیماری‌ها و دلهره‌های دیگر معاف است. به من گفت: «توجه کرده‌اید که نمی‌توان بیماری‌های مختلف را در خود جمع کرد؟ فرض کنید که شما یک بیماری سخت و یا علاج ناپذیر مانند سرطان جدی و یا سل حسابی داشته باشید، هرگز دچار طاعون و یا تیفوس نخواهید شد. غیرممکن است. حتی مساله از این حد هم فراتر می‌رود، زیرا شما هرگز ندیده‌اید که یک سرطانی در حادثه اتومبیل بمیرد.» این عقیده، چه درست باشد و جه نادرست، کتار را همیشه سرحال نگه می‌دارد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۲۷)

در میانه داستان، وقتی که کل شهر را طاعون در برگرفته، دکتر ریو و دوستش، برای لحظه کوتاهی، فارغ از فکر طاعون در دریا آبتنی می‌کنند و غرق در لذتی وصف نشدنی می‌شوند. می‌توان گفت این صحنه زیباترین اتفاق کتاب است. شاید زندگی واقعی آبتنیِ هرچند کوتاه و اما شیرینی باشد، در میان واقعیتِ تلخِ طاعون. طاعون برای همیشه آن‌ها را آزاد نمی‌گذارد. هیچ کس از طاعون مصون نیست و تا انتها ادامه دارد. ولی می‌توان در کنارش زندگی هم کرد. و همه چیز را از سر گرفت. همانطور که تارو، یکی از شخصیت‌های مهم و محبوب داستان، می‌گوید: «بعد از ترکِ طاعون، آیا می‌توان همه چیز را از سر گرفت؟ و آغازی دوباره داشت؟»

مردم شهر جرئت این آغاز نو را دارند؟ تارو نگران است چراکه اعتقاد دارد شهری که طاعون زده شود، حتی بعد از گذر طاعون، دیگر نه آن شهر مثل سابق است و نه مردمش. طاعون اثر و لکه‌اش را برای همیشه روی همه‌چیز جا می‌گذارد.

کتاب در مراحل آخر به زیبایی تمام، طغیان و نبردی را که انسان با تمام قوایش در مقابل تاریکی بیرحمانه مرگ انجام می‌دهد به تصویر می‌کشد. و سکوتی که بعد از هر مرگ حکمفرما می‌شود، سکوت کر کننده ایست که نوعی تسلیم و شکست را اعلام می‌کند. اعلام شکستی تمام عیار برای شخص جنگنده و از طرفی اعلامِ بُرد برای دیگران. پیروزی‌ای که از آگاهی یک واقعیت و گذر از آن نشات گرفته است. چرا که روبرو شدن با این واقعیت ما را به درک بهتری از زندگی می‌رساند.

طاعون هر چقدر هم که کشنده و غیر قابل شکست باشد، نباید سدی شود روبروی عصیان و مبارزه انسان. تنها با عصیان و گذر کردن از آن است که به آگاهی می‌رسیم. در بلایا می‌توان انسانیت، شرافت و معرفت را در درون آدمیان کند و کاو کرد. بزرگ‌ترین چیزی که در مصیبت‌ها می‌توان دریافت، کشف ستودنی‌های درون است.

طاعون هیچ وقت از بین نمی‌رود. موش‌های طاعون زده در سوراخ هر خانه پنهاند تا به وقتش هجوم بیاورند و با گزندگیشان یاداورِ انسانیت باشند. طاعون با ردای سرخش، لکه‌اش را بر جای می‌گذارد و می‌رود. و مرگی است که به فریادِ بلند، زندگی را اعلام می‌کند!

[ لینک: کتاب در باب حکمت زندگی – نشر نیلوفر ]

اینفوگرافی رمان طاعون

براساس این رمان یک اینفوگرافیک توسط کافه‌بوک ترجمه و بازطراحی شده است که در آن خلاصه کتاب و همچنین جنبه‌های مختلف رمان به خوبی و به شکلی دقیق منعکس شده است. توجه به نکات و موضوعاتی که در این اینفوگرافیک وجود دارد، به درک بهتر رمان کمک می‌کند.

البته لازم است به این نکته اشاره کنیم که اگر رمان را نخوانده‌اید و روی افشای داستان حساس هستید، مطالعه اینفوگرافیک برای شما مناسب نیست. چرا که در اینفوگرافیک رمان طاعون خلاصه همه قسمت‌های مهم کتاب نیز ارائه شده است و بخش‌هایی از آن بازگو می‌شود. شاید مطالعه اینفوگرافیک بعد از مطالعه کتاب برای شما بهتر باشد.

اینفوگرافی کتاب طاعون

اینفوگرافیک کتاب طاعون

جملاتی از متن کتاب طاعون

راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که انسان بداند مردم آن چگونه کار می‌کنند، چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند. (کتاب طاعون – صفحه ۳۸)

در اران نیز مانند جاهای دیگر، بر اثر فقدان وقت و تفکر، انسان ناگزیر است ندانسته دوست بدارد. (کتاب طاعون – صفحه ۳۹)

روزنامه‌ها که در ماجرای موش‌ها آن همه پرگویی کرده بودند، دیگر حرفی نمی‌زدند. زیرا موش‌ها در کوچه می‌میرند اما انسان‌ها درون خانه‌ها. و روزنامه‌ها فقط با کوچه کار دارند. (کتاب طاعون – صفحه ۶۹)

برای همه مردم همینطور است: با هم ازدواج می‌کنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند و کار می‌کنند. آنقدر کار می‌کنند که دوست داشتن را فراموش کنند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۱۴)

من تو را دوست داشتم، اما حالا خسته‌ام… از اینکه می‌روم خوشبخت نیستم، اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست. (کتاب طاعون – صفحه ۱۱۵)

هیچ کس نمی‌خندد، مگر مست‌ها، و آنها هم زیادی می‌خندند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۰)

طاعون می‌تواند به عظمت یافتن کسی کمک کند. با وجود این وقتی انسان فلاکتی را که طاعون همراه می‌آورد می‌بیند باید دیوانه یا کور و یا بزدل باشد که در برابر آن تسلیم شود. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۸)

حال که نظام عالم به دست مرگ نهاده شده است، شاید به نفع خداوند است که مردم به او معتقد نباشند و بدون چشم گرداندن به آسمانی که او در آن خاموش نشسته است، با همه نیروهاشان با مرگ مبارزه کنند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۰)

شر و بدی در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حسن نیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازه شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مساله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود. نومیدکننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و در نتیجه به خودش اجازه آدم کشی می‌دهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن بینی کافی وجود ندارد. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۴)

پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۵)

حال می‌دانم که انسان لیاقت کارهای بزرگی را دارد. اما اگر لایق احساس بزرگی نباشد، برای من جالب نیست. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۶)

روشن است که شما قادرید در راه یک اندیشه بمیرید. و من از آدم‌هایی که در راه اندیشه می‌میرند خسته شده‌ام. من به قهرمانی عقیده ندارم. می‌دانم که آسان است. به این نتیجه رسیده‌ام که کشنده است. آنچه برای من جالب است این است که انسان زندگی کند و از آن چیزی که دوست دارد بمیرد. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۶)

یگانه راه مبارزه با طاعون شرافت است. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۷)

معمولا زندان یک محیط زندگی دسته جمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون می‌پرداختند و بر طبق نظر عالیه‌ی طاعون، همه کس، از مدیر زندان گرفته تا پست‌ترین زندانیان محکوم بودند و شاید بدای نخستین بار در زندان عدالت مطلق برقرار می‌شد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۰۳)

در واقع چه کسی می‌توانست ادعا کند که ابدی بودن یک شادی می‌تواند یک لحظه رنج بشری را جبران کند؟ (کتاب طاعون – صفحه ۲۵۷)

فهمیده‌ام همه بدبختی انسان‌ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند. از این رو تصمیم گرفته‌ام که صریح حرف بزنم و صریح رفتار کنم تا در راه درست بیفتم. (کتاب طاعون – صفحه ۱۸۶)

گمان می‌کنم که من قهرمانی و تقدس را زیاد نمی‌پسندم. آنچه برایم جالب است انسان بودن است. (کتاب طاعون – صفحه ۲۸۸)

قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم می‌خواهم که خوب تمام کنم. (کتاب طاعون – صفحه ۳۱۶)

مشخصات کتاب
  • عنوان: طاعون
  • نویسنده: آلبر کامو
  • ترجمه: رضا سیدحسینی
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۳۴۱
  • قیمت چاپ پانزدهم – بهار ۱۳۹۵: ۲۱۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: نگار نوشادی 

نظر شما در مورد کتاب طاعون چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک کنیم.


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر نیلوفر:

  1. جستارهایی در باب عشق
  2. دنیای سوفی
  3. ژان باروا
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

نقد و بررسی کتاب

قلم نویسنده

8

ترجمه و ویراستاری

7

تاثیرگذاری و جذابیت کتاب

9

مشخصات ظاهری و قیمت

7

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 535
دوست نداشتم: 296
میانگین امتیازات: 1.81

چاپ کتاب

39 دیدگاه در “کتاب طاعون | همراه با اینفوگرافیک

اواسط کتاب هستم پ.
تک تک روزهای اوایل کرونا اومد جلوی چشم.
راهکارهای مردم‌ تو دوران بیماری های همه گیر کاملا شبیهه
به همه

چرا در رمان همه مرد هستند وقهرمان زن وجودندارد فقط مادر ریو ان هم بسیار کمرنگ

صبر کن الان البر کامو رو از قبر میکشم بیرون ازش میپرسم 😂 خب شما یه کتاب بنویس که تمام قهرماناش زن باشن

چند قسمت از متن رو با ترجمه شهدی و میر عباسی مقایسه کردم میزارم برای دوستان تا انتخاب راحت تر بشه:

شهدی :
صبح شانزدهم آوریل ، موقعی که دکتر برنار ریو از مطبش بیرون می آمد، وسط پا گرد پایش به جسد موشی خورد .در آن لحظه جسد موش را با بی توجهی به کناری زد و از پله ها پایین رفت . ولی موقعی که رسید توی کوچه ناگهان به این فکر افتاد که موش مرده آنجا روی پاگرد چه می کرده است ،بنابراین برگشت و رفت به سرایدار خبر داد.

میرعباسی :
صبح ۱۶ آوریل ،دکترتر برنار ریو از مطبش بیرون آمد و وسط پاگرد به موشی مرده برخورد. آن لحظه لاشه را با پا کنار زد، بی‌آنکه به قضیه اهمیت بدهد و از پله ها پایین رفت. اما به خیابان که رسید، این فکر از ذهنش گذشت که حضور موش آنجا عادی نبوده و راه رفته را برگشت تا به سرایدار هشتار بدهد.

شهدی
مرگ سرایدار می توان گفت به دورانی سرشار از سرگردانی و بی اطلاعی پایان داد و در عین حال آغاز دوران نسبتاً مشکل‌تری شد که طی آن غافلگیری ها و حیرت های اولیه جایش را به خوف و هراس داد

میر عباسی :
می‌شود گفت مرگ سرایدار پایان دوره انباشته از نشانه های گیج کننده و آغاز دوره ای دیگر را تعیین کرد که نسبتاً دشوار تر بود و طی آن حیرت ایام نخست تدریجاً جایش را به دهشت سپرد

شهدی :
دکتر ریو در این فکرها غوطه ور بود که به او خبر دادند ژوزف گران به دیدنش آمده است . گران هرچند در شهرداری کار های گوناگونی انجام می‌داد ، گهگاهی هم از او در بخش آمار اداره ثبت احوال استفاده می کردند. در نتیجه به او مأموریت داده بودند آماری از تعداد تلفات این بیماری تهیه کند. از آنجا که ذاتن آدم مهربان و کمک‌رسانی بود ، یک نسخه از آمارش را هم برای ریو آورده بود.

میرعباسی:
دکتری ریو درگیر این افکار بود که اطلاع پیدا کرد ژوزف گران به ملاقاتش آمده. کارمند شهرداری بود و به رغم مشغله‌های گوناگونش به صورت ادواری در بخش آمار اداره ثبت احوال نیز به کار گرفته می شد. به این ترتیب امکان یافته بود از تعداد افراد جان باخته مطلع شود. و چون ذاتا خوش خدمت بود ،به ابتکار شخص خودش یک نسخه از گزارش مربوط به فوت ها را نزد ریو آورده بود

همونوجر که تو مقایسه ترجمه ها میبینید بعضی جاها کلا متفاوت ترجمه شدن و تا با نسخه اصلی مقایسه نشه اینکه بفهمیم کدوم درست ترجمه کردند مشکل هست بعنوان مثال:
شهدی تو ترجمش گفته پای دکتر به موش برخورد کرد
میرعباسی گفته با پا موش رو به کناری پرتاب کرد

یا تو قسمت سوم شهدی ترجمه کرده به گران گفتند از تعداد افراد تلف شده از بیماری آمار جمع آوری کن این یعنی اینکه گران باید خودش بره میدانی از اینور اونور آمار تلفات رو جمع آوری کنه یا از بیمارستان ها یا .. اما ترجمه میر عباسی میشه معنیش یه نفر آمارو جمع کرده فرستاده و گران متوجه تعداد تلفات شد

میرعباسی تو ترجمش میگه چون تو قسمت آمار کار میکرده آمار تعداد تلفات اومده تو اون قسمت و
به این ترتیب دکتر گران متوجه آمار تلفات شده

این همه تفاوت تو ترجمه که اصل اتفاقی که تو داستان به وقوع پیوسته رو زیر سوال میبره تو سراسر این دو ترجمه وجود داره و کلا معانی دو ترجمه باهم متفاوت هست اگر کسی ترجمه حسینی رو هم داره این قسمتایی که من زدم رو پیدا کنه و بیاره اینجا مقایسه کنیم

ترجمه پرویز شهدی افتضاحه!!! افتضاح به تمام معنا!!!
من کتاب سقوط رو با ترجمه این شخص خوندم و اصلا نفهمیدم چی میگه، رفتم چندتا نقد خوندم توی نقدها به خودکشی کردن یه زن سیاهپوش اشاره شده بود (اسپویل نیست همون اوایل داستان این موضوع رو بیان میکنه)
منم اصلا همچین موضوعی رو یادم نمیومد بخاطر همین رفتم تک تک صفحات رو گشتم همچین چیزی رو پیدا کنم و نکردم!!!
یعنی آقای پرویز شهدی که مترجم زبان فرانسویه اصلا نتونسته مهمترین اتفاق این کتاب رو ترجمه کنه و مخاطب تو کل مدت خوندن کتاب اصلا نمیفهمه چی به چیه
من تعریف آقای شهدی رو زیاد شنیده بودم ولی بعد از این واقعا به هیچکس این مترجم رو پیشنهاد نمیکنم

سلام خسته نباشید، می‌شه بگید کتاب بیگانه و افسانه سیریف با چه ترجمه ای بهتره؟!

سلام افسانه سزیف با ترجمه خانم بحرینی و طاعون هم بهتره با این ترجمه ها بخونید اول رضا سید حسینی و بعد کاوه میرعباسی

سلام
من ترجمه سید حسینی رو دارم و پیشنهادش نمی کنم
قبلا از اقای شهدی ترجمه هایی رو خوندم که عالی بودن
با توجه به سابقه اقای شهدی و این ترجمه ای که دارم ، ترجمه اقای شهدی رو پیشنهاد می کنم
سلامت باشید

سلام و عرض ادب خدمت همگی دوستان
این کتاب رو به تازگی شروع به مطالعه کردم و در حال خوانش نقد و بررسی و تحلیل کتاب هستم.بی نهایت آموزنده ست.
برای ما که ۳سال در گیر کرونا شدیم.شرایط حاکم بر جامعه،کرونایی که به یکباره اتفاق افتاد. خوانش کتاب طاعون در این عصر بی نهایت ملموس و قابل درک هست.لحظه به لحظه خوانش به نوعی تداعی همین روزها و شرایط زندگی کنونی ماست.

ولی به نظرم مترجمی که آثار بیشتری از یک نویسنده ای خاص ترجمه کرده است.به سبک اون نویسنده بیشتر آگاه است.از این رو من ترجمه آقای پرویز شهدی رو پیشنهاد میدم به دو دلیل.یک اینکه از زبان اصلی ترجمه شده و دو به خاطر اینکه ایشان اکثر آثار آلبر کامو رو ترجمه کردن و به سبک این نویسنده بیشتر آگاه اند

من در حال مطالعه این کتاب با ترجمه زهرا آلوشی به نظرم خوب ترجمه نشده

سلام خسته نباشید
به نظرتون قبل از خوندن طاعون بهتره کدوم اثر کامو رو بخونم تا بتونم طاعون رو به درستی درک کنم؟

سلام – به نظر ما بهتره سه گانه پوچی رو مطالعه کنید.

دوستان محترم بنده ترجمه آقای میر عباسی رو مطالعه کردم،بسیار خوب و روان بود.
خود داستان هم بینهایت جذاب است و حرفی برای گفتن ندارد…

سلام به همه دوستان
نظرتون در مورد موضوع خدا در کتاب چیه؟
آیا خدا قادره ولی سونوشت رو به انسان ها واگذار کرده؟
آیا خدایی توانایی کمک به انسان ها را ندارد؟ یا خدایی که ساخت ذهن انسان است وجود خارجی ندارد؟
نظرتون چیه؟ این موضوع باعث بدفهمی بسیاری از آثار کامو شده که فهمیدنش کلید فلسفه کامو رو باز میکنه
لطفا نظر بدید دوستان

خدا نگهبان وناحدای کشتی بشریت است نه فرد یا افرادی وآنهم _اگر خرد انسانی بخواهد که میخواهد به سمت ساحل نجات ورستگاری برود. شاید اگر کامو به خدایی غیر از خدای پر پانلو وامثال چنیین خدایانی فکر میکرد از آنجاییکه انسان حقیقت جویی بود به خدای حقیقی میرسید. آیا میشود موجودی درطبیعت با منش و صفت دگرخواهی مانند دکتر ریو وجود داشته باشد ومشا هستی ودلیل وجودی چنین انسانهایی را نادیده بگیریم و این سوال برایمان پیش نیاید که چطور چنین انسانهایی به ظهور وبروز میرسند؟آیا فرایند یا فرآیندهایی که موجب شکل گرفتن انسانهایی ازخود گذشته مانند تارو و ریو و تغییرمنش ونگرش افرادی مانند رامبر را جز وجود نهاد وفطرت خداگونه دانست؟ که صدف وجودشان مروارید فضیلت شان را پرورش میدهد؟ والزاما خداوندیست که منشا ونطفه خوبیها ومهربانیها وعشق ورزیها را درطول تاریخ فرآیند تکامل انسان پدیدآورده است وناچار با دیدن شگفت آفرینیهای درونی بشری مجبور به تردید در تصادفی بودن پیدایش جهان هستی خواهیم بود.

درود بر شما.
در متن یک اشتباه وجود دارد:
“… در سه کتاب دیگر یعنی کتاب‌های عصیان، شهربندان و عصیانگر او به اندیشه‌ی ایجابی …”
اینجا به جای عصیان، باید طاعون نوشته شود. با بانو نوشادی که صحبت کردم ایشان گفتند که در نوشتن نام کتاب، اشتباهی پیش آمده.
آلبر کامو کتابی با نام عصیان ندارد.
با سپاس.

سلام – ممنون از تذکر شما دوست گرامی. اصلاح می‌کنیم.

من سه ترجمه را مقایسه کردم : پرویز شهدی ، حسینی و میرعباسی که متوجه شدم ترجمه حسینی از نشر تیلوفر قابل فهم تر و صحیح تر است

این جمله برای من خیلی تاثیر گذار بود؛ در واقع چه کسی می توانست ادعا کند که ابدی بودن یک شادی می تواند یک لحظه رنج بشری را جبران کند؟

بشر بدون رنج درکی از خوشی و شادی نداره، شاید این رنج بهای داشتن شادیه،،،

آن دسته انسان‌هایی که نمی‌خواهند طاعون‌زده باشند، مرگ را می‌پسندند! …کامو
.
.
درباره‌ی این متن از طاعون نظر بدین دوستان

سلام.ببشید بهترین ترجمه رو معرفی میکنین؟اونایی که خوندن هم لطفا بگین کدوم ترجمه بهتره؟

من خودم با ترجمه ی جناب کاوه میرعباسی خوندم که بسیار روان و دلنشین و خواندنی بود و جدای از روان بودن ،باعث اضافه تر شدن دایره لغاتم ،هم شد. اما روان بودنش به معنای آبکی (در اصطلاح) ترجمه کردن نبود …در هرصورت ،ترجمه ی جناب سیدحسینی برای راحت نبود (بخصوص فهم قسمت های فلسفی) اما ترجمه جناب کاوه میرعباسی ،یک ترجمه ی بشدت عالی و خوب بودی و کاملا راضی بود …حالا دیگه انتخاب با شماست .پیشنهاد من جناب میرعباسی(از خود زبان اصلی ترجمه کردن بدون واسطه)

اگه بخوام در مورد خود کتاب حرف بزتم باید بگم یکی از آثار خوب کامو بود با تحلیل ها و پر و بال دادن به اندازه به داستان و پیشنهاد میکنم این کتاب رو دوستان بخونن حتما.
اما در مورد نقد بسیار عالیتون باید یه خسته نباشد بهتون بگم
امیدوارم بیشتر از نوشته ها و نقد های شما رو بخونم.خسته نباشید

ترجمه ی حسینی خوبه اگه غلط های املایی رو چشم پوشی کنید و البته معرفی و مقدمه ی کتاب رو اصلا نخوووونید 🙂

پیشنهادمیکنم ،با ترجمه ی جناب میرعباسی هم بخونید .واقعا بسیار روان .بخصوص قسمت های فلسفی داستان که کاملا قابل فهم بود .

کتاب عالی هست و نقد شما نیز بسیار بجا و موثر

عالی بود نقدتون

بهترین جمله در توصیف این کتاب از زبان خود آقای کاموست که طاعون سرکشی انفرادی به جهان اجتماعیست،اجتماعی که باید در مبارزه هایش شرکت کرد.

بسیار سپاسگزارم از نقد کامل و جالب توجهتان

سلام

کتاب رو تازه تمام کردم ، البته با ترجمه بسیار خوب آقای پرویز شهدی .
در باب خود کتاب چیزی رو نمی گم، چون خود شما به طور کامل توضیح دادید .

اما حس خودم رو بعد از اتمام کتاب میگم ، که : کامو واقعا حق داشت که از پوچی زندگی بگه . زندگی که اگه در اون دکتر ریو باشید یا تارو که با دیدن شغل پدرش از خونه خارج میشه ، باز هم پایانش مرگ و نیستیه.
حتی پانلو کشیش هم در وعظ دومش تا حدی به این موضوع اعتراف میکنه .

میشه گفت مسیر تولد تا مرگ به نوعی حالت همان فرد طاعون زده رو داره ، تب شدید و غده های چرکین نقش بدختی های زندگی رو دارند .

به هر حال خوندن این کتاب بسیار زیبا رو به همه توصیه میکنم

کتابی بود که از کامو انتظار میرفت، من خیلی وقت بود تصمیم به خوندن کتابهای کامو داشتم ، خانم نوشادی شمام مصمم تر ام کردین، نقدتون ۶م مثل همیشه عالیه

من این کتابو یه ماه پیش خوندم
به نظرم یکی از کتاب های واقعا خوب معاصره
توی داستان جذابش فقط یه قهرمان دقیق نمیشه مشخص کرد بلکه قهرمان واقعی تمام مردم شهر بودن
و یکی دیگر از نقاط قوت کتاب اینه که سعی نکرد زود سر و ته کتاب رو هم بیاره یا مثل خیلی از کتاب های دیگران انتهای کتاب انگار که روی اسکیت سوار شدی مثل برق و باد برخلاف اوایل کتاب پیش برود
درکل کتاب خوبیه پیشنهاد میکنم بخونید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *